ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sun, 07.01.2007, 14:42
قورمه‌‌سبزی را نه با “غ” می‌پزند و نه با “ق”

روزآنلاين / مسعود بهنود: به شهادت آن دريچه ای که زير پايش دهان گشود و آخی که گفت. به شهادت صدای صلواتی که برخاست و شهادتين قربانی را زير فرياد خود خفه کرد. صداهائی که می گفتند برو به جهنم. به شهادت فضای موقع اعدامش که تمام تمهيدات آمريکائی ها و دولت المالکی را برای تاکيد بر رعايت موازين حقوقی به هم زد، به شهادت صداهائی که زنده باد مقتدا می گفت تا همه بدانند که در ميان سه گروه داخلی عراق کدام گروه است که صدام را اعدام کرده و پيروزست، باری به صدای آخرين بازدم صدام که در فيلم فجيع و قبيح اعدامش به گوش ها رسيد ديگر صدام حسينی زنده نيست. او مرده و به بدترين عاقبت متصور برای ديکتاتورهای شرقی دچار آمده.

اينک هر کس می تواند از زوايه مطلوب خود در وی، در خودکامگی و در احوال خاورميانه و مردمانش و بر آينده اين منطقه ، نفت، اقتصاد جهانی و مسلمانان انديشه کند. حالا ديگر نوشتن درباره او حتی در عراق هم عقوبيتی ندارد. آزاد می توان نوشت. نوشتم به بدترين عاقبت ها رسيد داستان زندگی صدام، چون محاسباتی که بر سرش هزاران جان فدا کرد و از جمله بازماندگان خود را، غلط از کار درآمد، او خود تحقير شده، به آرزو نرسيده رفت. حتی آرزوی آخرين که اعدام با گلوله باشد در دلش ماند.

کسانی که وی را شهيد و قهرمان می دانند چندان نيستند، و آن ها که وی را جنايتکار می خوانند نيز. اکثر مردم جهان وی را ديکتاتوری خشن می بينند که سرنوشت ملتی را به تلخی کشيد و پايان کارش عبرت آموز شد. و اين تصوير غلطی از وی نيست. و در چنين فضائی می توان جدا از اين صفت های صد در صدی، حتی جدا از ديدگاه های انسان دوستانه، يا مباحث سياسی و حقوقی، انتقام جوئی و يا عدالت طلبی سووال هائی را مطرح کرد و در پاسخش به نکته هائی رسيد پراهميت.

سئوال اول اين است. آيا آن چه آمريکا برايش به عراق لشکر کشيد تنها با جنگ و دستگيری صدام و اعدام وی حاصل می شد، يا اين ها شرط لازمش نبود. پاسخ اکثر تحليلگران منفی است. به اعتقاد آنان سياست های صدام – و به راستی و به تنهائی او – موجب شد که نومحافظه کاران کاخ سفيد که دنبال فرصتی برای برداشتن گام بزرگ به سوی منابع انرژي می گشتند، موقع را مناسب ديدند که سيب را با حضور نظامی پرهيبت خود در منطقه خاورميانه، بچينند.

سئوال دوم اين است که: صدامی که از توان نظامی خود خبر داشت، و در سال 1991 هم ضرب شستی از آمريکا خورده بود، به همين جهت هم از ده سال قبل گام به گام در اطاعت از تصميمات سازمان ملل جلو رفت، چطور شد که در نهايت با تمرد کار را به اين جا کشاند. پاسخ نمی تواند "غرور" باشد. چون غرور به تنهائی عملی چنين بزرگ را توجيه نمی کند.

به باور نگارنده تنها يک پاسخ برای اين سئوال متصورست. صدام گمان داشت آمريکائی ها به عراق لشکر نمی کشند چرا که می دانند چقدر هزينه اش زيادست و مردم آمريکا توان پرداخت چنين هزينه ای را ندارند.
اين منطقی است. آری کسی که بيش از سی سال در راس قدرت در کشوری ثروتمند و مرتبط با جهان بود، به قاعده بايد همين اندازه صحنه را بشناسد که صدام و همراهانش. اينک که نتيجه همه چيز روشن شده می توان به صدام برای چنان تحليلی نمره قبولی داد چرا که واقعيت های موجود نشان می دهد که وی بيش از آمريکائی ها و انگلیسی ها، عاقبت کار را گمان زده بود. با مشاهده شرايط امروز جورج بوش و نومحافظه کاران آمريکائی و چهره جهانی دولت آمريکا می توان گفت تحليل صدام حسين با آن چه آلان شاهد آنيم یکی است.

با قبول اين پاسخ، برای هر کس سئوال ديگری ظاهر می شود که پس چرا صدام که عاقبت کار را پيش بينی کرده بود، به اين سرنوشت افتاد.

به نظرم همه ماجرا همين جاست. صدام جواب مساله را می دانست اما گمان می کرد که دشمن هم به اندازه وی از اين صورت مساله خبر دارد و به همين جهت از حمله به منطقه خطرناک خودداری می کند. صدام نمی دانست که آمريکا منطقه را نمی شناسد. زور دارد و دليلی برای ورود به جزئيات نمی شناسد. چنان قدرتمند و تاريخسازست که حتی خطاهای بزرگش هم از اندازه هايش نمی کاهد. همچنان که در ويت نام خطا کرد و شکست هم خورد. اما مگر چه شد، بالاخره ويت نامی ها بعد سی سال دريافتند بدون آمريکا سرزمين سوخته شان را نمی توانند آباد کنند.هزاران مجروح شيميائی و معلول دارند که بدون آمريکا نمی توانند از درد آن ها بکاهند. شاليکارهايشان را ناپالم غيرقابل کشت کرده، جنگل هايشان تا دويست سال نمی رويد. ميليون ها مين هنوز در حاشيه رودخانه هايشان دست و پا قطع می کند و بر بار دولت افزون می سازد. پس ناگزير هوشی مين سيتی [سايگون سابق] برای واشنگتن پيام دوستی فرستاد و آمريکا هم از خدا خواسته برای ترميم چهره مغرور خود، سخاوتمندانه به شهری رفت که روزگاری ارتشش از بالای بام سفارت آمريکا از آن جا گريخته بود. آمريکائی ها محل سفارتشان را دوباره ساختند و رنگ زدند و آغاز به کار کردند، جائی که پشت ديوارش فرماندهان ويت کنک به دست فروشی مشغول بودند. اين واقعيت تلخ را نمی توان نديد. بايد ديد و اگر لازم است بر آن تلخ تلخ گريست اما در عين حال پذيرفت که عين واقعيت است.

صدام اين نديد. نديد که آمريکائی ها به همان دامی که او می ديد پا می نهند، اما تانک غول پيکرشان از روی جسد وی و خانواده اش و هزاران مردم عراق می گذرد. خون ها هم تانک را از کار نمی اندازد. تا سال ها بعد که تاريخ چه قضاوت کند. آيا همچنان خواهد بود که امروز ژاپن و آلمان. يا عراقی ها آنقدر خون می ريزند که آمريکا می گريزد و بیست سی سال بعد باز می گردد به شهرهای سوخته. اين رسم زمانه است. اينک آدمی اين رسم را دوست ندارد، باعث نمی شود که از قبولش بگريزد.

پس صورت مساله چنين خلاصه می شود آمريکا شرق مسلمان را نشناخت و صدام حسين ديکتاتور عراق، غرب را با عملکردهایش نشناخت. و هزينه اين نشناختن ها و رجزخوانی ها و غرور فروشی را هزاران تنی انسان دارند می دهند. در حالی که اين ناگزير نبود.

از اين مقدمه گريزی بزنيم به صحرای مالوف ايرانيان. که همان سرنوشت ما باشد.

هم اکنون آن چه صلح دوستان جهان، و از جمله صلح دوستان آمريکائی را نگران می دارد، تکرار حکايت عراق در مورد ايران است. تبليغات حاکم و مسلط بر رسانه های دولتی و هوادار دولت در کشور همان را می گويد که صدام می گفت و مدام روزنامه های عراق همان را با کلمات مختلف تکرار می کردند. تکرار مدام اين واقعيت که حمله به ايران برای آمريکا خطرناک است و نمی کند. محاسبه اين که اگر آمريکا يا اسرائیل به ايران حمله بردند چه ها خواهد شد. تنگه هرمز بسته می شود، اقتصاد جهانی به هم می ريزد، سونامی سياسی و اقتصادی می آيند. سنگ سرمايه داری روی سنگ بند نخواهد شد، و از همه اين ها نتيجه می گيرند که آمريکا همين ها را محاسبه می کند و دست به چنين جنونی نخواهد زد. هر روز تکرار می کنند که دست زدن به ايران به معنای به آتش کشيدن منطقه است. به هم زدن اقتصاد جهانی و ....اما نمی بينند که در صدام نيز همين تحليل ها را داشت اما اين ها زمانی بازدارنده است که آمريکائی ها همان طور فکر کنند که روزنامه کيهان. همين قدر عاقل باشند.

شناخت صحنه يک چيزست و نمره خود را دارد و بايد امتيازش را هم به گويندگان داد، اما بهتر آن است که بتوان حرکت بعدی حريف را هم خواند. برای اين کار بايد حريف را درست شناخت. اين کاری است که نه صدام بلد بود و نه دولت ايران. مثال ها فراوان است. همين حکايت ترديد در هولوکاست. به اطمينان می توان گفت که نه احمدی نژاد و نه همان کسانی که از فکرش خبرش داشتند و منع صريحش نکردند، گمان نداشتند همين تفنن تبليغاتی پرونده هسته ای را به چنين روزی می اندازد که انداخته. وگرنه بعد از آن گفتن اول، ديگر دليلی برای اين همايش مسخره با حضور بدنام ترين نئونازی های اروپا، در حساس ترين زمان وجود نداشت. اما چنین شد و همان همايش کاری کرد که روسيه جواب تلفن های تهران را نداد و حتی قطر نتوانست، حتی رای ممتنع به قطعنامه ای چنين خطرناک بدهد.

اندازه شناخت رييس جمهور منتخب از آمريکا و سيستم درونی آن چنان است که دوبار گفته [ دولت] آمريکا ده ها ميليارد دلار هزينه کرده که مردم را به پای صندوق های انتخابات مياندوره ای مجلس بکشاند. اين سخن به اندازه ای دور از ذهن آمريکائی است که حتی خنده هم نمی اندازد. احمدی نژاد يک بار گفته جورج بوش جرات ندارد به ميان مردم آمريکا برود، مثل ما. اين فقط ناشی از نشناختن هاست. حتی کسی به خود زحمت نمی دهد که با يک فيلم و عکس معلوم از حضور وی در ميان دريای جمعيت ثابت کند که چند نفر به محافظت از رييس جمهور ايران در ميان دريای جحمعيت مشغولند، چرا که خود رييس جمهور آمريکا هم – حتی قبل از مبارزات تروريسی اخير با ده ها گارد در مراکز عمومی ظاهر می شد. کيهان سه روز پيش نوشته بود دولت آمريکا مجوز پخش فيلم اعدام صدام را به تلويزيون های آن کشور نداده است. ظاهرش گمانش اين نيست که در آمريکا کانال دولتی وجود ندارد. گاهی مسوولان می گويند در همه جای دنيا شورای نگهبان هست. دبير شورای نگهبان می گويد آزادترين انتخابات دنيا در ايران است. رييس مجلس خبرگان گاه از اين هم جلوتر می رود. نبايد پنداشت که دروغ به تعمد می گويند که چنين نيست، بلکه دنيا را نمی شناسند. آزادی و دموکراسی را نمی دانند چيست.

اين نشناختن ها، در شرايط عادی موضوعی است برای طنزنويسان، اما چندان که آدمی به سرنوشت صدام و عراق انديشه می کند، ديگر طنز نيست. گویند قورمه سبزی را نه با "غ" می پزند نه با "ق" بلکه با سبزی و گوشت و پياز داغ. در اين مجادله هم مردمند که مانند گوشت در تابه می سوزند و سرمايه نسل ها از بين می رود.