iran-emrooz.net | Thu, 13.03.2008, 17:32
مریم فیروز درگذشت
مریم فیروز، نخستین زن ایرانی عضو هیات رهبری یک حزب سیاسی و همسر نورالدین کیانوری روز چهارشنبه ۲۲ اسفند در تهران درگذشت. مریم فیروز با وجود تعلقاش به خانوادهی بزرگ فرمانفرما، راه دشوار فعالیت سیاسی و عضویت در یک حزب سیاسی را در پیش گرفت.
پس از کودتای ۲۸ مرداد به همراه همسرش از ایران خارج شد و به مدت ۲۵ سال در اتحاد شوروی و آلمان شرقی بهسر برد.
بعد از انقلاب سال ۵۷ به ایران بازگشت و اندکی بعد، اواخر سال ۶۱ ، در یورش سراسری حکومت به حزب توده ایران، که با اجازهی شخص روحالله خمینی، توسط اطلاعات سپاه پاسداران صورت گرفت، به همراه همسر و دخترش بازداشت شد.
دخترشان یک سال و نیم بعد آزاد شد، اما مریم فیروز تا هنگام مرگ همسرش نورالدین کیانوری، در زندان و تحت نظر بهسر بردند.
مریم فیروز در سال ۱۳۷۹ با موریس کاپیتورن گزارشگر ویژهی سازمان ملل در مورد حقوق بشر ملاقات کرد و بخشی از آنچه را که در زندان برسرش آمده بود، با وی در میان گذاشت.
مریم فیروز به هنگام بازداشت پیرزنی ۷۰ ساله بود، با این همه شکنجهگران اطلاعات سپاه، که در آن موقع زیر فرمان سردار محسن رضایی بود، او را جلوی همسرش شکنجه کردند.
نورالدین کیانوری، در نامهای به تاریخ ۱۶ بهمن ۱۳۶۸ (یک سال بعد از مرگ روحالله خمینی) به علی خامنهای، که در جای خمینی نشسته بود، بخشی از بلاهایی را که در زندان بر سر خود و مریم فیروز آمده، شرح داده است.
بخشهایی از نامهی نورالدین کیانوری:
«...
صبحدم روز ۱۷ بهمن ماه ۱۳۶۱ ساعت ۴-۵/۳ پس از نيمه شب گروهى از پاسداران با بازكردن در خانه به اطاق خواب ما در منزل دخترمان ريختند و دستور دادند كه من فورا لباس بپوشم. اين آقايان تنها حكم بازداشت مرا در دست داشتند. اما نه تنها مرا، بلكه همسرم را هم بدون داشتن حكم بازداشت كردند. به آنهم بسنده نكرده دخترمان را هم كه در كارهاى سياسى ما نه سر پياز بود و نه ته پياز، او را هم بدون حكم، بازداشت كردند. تصور نفرمائيد كه به اينهم بسنده كردند، نه! فرزند ۱۱ ساله افسانه دخترمان و نوه ما را هم بازداشت كردند و همهً ما را به بازداشتگاه ۳۰۰۰، يعنى كميته مشترك دوران شاه كه من در آنجا مدتها (پيش از كودتاى ۲۸ مرداد) بازداشت و محاكمه و زندانى شده بودم، بردند.
پس از آزاد شدن افسانه دخترمان (كه پس از شكنجه و يكسال و نيم زندانى بدون محكوميت آزاد شد) معلوم شد كه آقايان بازداشتكنندگان، در غياب ما خانه را "غارت" كردند. هر چيز گرانبها را از سكههاى طلاى متعلق به افسانه (سكههايى كه طى سالها بمناسبت اعياد و روز تولد خود از بستگانش دريافت كرده بود) گرفته، تا مقدارى اشياء قيمتى كه من در سفرهاى خود بعنوان هديه دريافت كرده بودم، تا حتى مدارك تحصيلى من (از تصديق ششم ابتدائـى گرفته تا تا بالاترين سند علمى من كه حكم پروفسورى آكادمى شهرسازى و معمارى جمهورى دمكراتيك آلمان بود)، به غارت بردند و تاكنون كه ۷ سال از آن زمان مىگذرد، با وجود دهها بار درخواست افسانه و من، اصلا كوچكترين اثرى هم از آنها پيدا نشده است. ظاهرا آقايان بازداشتكننده ما، اين اشياء گران بهاء را بعنوان غنائم جنگى در جنگ مسلمانان عليه كفار براى خود به غنيمت برداشتهاند.
اين بود "پيشدرآمد" بازداشت ما. از اين پس، "نمايش دردناك" آغاز و "پرده به پرده" دنبال مىشود
...
در مورد اكثر بازداشت شدگان از همان روز اول بازداشت و در مورد من چند روز پس از بازداشت، شكنجه به معناى كامل خود با نام نوين "تعزير" آغاز گرديد.
شكنجه عبارت بود از شلاق با لوله لاستيكى تا حد آش و لاش كردن كف پا. در مورد شخص من در همان اولين روز شكنجه آنقدر شلاق زدند كه نه تنها پوست كف دو پا، بلكه بخش قابل توجهى از عضلات از بين رفت و معالجه آن تا دوباره پوست بيآورد، درست ۳ ماه طول كشيد و در اين مدت هر روز پانسمان آن نو مىشد و تنها پس از ۳ ماه من توانستم از هفتهاى يكبار حمام رفتن بهرهگيرى كنم.
نوع دوم شكنجه كه بمراتب از شلاق وحشتناكتر است، دستبند قپانى است. تنها كسى كه دستبند قپانى خورده مىتواند درك كند كه دستبند قپانى آنهم ۱۰ - ۸ ساعت متوالى در هر شب، يعنى چه؟
...
يادآورى مىكنم كه من در آن زمان ۶۸ ساله بودم.
همسرم مريم را آنقدر شلاق زدند كه هنوز پس از ۷ سال، شب هنگام خوابيدن كف پاهايش درد مىكند. البته اين تنها شكنجه "قانونى" بود كه به انواع توهين و با ركيكترين ناسزاگوئـىها تكميل مىشد (فاحشه، رئـيس فاحشهها و ...) آنقدر سيلى و توسرى به او زدهاند كه گوش چپ او شنوائيش را از دست داده است. يادآور مىشوم كه او در آن زمان پير زنى ۷۰ ساله بود.
....
نوع دوم، شكنجه روحى بود. اين نوع شكنجه كه در مورد من عملى شد، از همه شكنجههاى ديگر دردناكتر بود. اين شكنجه چگونه بود؟
پس از اينكه آقايان از تحميل اعترافات به من با شكنجهها و باهدفى كه در بالا شرحش را دادم، نااميد شدند، ۳ بار مرا زير اين "آزمايش" قرار دادند.
بار اول مرا به اطاق شكنجه بردند. مريم همسرم را كه چشمش را بسته و دهانش را با دستمالى كه در آن فرو كرده بودند، بسته بودند روى تخت شلاق خوابانده و دهان مرا هم گرفتند و در برابر چشم من به پاى لخت او شلاق زدن را آغاز كردند. اين جريان پيش از شلاقزدنهاى شديد مريم كه در بالا يادآور شدم بود. آقايان براى اينكه دست خود را به يك چنين كار ننگينى كه بدون ترديد قابل دفاع نبود، آلوده نكرده باشند، يكى از افراد تودهاى، بنام "حسن قائـمپناه" را كه براى فرار از فشار، تن به پستى داده بود، مامور شلاق زدن كردند. پس از نشان دادن اين منظره، مرا به پشت در سلول شكنجهگاه بردند و به زمين نشاندند و از من اعتراف مىخواستند تا شلاق زدن به پاى همسرم را كه من صداى ضربات شلاق و ناله همسرم را مىشنيدم، پايان دهند. پس از چند دقيقه (؟) چون من حاضر به پذيرش آنچه از من مىخواستند، نشدم (قبول طرح كودتا) مرا به سلول خودم برگرداندند.
...»
نظر کاربران:
آقا این درست است که باید از ظلمی که به این اشخاص شده، گفت و نوشت. اما این را نیز باید گفت که کیانوری و مریم فیروز در چاهی افتادند که خود در کندن آن نقش داشتند.
این نورالدین کیانوری بود که افکار ارتجاعی روح اله خمینی را تحت عنوان «خط مردمی و ضدامپریالیستی امام» بزک کرد و به خورد اعضای حزبش و مردم داد. به کمک روسها فرد آزادمنش و لیبرالی مانند ایرج اسکندری را از رهبری حزب کنار زد و همهی نیروی حزب را به جای مبارزه با استبداد و ارتجاع، در خدمت آمریکاستیزی کور و تحکیم استبداد دینی در کشور قرار داد و آخرسر خود نیز قربانی همان استبداد شد.