ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 17.06.2009, 4:36
برلین زیر پای جوانان ایرانی لرزید!

باور کردنی نبود! برای ما پدر و مادرها یی که عمری را در اپوزیسیون سیاسی ایران سر کرده، از دوران سازماندهی و شرکت در تظاهرات وسیع گذشته بودیم، باور نکردنی بود که فرزندان ما توانسته باشند در عرض زمانی کمتر از دو روز چند هزار ایرانی را در مرکز برلین گرد بیاورند و با شعارهای بغض آلودی که ما را هراسان کرده بود میهنشان و آزادی و کرامت آن را فریاد بزنند!

بسیاری از ما چنین جمعیتی از ایرانیان را آنهم اینچنین همگام و بی تنش در کنار هم ندیده بودند!
ما نمی دانستیم که این نسل از جوانان ایرانی، که دور از سرزمین اجدادی خود بالیده اند و بسیاری شان زبان مادری را نیز بدشواری تکلم می کنند، اینچنین دل و جان به خوب و بد ایران دارند و جان های جوان شان اینگونه زیر تازیانه های ستمی که بر تن جوانان هم میهن شان فرود آمده، در هم پیچیده است.
عکس های همسالان شان را زیر شکنجه و خرد و خونین بر سر دست گرفته بودند و فریاد می زدند. آشکار بود که بسیاری از صحبت ها فی البداهه و اختیاری است. و این چه زیبا بود در چهار چوب کار مشترک و منظبطی که کرده بودند حد ظریفی از ابتکار شخصی باقی بود.

ما نمی توانستیم بدانیم که چگونه به این مقایسه های اندوهناک می رسند و از پشت بلند گو فریاد می زنند که : ببینید اینجا و الان پلیس در کنار ماست و از ما محافظت می کند؛ اما اگر ما در وطن مان بودیم از پلیس کتک می خوردیم، زخمی می شدیم....و آن دیگری که با بغض از پشت بلند گو فریاد می زد: ما نمی خواهیم تند و افراطی باشیم، اما! ـ برایم عجیب بود تند افراطی؟ برای جوانی که در یک جامعه دموکرات بزرگ شده است یعنی چه؟ او چه می خواهد بگوید؟ ـ ادامه می دهد:

اما این عکس ها و این فیلم ها که می بینیم...باید فریاد بزنم: نیروی انتظامی چرا برادر کشی؟ اخر چرا برادر کشی و جمعیت با وجود نظم ناکامل وزن و قافیه و آنطور که او با تفکیک دو واژه برادر و کشتن را تلفظ می کرد با او تکرار می کردند!

پسرک اندوه بزرگی را در صدایش ریخته بود . شاید تمام اندوه نسلی را که خود نمی داند چرا مهاجر شده است و تبعیدی! و چرا پدر و مادری که او را در سرزمین دیگری بزرگ کرده اند، قلب و ذهن شان و همواره نیمه ای از وجودشان در سرزمین دور و عجیبی گرفتار بوده است؟ سرزمینی محبوب اما ترسناک!

این روزها ما صحنه های دردناک حمله های وحشیانه چکمه پوشان و چاقو کشان نظام اسلامی به جوانان این میهن بلازده را می دیدم و اشک های مان را پاک می کردیم و سر هر چه بیشتر در گریبان فرو می بردیم و شاید خیلی ها غافل بودیم که فرزندان مان نیز بخود پیچیده اند، در درون خود گریسته اند و درد برده اند. غرور انسانی و ایرانی شان زخم خورده ست، وجدان پاک و جوان شان رنج برده است، بسیاری شان پیش دوستان و همکلاسی های خارجی شان تحقیر شده اند. اما فرو نکاهیده اند، آنچه از عاطفه و دانایی، توانایی و ذکاوت داشته اند، به میدان آورده اند تا دست بلند یاری گری باشند برای برادران و خواهران شان در میهن دور مانده، وطن بناچار وانهاده. فرزندان در سرزمین های دیگر بالیده ما ، به یاری سرزمین اجدادی برخاسته اند به یاری امید های فرو خورده ما.

خیابان « کورفورستن دام» در برلین امشب زیر گام های مصمم جوانان ایرانی لرزید. پدر و مادرها بچه ها را نیاورده بودند، بچه ها آنها را به میدان کشانده بودند و گاه حتا پدر بزرگ و مادر بزرگ هاشان را. عمو جلیل می خندید و می گفت وقتی یار دبستانی را می خوانند هر چه نگاه می کنم اثری از یاران دبستانی خودم اینجا نمی بینم. و پدر و مادرها بابت شگفتی که جوانان آفریده بودند، به هم تبریک می گفتند. طهماسب نفس زنان خودش را رساند که اگر خواستی چیزی بنویسی، سه بار شمردم، بیش از سه هزار نفر!!!!! البته بهشون گفتم که نباید پررو بشن. بچه ها را می گفت که اغلب از ما شنیده بودند: نمی شود! آخر نمی شود در عرض یک روز و نیم تظاهراتی که شما فکر می کنید سامان داد. یکی از خطابه های دوره ای شان از پشت بلنگو همین بود که شما می گفتید نمیشه! دیدید! میشه؛ حالا خواهش میکنیم روزهای دیگری نگویید نمی شود!
واقعیت این بود که آنها از هییچیک از بزرگترها برای نظام دادن به این راهپیمایی و تظاهرات بی نظیر کمکی جز موضعی و محدود نگرفته بودند.

اغلب به سر، یا مچ، یا بازوی شان نوار سبزی بسته بودند یا مثل پسر من کراوات سبز داشتند. شعار های شان را با زرنگی از روی اینترنت برداشته بودند؛ شعارهای جوانان ایران. به قول خودشان نمی خواستند « افراطی » باشند اما خشم بحق شان را از دیدن پامال شدن غرور و اراده هم میهنان شان در ایران نمی توانستند در غالب برخی از همان شعارها نریزند:

دولت خیانت می کند، رهبر حمایت می کند. مرگ بر دیکتاتور، چه شاه باشه، چه دکتر! رأی ما رو دزدیده، با رأی ما پز می ده. احمدی دروغگو، شصت و سه درصدت کو؟ تقلب، یه درصد، دو در صد، سه درصد، نه پنجاه و سه درصد! و خوب ما با آنها تکرار می کردیم. دوستی با سابقه مشخص سیاسی، آهسته گفت شعارها خیلی ساده است! راست می گفت ولی برای جوانانی که فارسی را در خارج از میهن خود آموخته بودند، این شعارها کوتاه، صریح و رسا بود و دق و دلی شان را هم خالی می کرد. و البته شعار ها به زبان انگلیسی و آلمانی هم که بازار گرمی داشت. از" رأی من کجاست" که این روزها بین المللی شده تا شعارهایی که خود ساخته بودند و البته در زبان آلمانی وزن و قافیه داشت و آلمانی های بیخبر را هم مبهوت می کرد زیرا آنها نمی دانستند که چگونه در قرن بیست و یکم در قلب اروپا مردمی فریاد می زنند که : "شما چه می خواهید؟ ما رأی مان را می خواهیم!" یا " تقلب در آرا، بس است بس"

جوانان ایرانی اینجا در برلین، سه شنبه شب بیست و ششم خرداد ماه، برابر با شانزدهم ژوئن دوهزار و نه میلادی،گل کاشتند. آنان شش روز پس از خیانت شرم آور به امید میلیون های ایرانی، توسط سفله ترین دولتی که تاریخ حداقل سی ساله اخیر ایران به خود دیده است، به میدان آمدند تا یاران نادیده و زخم خورده شان در ایران به آفرینش امیدی بزرگتر برانگیزند و دستان حمایتگرشان را به دستان توانای آنان پیوند بزنند.

این نوید بزرگ جهان بغرنج ماست که به یاری معجزه ارتباط ممکن شده است و فرزندان ایران در همه جای جهان آن را به جبران عدم حضور خود در میهن به کار گرفته اند. سه ساعت با حمایت پلیس برلین خیابان بخش عظیمی ا ز خیابات بستیه بود

ملیحه محمدی
بیست ششم خداد ماه هزار و سیصد و هشتاد و هشت