iran-emrooz.net | Tue, 08.01.2008, 18:06
مهران قاسمی درگذشت
مهران قاسمى دبير سرويس بينالملل روزنامه اعتماد ملى ظهر ديروز بر اثر ايست قلبى درگذشت.
وى حدود سه هفته پيش در يك تصادف رانندگى مصدوم شده بود و بعد از انجام يك عمل جراحى در استراحت به سر مىبرد.
مهران قاسمى در راهاندازى روزنامه اعتماد ملى نقش موثرى داشته و پيش از اين نيز در روزنامههاى اعتماد، ياس نو، وقايع اتفاقيه، شرق، توسعه و خبرگزارى آفتاب و تعدادى ديگر از رسانههاى كشور مشغول به فعاليت بوده است.
از مهران قاسمى كتاب «كيمياخاتون، دختر رومى» توسط نشر ثالث منتشر شده و كتاب «فلسطين نه سازش نه صلح» در دست انتشار است و تا دو هفته آينده منتشر مىشود.
مهران قاسمى سال ۱۳۵۶ در شيراز متولد شده بود.
«ایران امروز» درگذشت مهران قاسمی را به همسرش خانم سارا معصومی و خانواده و بستگان او و همهی دوستان مطبوعاتیاش تسلیت میگوید.
*****
یکی از نوشتههای خانم «سارا معصومی»، همسر مهران قاسمی در وبلاگ خود با نام «سبکباران»
ده روز سخت
ده روز بسیار سخت را پشت سر گذاشتم. سخت ترین ده روز زندگیم. ده روزی که نه درخشش آفتاب گواهی صبح امیدم بود و نه تاریکی شب آرامش بخش لحظات سنگین نگرانیم .
ده روز را در اضطراب از دست دادن دوستی سپری کردم که در این سه سال بهترین همراهم بود و البته نزدیکترین دوستم .
هنوز هر شب کابوس لحظات سنگین رسیدن تا بیمارستان را تجربه می کنم . از آن لحظه که تلفنم به صدا درآمد و صدای نگران مهران گفت : تصادف کرده ام . تا آن لحظه که سر خونینش را روی تخت بیمارستان دیدن هزار سال بر من گذشت .
هرگز فکر نمی کردم کابوس از دست دادن دوستی به پاکی مهران و همراهی به صبوری او تا این اندازه لرزه بر اندامم بیندازد .
در این ده روز حاضر بودن تمام زندگیم را بدهم تا چشمان او را که به واسطه تحمل درد پر اشک می شد دوباره خندان کنم . حاضر بودم تمام آنچه را که در این سه سال با تلاش های شبانه مهران به دست آوردیم زیر پاهای نحیفش بریزم تا دوباره راه رفتن را تجربه کند .
هر بار که از شدت درد عرق بر پیشانیش می نشست و نگاه نگران من را می دید ميخنديد و ميگفت : هوا چقدر گرم است . در تمامي اين لحظات ميدانستم كه اين هوا نيست كه گرم است درد است كه امان بهترين دوستم را ربوده اما صبرش را نه.
اين روزها دوباره او آموزگار شده بود و من براي هزارمين بار در اين سه سال دانشآموز. اين روزها ثانيهاي هزار بار از او عشق را آموختم و صبوري بر درد را . توكل واقعي را در آرامش عجيبش ديدم و مهرباني را در چهره رنگ پريدهاش .
اين روزها اندك اندك آرامش پيشين را به دست ميآورم . مهران هنوز نميتواند بدون كمك عصا راه برود و اين روند حداقل تا دو ماه ادامه خواهد داشت اما هر بار كه به از دست دادنش فكر ميكنم دقيقهاي هزار بار خدا را شكر ميكنم .
*******
وبلاگ رهام وزیری
مهران قاسمی درگذشت
همیشه می گفت قبل از غروب بیا که باشم. امروز بالاخره قبل از غروب رفتم.اما مهران دیگر برای همیشه از تحریریه روزنامه اعتماد ملی رفته بود. آفتاب هنوز پهن بود که آفتاب عمر مهران قاسمی، دبیر سرویس بین الملل روزنامه اعتماد ملی غروب کرد.
بچه ها می گفتند بعد از آن تصادف وحشتناک چند وقت پیش ، همین دو سه روز گذشته به روزنامه آمده و چقدر هم سرحال بوده است.مهران از نسل بچه های تحریریه بود، چرا در تحریریه سرحال نباشد؟ اما آن لخته خون لعنتی که از عمل جراحی پایش به جا مانده بود عاقبت راه قلبش را در پیش گرفت و کاری که نباید بشود شد و شادی را در عصر سه شنبه از تحریریه اعتماد ملی گرفت.
خداحافظ سوسیالیست دوست داشتنی.
*********
یادداشت ۳۰ سالگی مهران
چشمانم را دیگر نمیبندم
سه دهه پیش بعد از اذان ظهر جمعه در شیراز متولد شدم و شاید به خاطر همین زمان خاص بود که پدرم میگوید مدتی بعد از نام گذاری من و انتخاب نام مهران مردد شده بود که شاید بهتر بود نام سید مهدی را برایم برمیگزید.
از دیروز ظهر سیساله شدهام و چه حس غریبی است ورود به این دهه چهارم زندگی! هزار کار ناکرده دارم و هزار افسوس برای آنچه که بر زمین مانده است و هزار سوگ بر آنچه که گاه انجام دادهام.
اگر چرخ روزگار اندکی هم به عقب میچرخید، شاید فرصت برای جبران بسیاری از اشتباهات وجود داشت اما افسوس که در گذر بیرحم زمانه باید به بازی برد-باخت تن بدهی و یا همه چیز را بدست آوری و یا از دست رفته ببینی.
صادقانه میگویم دو سال و نیمی است که نگاهم به زندگی عوض شده، قدر فرصتهایش را، تمام لحظاتش را میدانم و به این باور رسیدهام که چه بسیار افراد و چیزها که شاید حتی ارزش لحظهای اندیشیدن و وقت تلف کردن نداشتهاند. حالا دیگر حس می کنم وقتی برای تلف کردن ندارم. شاید هم روزی آنقدر جسور شوم که بگویم برای مردن هم وقت ندارم!
این تغییر نگاه را اما مدیون حضور پررنگ کسی هستم که امروز به عنوان همسر در کنار دارم و جالب اینجاست که من و سارا، زاده یک روز هستیم؛ روزی در میانه فروردین ماه.
دهه چهارم را اما با امید به تحولی درونی و بیرونی آغاز میکنم و با این اطمینان که بازهم مهر الهی و شفقت او باران فرصتها را بر سرم خواهد باراند. این بار اما چشمانم را بر این باران نخواهم بست،فرصتی برای چشم بستن نیست!