ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 05.06.2011, 13:10
روایت دکتر حبیب‌الله پیمان از آخرین لحظات هاله


آن‌ها مرده‌اند!


مصیبت بزرگ‌تر از آن بود که درتصور بگنجد. از همان لحظه که شتابان خود را به هاله که بر زمین افتاده بود رساندم وسیمای رنگ پریده و چشمان نیمه باز اورا دیدم، آشوب و دلهره غریبی وجودم را فراگرفت وهنوز هم‌‌ رهایم نمی‌کند. نه می‌توانستم و نه می‌خواستم باور کنم شمع زندگی هاله جلوی چشمانم خاموش می‌شود اما نزدیکی فاجعه را حس می‌کردم. مگر ممکن بود؟ به همین سادگی هاله را از دست بدهی؟ هم او که تا دقایقی پیش پروانه‌وار گرد پیکر پدر عاشقانه می‌چرخید. او که شمعی و شاخه گلی در یک دست و تصویری از پدر در دست دیگر داشت، پیشاپیش مشایعت کنندگان می‌رفت. گویی می‌خواست اول به خودش و سپس به دیگران اطمینان دهد که «عزت» نمرده بلکه شمع وجودش همچنان فروزان است و درخت زندگی‌اش از گل دادن باز نایستاده است و شما می‌توانید در ترکیب این سه، تصویر، گل و شمع، پدر را درآغوش یگانه دختر دلبندش ببینید. می‌خواست بگوید آن کس که در تابوت خوابیده پدرم نیست بابا اینجا درسینه و در میان دست‌ها وپیش روی من است.

مگر همین دیشب نبود که پدر در رویای نیمه شب گذشته در راهرو خانه در پاسخ به اظهار شگفتی هاله که بابا اینجا چه کار می‌کنی؟ از بیمارستان فرار کرده‌ای؟ گفته بود آنکه در بیمارستان خوابیده من نیستم وهاله برای آنکه مطمئن شود بیداراست ساعت را نگاه کرده بود که نشان می‌داد بیست دقیقه‌ای از نیمه شب گذشته است. درست‌‌ همان ساعتی که قلب «عزت» از حرکت باز ایستاد تا روح آزاده‌اش زندان و زنجیر تن فرسوده را بگسلد و‌‌ رها و آزاد و سر افراز به سوی معبود پر کشد.

کوششهای من و دو پزشک دیگر برای احیای او با تنفس از راه دهان و فشار برقفسهٔ سینه در آن لحظات پرتنش و فشار درحالی که تهاجم فیزیکی و لفظی و خشونت و ضرب و شتم جمعیت از هر سو ادامه داشت، بی‌حاصل می‌نمود. هرلحظه بر اضطراب ما افزوده می‌شد هاله داشت از دست می‌رفت. او چون گلی در تند باد شقاوت و خشونت پرپر می‌شد و برای نجات او از ما کاری ساخته نبود. ماموران بی‌اعتنا به فاجعه‌ای که در شرف رخ دادن بود همه را با ضرب وشتم می‌راندند کم مانده بود پیکر هاله زیر گام‌های مهاجمان و جمعیتی که فشار می‌آورد گرفتار شود.

وضعیت قابل کنترل نبود. فرشته ما با آن سیمای معصوم وآرام و زیبا بی‌دفاع بر زمین رها شده بود. تصور اولیه این بود که هاله دچار ضعف و بی‌حالی شده که برای هرکس درمراسم عزای عزیزی ممکن است اتفاق بیفتد. اما وقتی اثری از تنفس در او مشاهده نشد و سرانگشتانم ضربان نبض ورید گردن اورا حس نکردند عمیقا نگران و وحشت زده شدم. آوردن وسیله نقلیه برای انتقال هاله به درمانگاه در آن جمعیت مورد هجوم قرار گرفته کار اسانی نبود.

باید پیکر هاله را از آن مهلکه بیرون برده و به یک مرکز فوریت‌های پزشکی برای انجام اقداماتی نجات بخش منتقل می‌کردیم. دقایقی بیشتر گذشت تا یکی از بستگان توانست اتوموبیل خودرا ازمیان ازدهام جمعیت و ممانعت‌ها و پرخاش‌های ماموران عبور دهد و به ما برساند. او و تقی (دکتر شامخی) همسر هاله در ‌‌نهایت پریشانی و وحشت از آنچه درحال رخ‌دادن بود ملتمسانه می‌خواستند که کاری بکنم لحظه به لحظه می‌پرسیدند که آیا نفس می‌کشد؟ نبضش می‌زند؟ چه برسر هاله آمده؟

به سختی پیکر هاله را به درون اتوموبیل می‌کشیدیم هنوز نیم تنه هاله درون ماشین جای نگرفته بود و آن‌ها که برای بیرون کردن ما از صحنه عجله داشتند با تندی در ماشین را به پای‌های هاله می‌کوبیدند و فرصت نمی‌دادند اورا به درون کشیده و در را ببندیم. سر هاله را روی تشک گذاشتم و پا‌هایش را روی شکم جمع کردم تا در ماشین بسته شود. همسر هاله جلو نشست و من در حالی که سر هاله روی زانویم بود نومیدانه به دادن تنفس از راه دهان ادامه می‌دادم، دلم شور می‌زد. تصور اینکه کار از کار گذشته و هاله ظرف چند دقیقه ناگهان ازمیان ما پرکشیده و ما جز پیکر بی‌روحش در برابر نداریم ما را دچار خشم و بی‌قراری شدید روحی کرده بود.

پرسان پرسان خود را به مرکز امداد ۱۱۵ در‌‌ همان حوالی رساندیم جائی که دو تکنیسین امداد و فوریت‌های پزشکی با دو آمبولانس حضور داشتند. تکنیسین ارشد بعداز معاینه و مشاهده چشم‌ها و نبض‌های هاله که همچنان برروی تشک عقب اتوموبیل دراز کشیده بود به من که سر او را در دست داشتم اطمینان داد که خیلی دیر شده و کاری نمی‌توان کرد. با این حال فورا دست به کار شد. لوله هوا را در مجرای تنفسی فروبرد به دست من داد تا متناوبا در حالی که او به قفسه سینه فشار می‌اورد در آن بدمم. با تمام وجودم در لوله هوا می‌دمیدم. می‌خواستم تمام نفس و زندگی‌ام را به او بدهم که چون دخترانم دوستش داشتم و برایش احترام زیادی قائل بودم... افسوس و افسوس... تکنسین درمانگاه آمپول آدرنالین را به دشواری در رگ پشت دست هاله تزریق کرد و من هم چنان امیدوارانه به دمیدن ادامه دادم. هیهات... هیهات...

مصیبت سهمگین وغیرمنتظره خود را بر ما تحمیل کرد. من هرگز قادر به توصیف وضعیت روحی وحالت استیصال وپریشان خاطری همسر هاله ودو سه نفری ازبستگان ودوستان که آنجا بودند نیستم. سرانجام همسر هاله به خود آمد و حامد (برادر هاله) را از موضوع باخبر ساخت. ما پیکر بی‌جان هاله را با‌‌ همان ماشین به خانه‌اش در تهران منتقل کردیم و تازه از این به بعد بود که عمق وعظمت فاجعه تحمیل شده را باور کردیم.

واقعیت این است که ما اصلا هاله را از اتوموبیل خارج نکردیم و پزشک مقیمی هم در مرکز نبود تا اورا معاینه و درمان کند. تنها پزشکی از دوستان و منسوبین اقای شامخی که ازابتدا درمحل حادثه حضور داشت و بعد از ما بلافاصله خود را به‌‌ همان مرکز رسانید در کنار ما بود. درآن لحظه چیزی نمی‌دانستم بعدا برایم شرح دادند که چه جفایی برهاله رفته بود. مگر او و دیگر عزاداران چه می‌کردند و چه می‌گفتند که مستحق آن برخور خشونت آمیز و راهبندان وضرب وشتم شدند؟

آنان با رعایت همه محدودیت‌های تحمیل شده لا اله الالله گویان جنازه را مشایعت می‌کردند تا در محل مقرر در فاصله کوتاهی از درب منزل در آمبولانس بگذارند. ولی آن‌ها به تعهدات خودشان نیز پشت پا زدند و سعی کردند جنازه را بلافاصله بیرون از منزل به آمبولانس منتقل و از محل دور کنند!!!

ظاهرا ازهمین جا ضرب وشتم مشایعه کنندگان از لحظه خروج از منزل شروع می‌شود. هاله درحالی که عکس پدررا در دست داشت دوش به دوش تعدادی از خانم‌ها حرکت می‌کرد که با ممانعت ماموران روبرو شد و پس از قدری گفت‌و‌گو و مشاجره چند گامی بیش جلو‌تر نرفته بود که با یک هجوم عکس‌ها را از دست او وهمراهان ربوده بی‌اعتنا به اعتراض هاله که این عکس پدر من است و تصریح همراهان که ایشان دختر مهندس سحابی است، پاره کردند.

شاهدان می‌گویند هاله برای پس گرفتن عکس پدر قدم جلو گذاشت وسعی کرد عکس را ازدست مهاجم خارج کند که با ضربه دو دست به عقب پرت شد. هاله تعادل خودرا از دست می‌دهد و نقش زمین می‌گردد. دست کم دو شاهد دیگر گفته‌اند درست پیش از آنکه هاله بر زمین بیفتد یک لباس شخصی با آرنج بر پهلوی هاله می‌کوبد و او بر زمین می‌افتد.

براساس گفته‌های یک پزشک متخصص که این شرح حال را شنیده، می‌توان احتمال داد که ضربه‌های وارده برهاله آن هم تحت شرائطی که به شدت زیر فشار عصبی و خستگی و هیجان مفرط قرار داشته است با توجه به سابقه بیماری دیابت و ضعف و تنگی عروق به صورت شوک موجب قطع جریان خون به مغز و بی‌هوشی و ایست قلبی وی شده باشد و یا این فرایند‌ها بعد از سقوط بر زمین در اثر ضربه‌های وارده و برهم خوردن تعادل وی رخ داده باشند.

درست است که تشخیص علت مرگ از روی گزارش شاهدان فاقد قطعیت و اعتبار علمی است واین مهم فقط زمانی محقق می‌شود که کالبد شکافی همراه با تحقیقات ازهمه شاهدان و بررسی دقیق عکس‌ها و فیلم هائی که «توسط عوامل اطلاعاتی و امنیتی گرفته شده» همه دقایق و حوادث لحظه به لحظه را ثبت کرده‌اند، انجام گیرد. با این حال دراین نکته تردید نیست که اگر هاله به خاطر دردست داشتن عکس پدرش مورد هجوم و حمله فیزیکی وروانی و ضربه شوک آور قرار نمی‌گرفت اکنون در میان ما بود.

هاله را نمی‌توان فراموش کرد و اندوه از دست دادنش را از دل زدود. ناممکن بود کسی یکی دو بار با او دیدار کند و مجذوب خلق و خوی مهربان، مثبت و نیک خواه او نشود. شخصیت او چون آب زلال چشمه ساران، شفاف، آسان گیر و نرمخو و بخشنده بود. در مسئولیت پذیری و سخت کوشی در انجام آنچه به عهده می‌گرفت کم نظیر بود. هرچند دلی به وسعت دریا داشت، کینه و بدخواهی در قلب با ایمان هاله حتی نسبت به کسانی که با او دشمنی و اجحاف می‌کردند و یا حسادت و تنگ نظری داشتند جائی نمی‌یافت. تقاضای کسی را رد نمی‌کرد مگر آنکه پای ارزش‌هایش درمیان باشد. چشم بر نقاط ضعف و بدی‌های دیگران می‌بست و از کنار آن‌ها بی‌اعتنا در می‌گذشت و درعوض خوبی‌ها و توانائی‌هایشان را برجسته می‌نمود.

روحیه‌ای آشتی‌جویانه و مداراگر داشت. باوجودی که لحظه‌ای از وقت خود را هدر نمی‌داد اما همیشه ازاین بابت از خود نارضامند بود فکر می‌کرد وقت تنگ است و خیلی کار‌ها هست که باید انجام دهد. لبخند امیدواری و خوش‌بینی به ندرت سیمای اورا ترک می‌کرد. دو سالی که درجلسات شرح و تفسیر قرآن از نزدیک با او همکاری و مجالست و موءانست داشتیم نمونه برجسته‌ای از نظم و مسئولیت پذیری و وفاق وهمدلی از خود به یادگار گذاشت همراه با مجموعه‌ای از نوار و دستنوشته‌ها که امید است روزی دیگران را هم سودمند افتد.

شخصیت هاله را نمی‌توان به درستی شناخت اگر از شهامت و از خودگذشتگی و صداقت و خلوص ایمان وی به خدا وعشق به حقیقت و آزادی و عدالت حرفی زده نشود. ویژگی‌های بیشتری از هاله می‌توان برشمرد اما تک تک صفات برای به دست دادن درکی راستین و عمیق از شخصیت یک فرد کافی نیستند. تنها از طریق تجربه بی‌واسطه است که با کلیت منحصر به فردی که اورا از دیگران متمایز ویگانه می‌سازد آشنا می‌شویم. پس هرچه درباره هاله گفته شود برای کسانی که او را از نزدیک نمی‌شناخته‌اند کفایت نمی‌کند.

هاله می‌توانست زنده بماند و برای سالهای زیادی همسر و سه فرزند خود را از مراقبت و مهربانی وعشق مادری سیراب کند. می‌توانست بر ضد خشونت و بی‌عدالتی و استبداد مبارزه کرده، با یاری رساندن به قربانیان آسیب‌های اجتماعی و سیاسی (خانواده‌های زندانیان سیاسی وشهدا و معلولین) به سهم خود از رنج‌ها و مرارت‌های جسمی و روحی ومادی و معنویشان بکاهد.

و می‌دانیم که هاله بیش از آنکه یک فعال سیاسی باشد یک مدافع حقوق انسان‌ها و یک مددکار اجتماعی بود. وقتی به کاری ازاین قبیل خوانده می‌شد بی‌درنگ و با تمام وجود درصحنه حاضر وهر وظیفه‌ای را برعهده‌اش می‌گذاشتند یا می‌دید برزمین مانده است با اغوش باز برعهده می‌گرفت وبرایش فرق نمی‌کرد آن کار پیش پاافتاده و فیزیکی باشد یا فکری و مدیریتی. وهمه را با دقت وعلاقه بسیار و به نحوی عاشقانه و از صمیم دل انجام می‌داد.

با نوع تعامل انسانی و مداراگرانه که با دیگران برقرار می‌کرد و کمک‌های بی‌ریا و بی‌چشمداشت و توام با مهربانی، پیوسته بذر عشق و دوستی وشادی و امید در دل‌ها می‌کاشت. صد افسوس که اهریمن خشونت بر او پیشی گرفت و دریک آن گل زندگی مسیح‌گونه‌اش را پرپرکرد و برخاک افشاند. غافل از اینکه دوستدارانش نهال عشقی را که دردلهای آنان کاشته است با اشک‌ها و شیره جان خود آبیاری و از نشانه‌هائی که بر جای جای خاطره‌ها وروابطشان و بر قلب و روحشان ترسیم کرده است مراقبت خواهند کرد، آن نشانه‌ها را در هر گذر و در هر محفل نصب می‌کنند تا نمونه ا ی ازمسیح وار وعلی وار زیستن را یادآورشان کند.

از اینکه هنوزهم اینجا و آنجا جسم نحیف هاله‌ها مغلوب خشونت می‌شود نباید موجب غلبه یاس و اندوه بر دل‌ها شود، چه عاملین خشونت و ستم و تجاوز با هر ضربه که برجسم مظلومی می‌زنند، معلولیت فکر و روان خودرا تشدید می‌کنند و هر گلی از تبار هاله‌ها را که پرپر کرده به زمین می‌ریزند درحقیقت کالبد خودرا بیش از پیش از گوهر و روح انسانی تهی می‌سازند و با این کار مرگ حقیقی (درونی و معنوی) خویش را رقم می‌زنند. از خود بیگانگیشان اجازه نمی‌دهد حقایق و واقعیت‌های بیرون از نزاع بر سر قدرت را درک کنند. به همین جهت با چند ده نفر عزادار مسالمت جوئی که لااله الالله گویان عزیز به ناحق ازدست رفته خود را به آرامی تشییع می‌کنند تا سوگمندانه به خاک تیره بسپارند چنان رفتار می‌کنند که با دشمن اشغالگر باید کرد. به همین خاطر آن‌ها بیشتر قابل ترحم و نیازمند کمک و دستگیری‌اند تا هاله‌ها که به نحو فزاینده‌ای دردل وجان انسان‌ها ودر روابط ومناسبات میان آن‌ها گسترش وجودی پیدا می‌کنند.

پس اگر نیک بنگریم برخلاف آنچه در ظاهر می‌نماید، این عامل خشونت و تبهکاری نیست که بر حقیقت و نیکخواهی چیره می‌شود بلکه به تعبیر زیبای قرآن در رخدادهائی ازاین گونه، این جانمایه حق طلبی، خودآگاهی و خیرخواهی است که بر جهالت و عصبیت و پلیدی و زشتکاری ضربه می‌زند و آن را درهم شکسته از وجدان انسان‌ها وحیات جامعه بشری به تدریج حذف می‌نماید.

بل نقذف باالحق علی الباطل فیدمغه فاذا هو ذاهق.

حبیب‌الله پیمان ۱۵خرداد