ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 01.06.2008, 17:59
زنان قربانیان آتش‌سوزی شازند: غرامت می‌خواهیم

روزنامه سرمایه / کانون زنان ایرانی
خبرنگاران اعزامی به شازند اراك - ترانه بنی یعقوب و فریده غائب:


پنجشنبه، نهم خردادماه میدان اصلی شهر شازند اراك چهره دیگری به خود گرفته است. همه چیز سیاه و غمگین است. بیرق‌های سیاه، مردم سیاه پوش و صدای ضجه‌های پی درپی زنان و مردانی كه در مصلای كوچك این شهر در سوگ ۲۶ جوانی نشستند كه زنده زنده در آتش سوختند.

یكشنبه هفته گذشته (چهارم خرداد) كارخانه‌های كیمیاگستران سپهر و كیمیاگران امروز كه كارخانه‌های مواد پتروشیمی و شیمیایی بودند، در شهرستان شازند كه در ۳۳ كیلومتری جنوب غربی اراك واقع شده، منفجر شد و ۲۶ نفر از كارگران آن كارخانه زنده زنده در آتش سوختند و ۵۰ نفر نیز با جراحت‌های عمیق روانه بیمارستان شدند. وارد حیاط كوچك مصلای شازند كه می‌شوی، جوانی سیاه پوش روی زمین نشسته و به آسمان خیره شده، نای حرف زدن ندارد. همراهش می‌گوید: «برادرش را در آن آتش سوزی از دست داده و به خاطر شوك زیاد دهانش برای حرف زدن باز نمی‌شود.»

اطرافیانش به جای او روز واقعه را توضیح می‌دهند، كسانی كه خود نیز از كارگران آن كارخانه بوده‌اند: «برادرش، محمدعلی جعفری فقط ۲۶ سال داشت و در حالی جسد سوخته و سیاه شده‌اش را به او تحویل داده‌اند كه چیزی از او باقی نمانده بود و تنها از روی ساعت مچی موفق شدند جسد را شناسایی كنند.»

هرچند آنها می‌گویند دلیل دقیق آتش سوزی را هنوز مسوولان اعلام نكرده‌اند اما در روز حادثه آتش نشانی بسیار دیر در محل حادثه حاضر شد. یكی از كارگران كارخانه كه جان سالم به در برده است می‌گوید: «شهرك صنعتی به آن بزرگی آیا نباید یك ایستگاه آتش نشانی داشته باشد؟» به گفته او تنها سیستم ایمنی این كارخانه سه كپسول كوچك ضدحریق بوده و هیچ وسیله ایمنی برای كارگران در نظر گرفته نشده است؟ كمی آن طرف تر در گوشه حیاط مصلی، زنی با صدای بلند گریه می‌كند و كودك خردسال در آغوش‌اش را نشان می‌دهد: «این عارف یك ساله، فرزند ابوالفضل اسفندیاری است.»

كودك لباس قرمز رنگی بر تن دارد و با بهت و حیرت، فریادهای بی پایان اطرافیانش را می‌نگرد. مادربزرگ عارف با لحن تلخی می‌گوید: «بر تن عارف لباس قرمز پوشانده‌ام، چون هنوز برایش زود است كه سیاه بپوشد.» و بعد به چادر مشكی‌اش اشاره می‌كند: «جنازه پدرش درست مثل این چادر، سیاه شده بود.»

ابوالفضل اسفندیاری، ۲۶ ساله فقط ۱۰ روز بود كه پس از ماه‌ها بیكاری در كارخانه كیمیاگستران سپهر شازند مشغول به كار شده بود هیچ یك از اطرافیان ابوالفضل نمی‌توانند روزی را كه او از خوشحالی پیدا كردن یك شغل در پوستش نمی‌گنجید فراموش كنند، آن شادمانی خیلی زود تمام شد؛ یعنی فقط ۱۰ روز.

مریم، همسر ۲۳ ساله ابوالفضل كه نگاهش به كودك یك ساله‌اش عارف است، هیچ نمی‌گوید. او در سكوتی عمیق فرو رفته است. مادر مریم می‌گوید: «چه زود دخترم بیوه شد.» و بعد با صدایی آرام نجوا می‌كند: «نمی دانم بر سر دخترم و تنها كودكش چه خواهد آمد؟»

ماه‌ها بیكاری ابوالفضل، مریم و تنها كودكش را كه در كلبه‌ای چوبی در روستای هفته حوالی شازند زندگی می‌كنند، آزار داده بود. مریم مدام نگرانی‌های اطرافیان را درباره آینده‌اش می‌شنود و فقط با نگاهی مبهوت بیشتر در سكوت دنباله دارش فرو می‌رود.

ابوالفضل و احمد اسفندیاری هر دو از كارگران قربانی حادثه انفجار كارخانه بودند و شوهر خواهرشان نیز با ۵۰ درصد سوختگی در بیمارستان اصفهان به سر می‌برد. سه قربانی در یك خانواده.

هرچند هیچ یك از این خانواده داغدار و حتی همسر باردارش تاكنون حالی از او كه در بیمارستان اصفهان بستری است، نپرسیده‌اند چون دو عزیز دیگرشان را از دست داده‌اند.

صدای «روله - روله» و «برار - برار» از هر گوشه مصلای شهر شازند به گوش می‌رسد. چند زن كه در راهروی مسجد روی پتویی سبز رنگ نشسته‌اند فریاد «برار - برار» سر می‌دهند.

زنی با فریادهای بلند می‌گوید: «برادر ناكامم فقط ۲۳ سال داشت دو متر قدش بود اما زمانی كه جسد سوخته‌اش را به ما تحویل دادند فقط نیم متر از قدش باقی مانده بود.»

اطرافیانش كه همه از اقوام نزدیك شان هستند فریاد و ناله سر می‌دهند: «از روی چهار دندان عاریه‌اش توانستیم جسدش را از دیگران تشخیص دهیم.»

خواهر سرش را با گریه تكان می‌دهد: «برادر بدبختم سه ماهی بود كه حقوق نگرفته بود، غذایش را هم هر روز از خانه می‌برد، حتی لباس كار هم نداشتند و خودشان لباس شان را تهیه می‌كرد.»

یكی از اقوامش در میان فریادهای بلند این خواهر داغدار به آرامی می‌گوید: «محمد ماه‌ها بیكار بود و با اینكه تخصص خاصی نداشت خیلی زود در این كارخانه به عنوان جوشكار استخدام شد چطور ممكن است به همین راحتی شغلی تخصصی را به یك جوان بی تجربه بدهند و او را در قلب كارخانه و در مهم ترین قسمت آن استخدام كنند.»

در میان همهمه زنان داغدار، یكی از خواهران محمد جعفری گریه‌اش را كنترل می‌كند، با بغضی در گلو روزهای كاری برادرش را كه روزی از دهانش شنیده بود، بازگو می‌كند: «محمد می‌گفت كارش جوشكاری در قسمتی است كه پر از مخزن‌های الكل و مواد شیمیایی همچون جوهرنمك و سایر اسیدهاست.»

«محمد همیشه با خنده می‌گفت یك جرقه آتش همه ما را پودر می‌كند.»

به گفته خواهر محمد، او در كنار مخازن بزرگ اسید و مواد شیمیایی جوشكاری می‌كرد و چند وقتی می‌شد كه از نشت یكی از مخازن مواد اسیدی خبر داشت و می‌گفت بارها این نكته را با مسوولان و كارفرمای بخش گوشزد كرده‌ام، اما مسوولان هر بار بی‌اعتنا به آن به ما اطمینان داده‌اند كه هیچ مشكلی نیست.»

یکی از مخازن اصلی از پیش نشت می‌کرد

به گفته شاهدان ماجرا، انفجار در كارخانه كیمیاگستران در سه مرحله اتفاق افتاد. یكی از مخازن اصلی كه از مدت‌ها پیش نشت می‌كرد در اثر یك جرقه منفجر می‌شود و دود سفید رنگی محوطه این كارخانه و كارخانه‌های اطراف را پر می‌كند و بعد از آن دومین و سومین انفجار با صدای مهیب به دنبال آن رخ می‌دهد و بلافاصله تمام وسایل كارخانه و تجهیزات اطراف كارخانه آتش می‌گیرند.

كارگرانی كه دور از این مخازن به كار مشغول بودند با دیدن دود سفید رنگ و صدای انفجارها فرار می‌كنند. اما كسانی كه در كنار این مخازن مشغول به كار بودند در آتش بزرگ ناشی از انفجار مخزن‌ها می‌سوزند.

عبدالله جودكی، تنها كارگری است كه در بیمارستان ولیعصر شهر اراك بستری است و بقیه مصدومان به دلیل شدت و عمق جراحات وارده به بیمارستان‌های تهران و اصفهان منتقل شده‌اند.

بخش سوختگی بیمارستان ولیعصر اراك در زیرزمین كوچك و تاریكی واقع شده است. عبدالله ۳۰ ساله كه میزان سوختگی‌اش را ۳۸ درصد اعلام می‌كند از نزدیك ترین دوستانش می‌گوید كه یا سوختند یا اكنون با سوختگی‌های خیلی شدید در بیمارستان به سر می‌برند.

تمام صورت و دست‌های عبدالله با باندهای قهوه‌ای رنگ پیچیده شده و از روز حادثه با هیجان حرف می‌زند. هر چند هر بار كه می‌خواهد دستانش را تكان دهد جراحات مانعش می‌شوند: «آن روز در كارخانه بودم كه ناگهان دود سفیدرنگ را دیدم خیلی زود فهمیدم كه اتفاقی افتاده و پا به فرار گذاشتم. برای فرار لازم بود از روی میله‌ها بپرم اما نمی‌دانستم میله‌ها از شدت حرارت گداخته شده اند، دستانم را روی میله‌ها گذاشتم و سوختم.»

بغض گلویش را گرفته است. او در حین فرار صدای فریاد دوستانش را كه می‌گفتند «سوختیم - سوختیم» می‌شنید اما كاری از دستش برنمی آمد چرا كه بخش مركزی كارخانه در آتش شعله ور بود جایی كه ۱۲ نفر از دوستان نزدیكش در آنجا فریاد سوختم را سر داده بودند.»

چهره عبدالله سیاه شده است: «هنوز هم مطمئن نیستم زنده بمانم. رنگ و رویم را ببینید آن قدر مواد شیمیایی در محیط و فضای كارخانه بود كه آن را استنشاق كرده‌ام و معلوم نیست بعدها چه بر سرم می‌آید.» عبدالله امیدوار است كه كارفرمایان هزینه‌های درمانش را بپردازند هر چند مددكار بیمارستان اعلام می‌كند كه تاكنون حتی یك قران برای هزینه‌های درمان او و دیگر همراهانش پرداخت نشده است.

عبدالله شش سال است در این كارخانه فعالیت می‌كند، بیمه است اما تعداد زیادی از جوانانی كه تازه به استخدام این كارخانه درآمده، بیمه نشده بودند و از این بابت بازمانده‌هایشان اظهار نگرانی می‌كنند.

بوی تند الكل و مواد شوینده

كارخانه كیمیاگستران و چندین كارخانه دیگر، در جاده‌ای معروف به جاده بازند قرار دارند. كارخانه‌ای كه از آن جز مخزن‌های سیاه رنگی كه نصف شده‌اند، ساختمان‌های سیاه و كاملاً سوخته و شیشه‌های شكسته چیزی باقی نمانده است. پنج روز از انفجار در این كارخانه می‌گذرد اما هنوز بوی تند الكل و مواد شوینده همراه با بوی دود و سوختگی به مشام می‌رسد. چند دقیقه‌ای كه قدم می‌زنی، به سرفه شدید می‌افتی كه ناشی از استنشاق این گازهاست.

این شهرك صنعتی توسط چند مامور نیروی انتظامی حفاظت می‌شود و تا بومی‌ها به ویژه بازماندگان حادثه به محل نزدیك نشوند. بیشتر آنها ماسكی بر دهان دارند همین موضوع بسیاری از خانواده‌های مصدومان را نگران می‌كند: «اگر هم عزیزانمان در اثر سوختگی نمیرند اما استنشاق این مواد اسیدی، به ریه‌ها آسیب می‌زند و جانشان را خواهد گرفت.»

شاهدان می‌گویند احد غلامی به خاطر استنشاق این مواد جانش را از دست داده است. احد غلامی، یكی از كشته شدگان این حادثه با اینكه سوختگی‌اش اندك بوده، حتی در راه انتقال به بیمارستان با همسرش صحبت كرده و از سلامتش خبر داده اما به محض رسیدن به بیمارستان به دلیل ورود مواد شیمیایی به ریه‌اش سرش متورم می‌شود و جان می‌سپارد.

سرنوشت سه قلوها و فرزندان قربانیان چه می‌شود

مینی بوس‌های آبی رنگ كه پر از دغداران این حادثه است به سمت روستای «هفته» می‌روند. روستایی كه بیشترین قربانی را داشته است. ۱۱ جوان هفته‌ای در این حادثه در آتش سوختند. همچنین سایر قربانیان حادثه از روستاهای بازند، آستانه، عمارت، واشه و شهر شازند بودند.

مادر داغدیده احمد و ابوالفضل اسفندیاری بی‌تاب‌تر از دیگران است. از فقر و بدبختی‌هایش می‌گوید. از اینكه دو فرزند از دست داده‌اش را با هزارها مصیبت و فقر بزرگ كرده است و به قول خودش آنها را به اینجا رسانده بود: «با چهل سال نوكری و كلفتی خودم و همسرم فرزندانمان را بزرگ كردیم. لباس‌های خودم را می‌بریدم و با تكه‌هایشان برای این بچه‌ها بلوز و شلوار می‌دوختم. از جدا كردن كاموای لباس‌های قدیمی زمستانی دیگران، لحاف و تشك می‌دوختم، موقع غذا خوردن ظرف غذا را جلوی فرزندانم می‌گذاشتم و اگر چیزی باقی می‌ماند خودم می‌خوردم.»

این مادر كه همزمان دو پسرش را در این حادثه از دست داده، بس كه فریاد كشیده با صدایی گرفته و بغض آلود حرف می‌زند: «هرچند از دست دادن فرزندانم دردناك است اما می‌گویم راحت شدند چون حتی یك روز با شكم سیر سر بر بالین نگذاشته بودند.»

در همین لحظه مینی بوس آبی رنگ از كنار قبرستان محل دفن این یازده نفر می‌گذرد و زنان و مردان هفته‌ای با اشاره به این محل هر كدام خاطره‌هایشان را از عزیزان شان مرور می‌كنند. عصمت خواهر داغدار با دستانش از دو برادرش خداحافظی می‌كند و بعد بیهوش بر كف مینی بوس می‌افتد.

خواهر نوجوان محسن گلستانی خیره به این قبرستان، قبر برادرش را نشان می‌دهد: «ماه آینده عروسی محسن بود. با ذوق و شوق هر روز برایم تعریف می‌كرد كه روز عروسی‌اش چه لباسی می‌خواهد بپوشد و چه كارها می‌خواهد انجام دهد.» با این حرف‌ها، فرشته ۲۳ ساله هم اشك ریزان از محسن همسرش می‌گوید كه یك سال پیش به عقدش درآمده بود: «محسن از زیباترین پسرهای روستای هفته بود. با اینكه بارها از ناایمن بودن كارگاه گفته بود اما به خاطر تامین هزینه‌های عروسی‌مان، كار كردن در آنجا را تحمل می‌كرد. چنان سرفه‌های دردناكی می‌كرد كه هرگز نمی‌توانم فراموش‌اش كنم.»

هیچ یك از اهالی هفته مادر باردار سه قلوها را فراموش نمی‌كنند. همسر‌هادی قربانی زاده، ده روز دیگر سه قلوهایش را به دنیا می‌آورد. سه قلوهایی كه هرگز پدرشان را ندیدند. چقدر او همسرش را در این باره سه قلو‌ها دلداری داده بود. گفته بود خداوند روزی این سه دختر را می‌رساند. اهالی هفته با نگرانی از هم می‌پرسند چه بر سر این سه كودك و مادرشان می‌آید.

غرامت می‌خواهیم

همه اعضای خانواده داغدار اسفندیاری‌ها در خانه الیاس برادر بزرگ تر ابوالفضل و احمد جمع شده‌اند.

الیاس عارف یك ساله و علی سه ساله را كه پدرش به خاطر سوختگی در بیمارستان اصفهان است، در آغوش گرفته. او با عصبانیت از مراسمی كه پنجشنبه ظهر در مصلای شازند برگزار شد سخن می‌گوید: «فكر می‌كردیم ما را دعوت كرده‌اند تا دلداری‌مان دهند اما نه تنها دلداری وجود نداشت بلكه مسوولان می‌خواستند به ما بفهمانند كه باید سكوت كنیم و موضوع را فراموش كنیم.»

بعد به دو كودك در آغوشش اشاره می‌كند: «آینده اینها چه خواهد شد؟» و به مریم، همسر ابوالفضل نگاه می‌كند كه همچنان با سكون به گوشه‌ای زل زده است. الیاس می‌گوید: «مسوولان باید از اینها حمایت كنند. ما غرامت می‌خواهیم.»

روستای هفته پنج روز است كه در سكوت غمگینی داغدار جوانانش است. پنج روزی است كه كسی در این روستا لبخند نزده و هیچ كاری انجام نداده است. میدان اصلی روستا مزین به عكس این یازده تن است: «ابوالفضل اسفندیاری، احمد اسفندیاری، محمد طاهری، مهدی ملكی،‌هادی قربانی زاده، داود كریمی، احد غلامی، محمود گلستانی، امید هفته ای، فریبرز هفته‌ای و صادق برزگر.»

برای جوانان ناكام به جای حجله به رسم هفته‌ای‌ها، پارچه‌ای قرمز بر چارپایه‌ای كوچك گذاشته‌اند. آیینه، حنا و گل نشان از ناكامی این جوانان دارد. جوانانی كه به كوچك ترین آرزوهایشان هم نرسیدند. دیوارها پر از اعلامیه‌های ترحیم و تسلیت است. هفته‌ای‌ها همه غمگین اند، یكی از زنان هر چند هیچ یك از نزدیكانش را از دست نداده اما با گلایه می‌گوید: «باید یك روز برای از دست رفتگان عزای عمومی اعلام می‌شد اما مسوولان این كار را هم نكردند پس لااقل به فكر كودكان و زنانی باشند كه این حادثه همه زندگی شان را گرفت.»