جمعه ۱۰ فروردين ۱۴۰۳ -
Friday 29 March 2024
|
گفتوگو از بهزاد عطارزاده (ماهنامه کارخانهدار)
یافتنِ فرصتی برای گفتگو با مالک و مدیر کارخانه دیرپای «کبریت توکلی»، کار آسانی نبود. جستجوی مهندس تقی توکلی را از تبریز آغاز کردیم و بالاخره پس از پیگیریهای پیوسته، توانستیم در آستانه مرداد ماه سال جاری، در دفتر کبریت توکلی در خیابان میرداماد تهران با او گفتگو کنیم.
پیرمرد بلندقامت، با موهای یکدست سفید و چشمان نافذ، در راهروی منتهی به اتاق کارش، از ما استقبال کرد. در راهرو، مجموعهای ارزشمند از قوطیهای کبریت توکلی که شهریور امسال صد ساله می شود، چشمنوازی میکرد؛ همان قوطیهای کوچکی که روی آنها نوشته بود «کبریت بیخطر» و شاید به استناد همین تضمین کتبی، چند نسل از ما ایرانیان، در سالهای کودکی خود، خیال آن داشتیم که دور از چشم پدر و مادر، یک قوطی کبریت در جیب داشته باشیم و از سرکنجکاوی و بیقیدی چیزی را به آتش بکشیم.
کبریت توکلی نهتنها بیخطر بود، بلکه منشاء خیرات کثیر در صنعت ایران و دور سازی مخاطرات بسیار از زندگی کارگران پرشمارش طی چند دهه بود. اما، مشعلهای ایدئولوژیهایی بهغایت خطرناک در دست ما افتاده بود و شگفت آنکه در آتش تندروی نسلهایی از ما ایرانیان، بنیان کبریت سازی توکلی و بسیاری کارخانه های دیگر، بسوخت!
کبریت توکلی را به جرات میتوان یکی از قدیمیترین صنایع فعال ایران دانست. فقط یک معجزه میتوانست این کارخانه را با آن همه ماجراهایی که بر او رفت، سرپا نگهدارد. این معجزه را ما بیشتر در اراده تقی توکلی یافتیم که با کوشندگی فراوان و به رغم همه ناهمواریها، این میراث نفیس پدری را حفظ کرد و اکنون در سن ۸۷ سالگی و با وجود بیماری قلبی، همچنان در مقیاس و قامت یک کارآفرین موفق ایرانی ایستاده است.
هنوز کار میکند و آرزو دارد؛ آرزوی روزی که ایران صنعتی شود، آنگونه که باید میشد! پیوند آرزوهای او برای آینده با آنچه را در دل و سر دارد، میتوان در اتاق کار زیبایش دید که مزین به نقشههای پرشمار ایران تاریخی از پیش از اسلام تا کنون و سردیسهای ستارخان و باقرخان است.
با وجود اهمیت کارخانة کبریت توکلی در تاریخ صنایع ایران، نخواستیم موضوع گفتگوی ما با مهندس توکلی صرفا محدود به کبریتسازی باشد. آنها که با تاریخ تحولات صنعتی ایران آشنایند، میدانند که او یکی از نمایندگان مهم تکنوکراتهای موفق سالهای ۱۳۴۲ تا اواسط دهة ۱۳۵۰ است؛ سالهایی که به گواه علمای اقتصاد و سیاست، برههای کمنظیر در تحول صنعتی کشور بهشمار میآید. برخی همراهان و همدورهایهای او مانند علینقی عالیخانی، محمد یگانه و رضا نیازمند، خاطرات خود را کمابیش روایت کردهاند.
اما روایت او از فعالیتهای تأثیرگذارش، طی سالهای ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۷، بویژه در«ماشین سازی تبریز» و «مس سرچشمه کرمان» ناگفته ماندهاست. به همین دلیل، چند ساعتی در کنار او نشستیم و با اصرار تقاضا کردیم که گوشهای از آرزوها، اندیشهها، دغدغهها و خاطرات خود را بازگوید. توکلی در این گفتگو پیوسته بر استفاده از انباشتهای تاریخی و تجربی ایرانیان در مسیر توسعه صنعتی تاکید میکند و در هر استدلال و روایتش، متر و معیار سنجشها، ایران است.
به گمان ما، توکلی اکنون بخشی از حافظه تاریخی تحولات و تغییرات صنعتی کشور و گنجینهای غنی از تجارب کارآفرینی در ایران است؛ گنجینهای که باید پیش روی نسل امروز قرار بگیرد. از ایشان برای فرصتی که در اختیار ما گذاشتند، سپاسگزاریم.
تقی توکلی کیست؟
مهندس تقی توکلی کارآفرین و کارخانهدار ایرانی و فرزند خانواده خوشنامی از خطة وطنخواهانِ تبریز است. پدرش از نوجوانی به پیشه بازرگانی گروید و به سرزمینهای همجوار رفت و آمد داشت. در این سفرها با زیر و بم پیشه بازرگانی و تجارت نفت، قند، شکر و کبریت آشنایی به هم رساند و در سال ۱۲۹۷ خورشیدی، کارخانة کبریت توکلی را پایهگذاری کرد. شمار کارگران کبریت توکلی تا سال ۱۳۱۸ به ۸۰۰ نفر میرسید که حدود نیمی از آنان را زنان تشکیل میدادند. گذشته از این، حاج آقا کبریتساز توکلی، به سال ۱۳۲۸، نخستین کارخانه خصوصی تولید برق را در تبریز تأسیس کرد. تقی توکلی بعد از فوت پدرش در سال ۱۳۳۷ مدیریت کارخانه را بر عهده گرفت و موازی با توسعه کبریتسازی، دست به راهاندازی کارخانه های نئوپان سازی، فورمیکاسازی و کابینتسازی زد.
اگرچه توکلی، کارآفرین و فعال بخش خصوصی بود، در دهه ۱۳۴۰ به همکاری با دولت در بخش طرحهای بزرگ دعوت شد و علاوه بر راهاندازی و اداره «ماشینسازی تبریز» و «مس سرچشمه کرمان» در تاسیس مجموعههای دیگری نظیر کارخانههای بلبرینگسازی تبریز، ایدم، شرکت گسترش صنایع ریلی، کمپرسورسازی تبریز و پمپ ایران و تراکتورسازی نقش داشت. توکلی در سال ۱۳۵۶، زمانی که کشور با مشکل کمبود برق روبهرو بود، به وزارت نیرو در کابینه جمشید آموزگار انتخاب شد و سرانجام، پس از ۲۰ ماه، بدون دریافت حقوق دولتی، کنارهگیری کرد و به کار صنعت بازگشت.
پس از انقلاب اسلامی، کارخانه کبریتسازی توکلی به شمول مصادرها گرفتار آمد و مهندس توکلی هم مدتی دچار زحماتی شد و سرانجام تن به هجرتی ناخواسته داد. در اواخر دهة ۱۳۶۰، زمانی که کارخانه کبریتسازی به ورشکستگی افتاده بود، از تقی توکلی دعوت شد که به ایران بازگردد تا کارخانه ورشکسته با ۴۱۰ میلیون تومان بدهی انباشته را دوباره احیا کند. این کارخانه همچنان فعال است.
بخش اول: طرح یک پرسش تاریخی
مدام از خودمان می پرسیدیم چرا از غرب عقب ماندهایم؟!
* جناب توکلی! ما کمابیش با علائق ملی و میهنی شما آشنایی داریم، بنابراین قبل از ورود به بحث درباره زندگی شخصی و حرفهای شما، میخواهیم بدانیم که چگونه می شود با تامل بر گذشته تاریخی ایران، به مسائل امروز، بویژه ضرورت صنعت و توسعه صنعتی رسید؟
این ملت در طول تاریخ تحرکاتی داشته است. برای یافتن آنچه محرک این ملت بود، به نظر من باید به آگاهی و تجربه تاریخی آنها رجوع کرد. ببینید، ما یک ملت کهنی هستیم که این کهنگی و زمان و تجربه را به طور طبیعی با خودمان حمل کنیم، اما نمیتوانیم تشخیص بدهیم که این بار تاریخی ماچیست. این تجربه تاریخی یک تفاوتهایی در تفکر ما با دیگران گذاشته است. وقتی گفته می شود ایرانی باهوش است این حاصل تجارب گذشته است که روی هم انبار شده است. خداوند متعال بشر را که اَبرانسان که نیافریده است. اَبر بودنِ انسانیت از کوشش و تجربه است، نه از اینکه بگوییم همه ایرانیان را خداوند نخبه آفریده! نه همچین چیزی نیست.
این تجاربی است که نسل در نسل از پدران و مادران به فرزندان منتقل شده و در هر دوره تاریخی، انباشت آن تجارب گذشته در اختیار ما بوده است. مصداق این هوش ایرانی را میشود در موفقیتهای ایرانیان دید. الان میبینیم که ایرانیهای مقیم خارج از کشور هم موفقیتهای چشمگیری کسب کردهاند و این را باید نتیجه تجارب تاریخی همه ایرانیان دانست. وگرنه برای مثال، آیا همسایگان عرب ما در خارج از مرزهای خودشان به تندی ما در صحنههای اجتماعی و اقتصادی پیشرفت داشتهاند؟میخواهم بگویم وقتی که این کهنگی را میبینیم و میگوییم که ایران ۴ هزار سال یا بیش از آن پیشینة تاریخی دارد، حرف معناداریست.
وقتی که دنیای ایران را میشکافی، یکباره شهر سوخته از کرمان پیدا میکنید که میگویند هفت هزار سال قدمت دارد. وقتی فردوسی را میخوانید فقط اشعار زیبا و میهنی نمیبینید. بلکه داستانهای اسطورهای ملت ایران است. بازگو کننده سوانحی است که بر ایرانیان گذشته است. مثلا تغییرات اقلیمی را میگوید. از سرزمینهای سرسبز دوره اساطیری و پهلوانی میگوید که میبینیم در دوره تاریخی خشک شدهاند. میدانیم که روند خشکی در سرزمین ایران ادامه داشته تا میرسیم به زمان داریوش که از خدا میخواهد سرزمین ایران را از سه چیز، دشمن و دروغ و خشکسالی نگه دارد. ما ایرانیان بر این تجارب تاریخی ایستاده بودیم که ناگاه دیدیم جهان خارج از ما در اروپا و آمریکا تحولات صنعتی شگرفی را از سر گذراندهاند، اما ما عقب ماندهایم! بنابراین به تدریج صنعتی شدن تبدیل به آرزوی ملت ایران شد.
* این که چرا ما عقب ماندیم؟ یک پرسش دامنه دار تاریخی است که از دوره قاجاریه به بعد مطرح بوده است. این پرسش بسیاری از روشنفکران ایران هم بود. چه شد که در دهه ۴۰ نسلی از تکنوکرات ها نظیر جنابعالی، به تکاپوی صنعت گستری در ایران افتادید؟
بله. این پرسش نه تنها نسل من، که نسلهای پیش از ما هم بود. وقتی که به تجارب تاریخی خود رجوع میکردیم و میکنیم، از خود میپرسیم که چرا باید عقب باشیم؟ ما که جلو بودیم؟ بنابراین، بر مبنای همین پرسش هاست که بزرگان ما صد و چند سال قبل متوجه میشوند که باید راه آهن و ذوب آهن هم داشته باشیم، همانطور که باید حزب هم داشته باشیم. ایرانیان همان زمان که با افکار نو آشنا شدند، تحت تاثیر منشویکها، به تفکر سوسیال دموکراتها گرایش پیدا کردند. در آن سالها منشویکها بر ذهنیت ایرانیان مقیم روسیه تاثیر داشتند.
به همین علت، در اندیشه مشروطیت ایران، چون مشروطیت در آذربایجان ریشه داشته است و روشنفکران آذربایجانی هم متاثر از منشویکها بودند، تفکر سوسیالیستی و برنامهریزی برای توسعه وجهی نیرومند شد (اگر دقت کنید، در دهههای بعد از مشروطه، آذربایجان چپتر از استانهای دیگر بود و حتی بعضی روشنفکران آن استان گول استالین را خوردند و شدند کمونیست و آن بدبختی شروع شد که یک حزبی را روسها و انگلیسها درست کردند به نام «توده»). مجموعه این واقعیتها را کنار هم بگذارید ریشههای تفکر صنعتیکردن ایران را میتوانید بیابید.
در مورد نسل تکنوکراتهایی که در دهة ۱۳۴۰ کمک کردندتا چرخ صنعتی کشور بگردد و آن حرکت وحشتناک سریع حاصل شد، و من هم یکی از آنها بودم، باید بگویم ما گروهی بودیم که در اروپا و آمریکا تحصیل کردیم و پیشرفتهای غرب را به هنگام تحصیل در دانشگاههای خارجی میدیدیم و مدام میپرسیدیم چرا اینطور شد؟ و چرا ما عقب ماندیم؟ ما تاریخ و تجارب تاریخی میهن خود را میدانستیم. اینکه کجا بودیم و اکنون عقبماندهایم. به این علت همواره این پرسش ذهن ما را مشغول میداشت که چرا ما صنعتی و پیشرفته نیستیم؟ در فاصله همان سالهای ۴۲ تا ۵۷ امکانی بهوجود آمد. امکانی برای توسعه صنعتی فراهم شد و همه آنهایی که «چرا؟ چرا؟» میگفتند در یک مقطع زمانی جمع شدند و در شهرها و سازمانهای مختلف، در مصدر طرحهای گوناگون قرار گرفتند.
بخش دوم: مهاجرت به تبریز و آمدن به تهران
اجدادم از قربانیان قرارداد ترکمنچای بودند
* با این مقدمه بهتر است به سراغ زندگی شما بریم. شما از افرادی هستید که خیلی کم مصاحبه میکنید و احتمالا اگر سفارش آقای دکتر جواد طباطبایی نبود، با ما هم حاضر به گفتگو نبودید. میخواهیم از این فرصت بهره بیشتری ببریم. اگر ممکن است مختصری دربارة پیشینه خانوادگی توکلیها که اطلاعات مکتوب زیادی در دسترس نیست، بفرمایید؟
خانواده اجدادی ما از قربانیان قرارداد ترکمنچای بودند. به یاد بیاورید که سیستم حکومت آن روزگار در ایران ممالک محروسه و نوعی خودگردانی در دست خانها و حکام محلی بوده است. برخی ولایات ایران بهنوعی فرمانداری بود و استقلال عمل بیشتر داشتند. ایروان هم اینطور بود، خاننشین بود.
جد بزرگ ما، حاج محمدصفی ایروانی، خان ایروان بود. وقتی قرارداد ترکمنچای بسته میشود و شمال ارس به دست روسها میافتد، خان ایروان، در آغاز، نمیتواند بپذیرد که زیر سلطه روسها برود. سرانجام خان ایروان فرزندش را به نام حاج محمدنقی ایروانی در سال ۱۲۵۵ ه. ق. به تبریز میفرستد. قبالهاش و همة امضاهایش هم پای قباله است.
حاج محمدنقی در آن سال در تبریز خانه میخرد و ساکن میشود. خوب پیشه خانوادگی آنها تجارت بود و با جلفا و مناطق دیگر شمال ارس ارتباطات داشتند و به ایروان رفتوآمد داشتند. نوه حاج محمدنقی میشود پدربزرگ من بهنام حاج علی عسگر که از شخصیتهای شناختهشده زمان خود بود و دوستی نزدیکی با ستارخان داشت. یکی از پسران حاج علی عسگر بهنام مرتضی، با مجاهدان و مشروطهخواهان تبریز به فرماندهی ستارخان همراه میشود و به شهادت میرسد. نتیجه حاج محمدنقی میشود پدر من. چون ایشان در روز عید قربان به دنیا آمد نام «حاجآقا» را بر وی نهادند.
* خوب. حاجآقا توکلی هم که مانند خانواده و پدران خود در کار تجارت بودند، بنیانگذار کارخانه کبریتسازی میشوند. از سالهای کودکی که در تبریز بودید و بعد به تهران آمدید خاطراتی دارید؟
خاطرات خوب و خوش دارم و ندارم! پدرم کارخانه کبریتسازی را تأسیس میکند، اما پس از چند سال، بعضی دوستان برای ما مشکلاتی ایجاد کردند و کارخانه مدتی بسته شد. کارخانه ما را در تبریز مهروموم کردند و پدرم، در سال ۱۳۱۳، دست مرا گرفت و رفتیم تهران. اما این مردم بودند که نام کبریت توکلی را در آن سالها زنده نگه داشتند. سقف کارخانه را سوراخ کرده بودند و شبها میرفتند صدتا دویستتا جعبه کبریت درست میکردند میدادند به بازار که بگویند هنوز کبریت توکلی هست! پدر من آدم اهل ذوقی بود، شعر میگفت، مبتکر بود، متفکر بود. درباره کارخانه هم میگفت ما این را ساختیم که همه نان بخوردند. بالاخره، سال ۱۳۱۳ به تهران آمدیم و در خیابان ناصرخسرو کوچه خدابندهلوها، منزل معتصمالملک، دو تا اتاق اجاره کردیم. تا اینکه در سال ۱۳۱۷، در تهران به پدرم میگویند که کار کارخانهات درست شد و میتوانی دوباره آن را راهاندازی کنی.
به یاد میآورم که زمان جنگ که قوای اشغالگر به ایران آمدند، ما ۸۰۰ نفر کارگر داشتیم. کار، نیمه دستی و ماشینی بود. خلاصه ما آن وقت هم کتک خوردیم، این دفعه هم آمدیم خدمت کنیم -میگویند خیلی خدمت کردی!- باز کتک خوردیم و زندان کشیدیم که مهم نیست. آنچه از پدرم، حاج توکلی، و از پدر توکلی مانده بود، همه را بردند بهجایش اینها را [اشاره به لوحهای تقدیر فراوان و سردیسی که از او ساختهاند] میفرستند!
بخش سوم: دانشجوی پان ایرانیست تبریزی
ملی گرا بودم، تودهایها مرا تهدید به قتل کردند!
* در دهه ۱۳۲۰ مجدد به تهران آمدید و وارد دبیرستان البرز شدید. فعالیت سیاسی شما هم از همین زمان آغاز می شود؟
بله. زمانی که در دبیرستان البرز تحصیل میکردم همزمان بود با قدرتگیری مصدق. آن زمان دو تا شعار بود. یکی شعار چپها و توده ای ها که خواهان لغو قرارداد [۱۹۳۳] بودند، یکی هم شعار راستها یا ملیّون. مليّون معتقد به ملی کردن نفت بودند و خوشبختانه من هم از ۱۴-۱۵ سالگی بر این عقیده بودم. البته باید بگویم ایده ملی کردن نفت مال مصدق هم نبود. هرچند مصدق مرد بزرگی بود، اما نه به بزرگی تاریخ ایران. به هر حال، فعالیتهای سیاسی من در بحبوحه جنبش ملیکردن صنعت نفت زیاد بود و خوب، آن سالها در عین جوانی خیلی فعال و به اصطلاح «گردنکلفت!» شده بودم.
همین موجب شد که توسط تودهایها تهدید به قتل شوم. ازاینرو، خانوادهام تصمیم گرفتند که مرا به آمریکا «تبعید» کنند. و برای تحصیل در رشتة مهندسی مکانیک به ایالت نبراسکای آمریکا رفتم. در آنجا هم قدری فعال بودم.
* گفته میشود که از مؤسسان «مکتب پانایرانیسم» بودید. چه نقشی در حزب داشتید؟
من یکی از همراهان آنها بودم. من نهمین فرد بودم. پذیرفتنی نیست که فکر کنیم جوانی ۱۶ ساله بخواهد رهبری فعالیت سیاسی را داشته باشد. من فعالیتم طوری بود که دیگران را تحتالشعاع قرار میدادم. دو تا شناسنامه داشتم، یکی متولد سال ۱۳۱۰ و دیگری ۱۳۰۷. برای آنکه بتوانم تصدیق رانندگی بگیرم، پدرم یک شناسنامه دیگر برایم گرفت. زمانی که مدرسه البرز میرفتم پدرم برایم اتومبیل خرید و آن اتومبیل کلا در راه حزب استفاده میشد.
زمانی که در دبیرستان البرز تحصیل میکردم، دوستانم مانند آقای عالیخانی و دیگران، دانشگاهی بودند. آقای عالیخانی سرگروه پانایرانیستها در دانشگاه تهران بود. منتها قدرت حرکت اعتصابات در اختیار من بود. محبوبیت هم میان آنها داشتم و در اقدامات سیاسی، آنها تابع بودند. عکسی از من در سال ۱۳۲۸ گرفته شده بود که زیر آن نوشته بودند: «تقی کبریتساز، رئیس اعتصابات تهران»!
بخش چهارم: داستان نوسازی و مصادره کبریت سازی
همه میراث حاج آقا توکلی را یکجا بردند!
* با این همه علائق سیاسی، چه شد که به شغل پدری، یعنی صنعت کبریت سازی رجوع کردید؟
در سال ۱۳۳۷ همزمان با درگذشت پدرم، از آمریکا به ایران بازگشتم. البته زمانی هم که برگشتم من را ممنوعالخروج کردند. خلاصه آمدم و با متقاعدکردن برادرانم، دست به اصلاح ساختار و نوسازی کارخانه کبریت توکلی و توسعة کارخانة برق توکلی (نخستین کارخانة برق خصوصی ایران) زدیم. برای کارخانه کبریتسازی، دستگاه عظیم اتوماتیک را که ترکیبی از تکنولوژی فرانسه، آلمان و آمریکا بود، از آلمان خریداری و نصب کردیم.
کارخانه به مدرنترین و مجهزترین کارخانه کبریتسازی کشور تبدیل شده بود. گذشته از این، برای تدارک قطعات یدکی، سالن اختصاصی ساخت قطعات ماشینآلات مربوط را دایر کردیم. به غیر از کارخانه کبریت توکلی که نخستین در ایران بود، نخستین کارخانه نئوپان، نخستین کارخانة روکش فورمیکا و نخستین کارخانة آشپزخانهسازی (کابینتسازی) را که بسیار مدرن بود هم راهاندازی کردم. کیفیت محصولات آنقدر بالا بود که بهسرعت با استقبال بازار ایران مواجه شد. مجموعة بزرگی بود. ۱۲۷ هزار متر مربع فقط کارخانه آشپزخانهسازی بود که ۵۵ هزار متر مربع آن فاز اول بود. همه را بردند!
* یعنی مصادره کردند؟ کل کارخانهها را؟!
تمام اموال و مایملک من از هرچه حاجآقا کبریتساز و قبل آن به میراث گذاشته بود تا آنچه تولید کردیم، مصادره و تصرف شد. بدون هیچ دلیل و محمل قانونی، حتی بدون تشریفات و صدور حکم از جانب مقامات قضایی. بعد از این ناچار به هجرت شدم. دادخواهی و عریضهنگاری ما هم بهجایی نرسید، ۱۳ سال بعد از مصادره، فقط کارخانه کبریت را ، به این عنوان که موروثی بوده به صاحبان اصلیاش که من و برادرانم بودیم، مسترد کردند. درحالی که که این کارخانه دیگر قراضه آهنآلات بود، با مبلغ ۴۱۰ میلیون تومان بدهی و ضرر انباشته! عجیب بود که آقای موسوی تبریزی که همشهری ما هم بود، رسما درباره ما نوشته که تقلب کردهاند! نمیدانم، لابد استانداردها که پایین برود همین میشود.
* الان کبریت سازی توکلی در چه وضعی است؟
کارخانه دایر است اما تولید آن به یک چهارم کاهش یافته است. به هر حال کبریت رفتنی است. به همین علت من ۶ تا کارخانه دیگه در کنار کبریتسازی دایر کرده بودم. کبریت ضعیف میشود اما از بین نمیرود. ولی مسلما دیگر نمیتواند ۱۰۰۰ تا کارگر را کار بدهد یا سه میلیون قوطی بسازد. بنابراین من آن سالها پیشبینی کرده بودم و ۱۲۷ هزار مترمربع زمین در منطقه صنعتی تخصیص داده بودم به کارخانههای جدید.
بخش پنجم: به دنبال صنعتی سازی آذربایجان
پیشنهاد دادم ماشینسازی به تبریز بیاید
جناب توکلی! ما در این گفتگو بیشتر قصد داریم به نقش شما در فرایند رشد صنعتی کشور بویژه صنعتیسازی آذربایجان در دهه ۴۰ و ۵۰ بپردازیم. بنابراین اگر اجازه بدهید بحث کبریت توکلی را در همین جا خاتمه دهیم و در ادامه از شما بپرسیم که چگونه در کنار آقایان عالیخانی و یگانه و دیگران، جزئی از تکنوکراتهای دهة ۱۳۴۰ شدید؟
آشنایی من با دکتر عالیخانی به دوره فعالیتهای سیاسیام برمیگشت. زمانی که در دبیرستان البرز تحصیل میکردم، دوستانم مانند آقای عالیخانی و دیگران، دانشگاهی بودند. این گذشت تا سال ۱۳۴۱ که عالیخانی وزیر شده بود از کارخانه کبریت دیدن کرد. آن زمان هم من از آمریکا برگشته بودم و همانطور که عرض کردم، تغییرات کلی و نوسازی در کارخانه داده بودم.
در سال ۴۳، رفته بودم به وزارتخانه که اجازه برای ورود ماشینآلات کارخانه بگیرم. آنجا آقایان عالیخانی و یگانه از من خواستند که مدتی را با آنها همکاری کنم. کمیتهای تشکیل شده بود برای برنامهریزی ایجاد صنایع سنگین و نیمهسنگین و از من هم دعوت شد. در نتیجة برنامهریزیهای آن گروه که زیر نظر شاه فعالیت میکردند، کارخانههای ماشینسازی، تراکتورسازی، آلومینیوم و ذوبآهن و ناحیه صنعتی تبریز و ... احداث شدند. من به عنوان مدیرعامل ماشینسازی تبریز و معاون سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران و مسئول پیادهسازی صنایع در شهر صنعتی تبریز برگزیده شدم و ۷ سال و اندی مدیریت این مؤسسة مهم صنعتی کشور را عهدهدار بودم. بعد از آن به عنوان مدیرعامل و رئیس هیات مدیره صنایع عظیم مس سرچشمه مأموریت یافتم.
نخستین طرحی که من با این دوستان همکاری داشتم، طرح تولید آلومینیوم بود بین سه کشور ایران، پاکستان و ترکیه، برای تولید ۲۵ هزار تن آلومینیوم. من را برای اجرای طرح اولیه آلومینیوم اراک دعوت کردند. در آن هنگام هنوز بین وزارت صنایع و معدن تفکیک انجام نشده بود. من به عنوان مشاور عالی وزیر اقتصاد ایران کار میکردم. آن زمان، «نیروگاه دز» ساخته شده بود که هفت واحد ۵۰ هزار کیلو واتی داشت، ولی مصرف برق کم بود. از آنجا که آلومینیوم برق زیادی میبرد، پیشنهاد شد که از برق دز برای تولید آلومینیوم در اراک استفاده شود. خوشبختانه تولید از ۲۵ هزار تن تبدیل شد به ۱۰۰ هزار تن. طرحهای مختلفی را در آن سالها انجام میدادیم. ولی بهطور کلی، من مأمور اجرای ۳ طرح بزرگ بودم. یکی از ۴۳ تا ۵۳: صنعتیکردن تبریز-آذربایجان از جمله ماشینسازی و ...؛ دومی از ۵۳ تا ۵۶: مس سرچشمه؛ و سومی هم یکسال وزارت نیرو.
* در مورد طرح اول و جایگاه تبریز و آذربایجان در طرحهای صنعتی کشور بگویید؟
همزمان با قراردادی که شاه با روسها بست برای واردکردن صنایع سنگین در برابر گاز، سازمان توسعة صنعتی ملل متحد (یونیدو) یک سری طرحهایی داشت برای صنعتیکردن جهان سوم و ما هم از آن طرحها استفاده کردیم. این طرح شامل ۷۵۰۰ تن از ادوات مختلف ماشینهای مختلف بود، از جمله الکتروموتور صنعتی و کمپرسور و ... که یکجا جمع بود. در قالب این طرح بود که ما برای احداث کارخانههایی مجموعة ماشینسازی، با چکسلواکی وارد مذاکره شدیم و من هم افتخار داشتم که در آن کار مشارکت کنم.
به یاد دارم که در گرماگرم مذاکرات با روسها، یک بار در حضور آقای صفی اصفیاء و آقای دکتر محمد یگانه و آقای عالیخانی پیشنهادی مطرح کردم. آن زمان موافقتنامهای منعقد شده بود که ماشینسازی و ذوبآهن در اراک ایجاد شود. پیشنهاد دادم که ماشینسازی را به تبریز منتقل کنیم. به هر حال، ماجرا طولانی است. میبایست به دنبال سیستمی میرفتیم که استعدادهای مناطق سازگار باشد. اساساً طرز فکر در آن زمان اینطور بود که توسعة کشور باید بر اساس استعدادها و مزیتهای مناطق باشد. پیشنهاد به شاه منتقل شد. به شاه اینطور گفتم که تبریز سردسیر است، مردم چنین اقلیمی مقاومتر هستند، ساعات بیشتری کار میکنند و دیسیپلینپذیرتر هستند. صنایع ماشینسازی هم نیاز به چنین روحیه و تلاش بسیار دارد. مزایا و شرایط منطقة آذربایجان مناسب چنین طرحی بود. پذیرفت و استقبال کرد.
بنا بود آذربایجان قطب صنعتی ایران شود
* دیدگاه شاه چگونه بود که میفرمایید استقبال کرد؟ چون بعضا به رضاشاه اتهام را میزنند که میخواست صنایع را در شمال (زادگاه خود) متمرکز کند.
اساسا شاه حساسیت جدی پیدا کرده بود که تبریز تبدیل به یک قطب صنعتی در کشور شود. قرار شد تمام کارهای آهنی و ساختن برجها و ادوات کشاورزی و پانچکردن و خمیدن و سوراخ کردن در اراک انجام شود و صنایع دقیق را ببریم به تبریز. چنین هم شد و در سالهای بعد، صنایع آذربایجان بدل به ستون فقرات تکنولوژی ایران در آن وقت شد و بعدا به جاهای دیگر توسعه یافت. از این به بعد، رئیس من خود او بود و مستقیم زیر نظر شخص اول مملکت کار میکردم. تمام طرحهای بزرگ سازندگی تبریز مانند ماشینسازی به عهده من سپرده شد. توسعهای که ماشین سازی تبریز کرد و ۱۸ تا کارخانهای که ایجاد کردم، در اثر همین شرایط بود. مثلا در مدت پنج سال فعالیت من در ماشینسازی، سه بار از تهران برای بازدید آمد و تراکتورسازی را هم دید. هر بار که میدید تحت تأثیر پیشرفت کار قرار میگرفت و تشویق میکرد. تشویق هم اینطور بود که سرمایهگذاری در گسترش طرحها افزایش مییافت، چنانکه طرح تبریز از یک طرح به یازده طرح افزایش یافت.
به هر حال، به سرعت شروع به کار کردیم. در سال ۱۳۴۶ کلنگ ماشینسازی تبریز زده و در سال ۱۳۵۱ افتتاح شد. کارخانة عظیمی بود و برنامههای مهمی داشت. از جمله تولید پمپ آب، کمپرسور و الکتروموتور. با پیشرفت کار و رشد مصرف داخلی، پمپ آب جدا شد و برای تولید آن، کاخانه پمپسازی ایران تأسیس شد که با بهترین شرکت سازنده آلمانی KSB قرارداد بستیم. تولید الکتروموتور هم در کارخانه «موتوژن» انجام گرفت. نیاز داخلی ما پیش از آن، به اندازة ۳۸۰۰۰ الکتروموتور بود که در سال وارد میکردیم. با افزایش مصرف داخلی و استقبال مردم برای خریداری کولر، سطح تولید ما به دو میلیون و پانصد هزار الکتروموتور رسید. کمپرسور را متاسفانه سوئدیها ندادند و ما از انگلیسیها گرفتیم. اینها همه از دل کارخانهجات [طرح صنعتی تبریز] بیرون آمد.
تبریز دارای صنایعی شد که در زمینی به وسعت ۵-۴ میلیون متر مربع، مثلا کارخانة عظیم تراکتورسازی در آن به وجود آمد که بینظیر بود. به یاد داشته باشید که ما بهترین تراکتورهای آن روزگار را میشناختیم ولی هیچکس حاضر به انتقال آن تکنولوژی به ما نبود. تنها رومانی و چائوشسکو این صنعت را به ما داد. در نتیجه ما به دانش و امکانات تولید تراکتور دست یافتیم. ریختهگری تراکتورسازی در دو فاز (خانه اول هفتاد هزار تن و خانه دوم صد و هفتاد هزار تن) برنامهریزی شد. تمام بدنههای بلوکهای موتورهای دیزل در اینجا ریخته شد و بدین ترتیب ایران به طرف سازندگی رفت. برنامههایی که آن وقت شروع شد میبایست ۳۵ سال پیش به تولید میرسید و تولیدات گسترش مییافت. آن زمان حتی به دنبال خطوط اتوماتیک اتومبیل میرفتند. اکنون متاسفانه از برنامهها بسیار بسیار عقب ماندهایم. ما آرزو داشتیم قطعات را در ایران بسازیم و به طرف سازندگی هم پیش میرفتیم.
* در طرح ماشینسازی، آموزشگاهی نیز جنب تأسیسات کارخانه تأسیس کرده بودید که با دانشگاه تبریز در ارتباط بود. چه ذهنیتی درباره پرورش نیروی کار و انتقال دانش، جدای از انتقال تکنولوژی، داشتید؟
ببینید، انتقال دانش که نباشد، تا ابد وابسته به خارج هستید و استقلال ندارید. اگر کلید [دستیابی به دانش تولید] را ندادند، [حرکت صنعتی] میخوابد. آن زمان اینگونه بود. نسل ما اینطور بود. خیامی در این کار خیلی از من برتر بود. میخواستیم با انتقال دانش و تکنولوژی به کشور، به مرحله سازندگی در داخل برسیم. حدود سال ۱۳۴۴ وقتی قرار شد کارشناسان کشور چکسلواکی برای آموزش نیروهایمان به ایران بیایند، آموزشگاه درست کردیم. هشت ماه پیش از عقد قرارداد با آنها، ساختِ ساختمان آموزشگاه شروع شد. یعنی پسر و دختر تاجر بازاری یا کشاورز ایرانی و ... سه سال دوره دیدند و امتحان پس دادند تا تبدیل به کارگر صنعتی ماهر شوند.
هدف ما مونتاژ نبود بلکه آموزش نیروهای انسانی برای انتقال تکنولوژی بود. در نتیجه آن انتقال دانش و تکنولوژی بود که برادهبرداری در ماشینسازی با دقت بالا محقق شد. تا پیش از آن ما یکدهم میلیمتر یا یکصدم میلیمتر یا ساختن ماشینابزار را نمیدانستیم. یادم هست آموزشگاه ماشینسازی را ۹ ماهه افتتاح کردیم. در زمستان سرد تبریز کار میکردیم که وقتی دیوار را میساختند، گچها میریخت. من میگفتم بسازید پولش را خودم میدهم. هیات دولت که برای دیدن آموزشگاه آمده بودند همه به آقای نخستوزیر تبریک میگفتند که در مدت کوتاهی ماشینسازی ساخته شده. خوب آموزشگاه پر ماشینآلات بود. گفتم کجایش را دیدید؟ هنوز اصل کارخانه مانده است. کارهای راهاندازی ماشینسازی اینطور پیش میرفت که ما با مکاتبه با دفتر مخصوص، احتیاجات مان را منعکس میکردیم، موافقت را میگرفتیم و به سازمان گسترش و جاهای دیگر میفرستادیم و نیازها را تأمین میکردیم.
* با این توضیح شما در باره رشد صنایع در تبریز، چرا برخی جریانات در صدند وانمود کنند که توسعه آذربایجان هیچ وقت مورد توجه هیچ حکومتی نبوده است؟
این حرفها بیپایه است، هم از نظر تاریخی و هم در دوره معاصر که من به یاد میآورم. از نظر تاریخی ببینید بعد از اعراب، بیشترین دوره حکومت در ایران متعلق به چه کسانی، چه طوایفی بوده است؟ غزنویان آمدند و بعد سلجوقیان آمدند که تبار ترکی داشتند. سلجوقیان را ببینید که در فرهنگ ایرانی مستحیل شدند. زبان دیوانی و ادبی آنها فارسی شد. اصلا ایرانی شدند. بعد از آن را ببینید. صفویان که دولت نیرومندی تشکیل دادند چه تباری داشتند؟ زبانشان آذری بود و قزلباشهای آنها ترکمن بودند. اما همه خود را ایرانی و وارث پادشاهی ایران میدانستند و بر معانی و ارزشهای ایرانی و زبان فارسی تأکید میگذاشتند. خودشان را اینطوری تعریف میکردند. نادرشاه هم که از ایل افشار بود. قاجار هم در این مملکت حکومت کرد تبار ترکی داشتند. مادر رضاشاه، نوشآفرین آیرملو، آذربایجانی بود و پدرش سوادکوهی، بود. مادر محمدرضاشاه، تاجالملوک آیرملو، هم آذربایجانی بود، همسر شاه هم که آذربایجانی بود. میخواهم بگویم اینها از هر تباری که بودند، همه ایرانی بودند. اینطور نبود که یک قوم خاصی حاکم باشد. ما ایرانیان، از هر تبار و شهر و نژاد و قومی، طی تاریخ خود، در هم جوش خوردهایم و اصلا صحبت از ترک و فارس و ... بیمعنی است.
ببینید ما یک ملت هستیم با چندین زبان و ۲۵۰ زبانچه با تبارها و اخلاق و خلقیات مختلف و البته یک زبان ملی واحد که زبان فارسی است. جواهری بهم چسبیده هستیم که امپراطوری تشکیل دادیم. هرگوشه ما ملت را که بگیرید و ببینید تا آن گوشه دیگر، حتی موسیقیهای گوناگون داریم. ماندن ما در تاریخ به همین دلیل بوده است. آن زمانیکه آریاییها وارد شدند، نیامدند که مملکت را تحت سلطه بگیرند بلکه با دیگران جوشیدند و بعدها اقوام مختلف را شکل دادند و ... الان هم هیچکدام از ما که نژاد خالصی نیستیم. با اقوام گوناگون حتی مهاجمان آمیخته شدهایم. اما یک ملت هستیم و یک فرهنگ کهنسال. بنابر این به حرف این جریانات گوش نکنید، آنها توهم دارند .
بخش ششم: دوران سخت کار در کرمان
در مس سرچشمه، مثل یک نیروی نظامی کار می کردیم
* به هرحال با تلاش شما و تاسیس ۱۸ کارخانه در ادامة ماشینسازی، تبریز تبدیل به یک قطب صنعتی شد. پس از آن جانشین مرحوم نیازمند در مس سرچشمه شدید؟ کار آنجا چطور پیش رفت؟
بله، کار تبریز و استان آذربایجان که به آن مرحله رسید، شد سال ۱۳۵۳. گفتم من میخواهم بروم. هیات مدیره گفتند به دلایلی ما نمیتوانیم قبول کنیم و یک سال دیگر هم آنجا ماندم. گذشت و یک روز با من تماس گرفتند و گفتند آقای نخستوزیر گفته به توکلی بگویید فردا ساعت ۱۰:۳۰ صبح برود کاخ به حضور شاه. در جلسه، خیلی صریح و قاطع عنوان شد که کارهای مس سرچشمه خوابیده، شما میروید آنجا و هرچه بود، هر ۱۵ روز برگردید و گزارش دهید.
به یاد دارم اولین بار با هواپیما به کرمان و با ماشین به رفسنجان که جاده خوبی بود، رفتیم. از آنجا تا سرچشمه یک راه شوسه بود. در آنجا شب و روز نداشتیم. مثل یک نیروی نظامی کار میکردیم. منتظر آسفالت نبودیم. باید کار میکردیم و تسهیلاتی نبود. تجهیز آنجا کار سختی بود. مهندسان جوان ایرانی و آمریکایی را میبردیم آنجا و سعی میکردیم که از لحاظ تغذیه در وضع مناسبی باشند. عادت نداشتم با خودم تیم ببرم با یک چمدان میرفتم. در طرح مس، فقط به یک مرد شریف نیاز داشتم که چشم و گوشم باشد. آن شخص رئیس امور اداری و ریختهگری ماشینسازی تبریز، آقای مهندس بهلول رساور بود، تنها کسی که از تبریز با خود به کرمان بردم.
* مس سرچشمه طرح بزرگی بود. حتی آقای نیازمند میگویند که به دلیل فشار کارهای مس سرچشمه دچار بیماری عصبی شده بودند و اصرار داشتند که کنارهگیری کنند. چطور از پس آن برآمدید؟
بله ایشان گرفتار بیماری بودند. مس سرچشمه طرح بسیار عظیمی بود. بزرگترین تولیدکننده نبود، اما بزرگترین طرح بود، برای اینکه همه چیز با هم انجام میگرفت. در هیچ کجای دنیا چنین چیزی نداشتیم که هم ذوب کنید، هم تغلیظ کنید، سد آبرسانی بزنید و یک مجموعه را باهم بسازید. این فقط قدرت آرزو بود و قدرت اینکه «میشود»، بهعلاوه توان پرداخت پول.
وقتی من به سرچشمه رفتم دیدم جنبوجوش لازم وجود ندارد. گزارش خواستم و دیدم که چند نفر اضافه هستند و به کارشان وارد نیستند. این افراد آمریکایی بودند. اگر این را میگویم، ضدآمریکایی نیستم. چون بدون آنها ما چنین کارخانهای نداشتیم. اما ما با آنها یک قرارداد داشتیم که به ما نیروی انسانی بدهند. شرکت «آناکُندا» باید کسانی را در اختیار ما میگذاشت که اینکاره باشند. دیدم تعدادی از اینها درست عمل نمیکنند. جمعا ۱۴ نفر بودند و بعد ۴ نفر هم از قسمت حمل و نقل اضافه شدند، مجموعا ۱۸ نفر. خیلی راحت و بدون اینکه قبل آن گزارش بدهم، بیرونشان کردم. اگر قبل از کار میگفتم، سیاسی میشد. بعد در گزارش ۱۵ روزهام اعلام کردم. قیمت آنها هم بالا بود. زمانی بود که معادن مس زئیر و زامبیا تعطیل شده بودند. دستمزد بالاتری باید میپرداختیم. شاه هم خیلی استقبال کرد که به قول او «چشم آبیها» را که کاهلی میکردند، بیرون کردیم.
یک مرتبة دیگر بود که از آقای خاکی که مسئولیت حمل تجهیزات مجموعه از بندرعباس را بهعهده داشت، کاری خواستم. تابستان بود ایشان در بندرعباس بودند، در آن هوای گرم و شرجی. آقای خاکی تماس گرفتند و گفتند «این مرکس [متخصص آمریکایی] نمیگذارد کار جلو برود و میگوید باشد برای فردا». گفتم تلفن را بده به مرکس. گفتم «آقای مرکس، شما فردا صبح لباسهایتان را جمع میکنید، میروید معدن و بعد بلیط تهیه میشود میروید تهران، از آنجا به آمریکا. ما متخصص نمیآوریم که بشیند هوا بخورد!».
بعدا آقایانِ اطلاعاتی از من در این مورد سوال کردند. پاسخ دادم بله بیرون کردم، اما نه به دلیل اینکه مخالف آمریکاییها باشم، چون استانداردهای مرا نداشتند جایگزین کردم. به هر حال، ما بدون نظارت متخصصان شرافتمند آناکُندا، این عظمت الان را نمیتوانستیم داشته باشیم. چون این یک شرکت مقاطعهکار بزرگ کالیفرنیایی بود که عملیات را طراحی می کرد. ماشینآلات در آمریکا ساخته میشد و در اینجا نصب.
از دور که به تاسیسات مس نگاه کنید، یک سالن است. وارد که شوید و کنار یک ماشین بایستید، از ارتفاعش حیرت میکنید. آن ماشینآلات را با امکانات محدود آن زمان، همکاران ما از بندرعباس تا سرچشمه حمل کردند و آنجا گذاشتند.
* چطور این حجم از تجهیزات از بندر عباس به کرمان حمل شد؟ مسافت کمی نیست و زیرساختهای آن زمان هم محدود بوده است!
روند بسیار دشواری بود. اول میگفتند به خاطر وجود تونل در راه بندرعباس، امکان حمل تجهیزات از طریق جاده نیست. بررسی کردم، دیدم اگر ببریم خرمشهر و از طریق اصفهان و یزد برسانیم، باید جادهسازی کنیم و پل بسازیم و اصلا بعضی پلها کشش این اندازه بار را ندارند. گفتم خداوند متعال کوهستان را به ما داده است، ولی بیابان را هم داده. بروید و آنها را مطالعه کنید. آمدند و گفتند بر سر راهمان سه پل داریم، با دهنههای کوچک. گفتند پلها میخوابند. گفتم اشکالی ندارد، خسارتشان را میدهیم. چون تاخیر راهاندازی مس سرچشمه، یک میلیون دلار خسارت در روز داشت.
به هر ترتیب، تجهیزات را آوردند، از پایین دریاچه بختگان گذشتند و کویر را رد کردند، از آنجا به خاتونآباد بردند. تپهها ماسهای بودند و برش دادیم تا بتوان گذر کرد. آمریکاییها میگفتند این کار غیرممکن است آقای توکلی{اشاره به خودشان}، میگفتم میخواهم غیرممکنها، ممکن شود توسط تیم ما! البته با محاسبات عقلی و اراده و روحیة ملی. طرح کلان ملی بود و ما باید به هر صورت کار را انجام میدادیم. شخص اول مملکت هم پیشتیبانی میکرد. میگفت که در کارهای بزرگ تنها نیستید، اگر فکر میکنید هلیکوپترها میتواند درحمل تجهیزات کمک کنند، فرمان دهم. حتی میگفت اگر لازم میدانید، با آمریکاییها و نیروی دریایی آنها تماس میگیرم تا توانشان را در اختیار ما قرار دهند.
اگر متخصص خارجی کار نمیکرد، عذرش را میخواستم
* اساسا پایهگذاری طرحهای بزرگ کار ویژهتری از اداره آن است. چون همیشه با شرایط و اقتضائات وقت باید به امر بنیانگذاری توجه کرد. نگاه شما به مدیریت و سازماندهی این طرحها چگونه بود؟
ما یک زمان پایهگذاری و سازندگی داریم، یک وقت بهرهبرداری. بهرهبردای هم خودش مشکلاتی دارد، ولی سازندگی و بنیانگذاری مشکلات بسیار بزرگتری دارد. افرادی که از سال ۵۳ بودهاند و حالا بازنشسته شدهاند، سازندهاند. اینها کار بزرگی در صنایع کردند. اما درباره نگاه مدیریتی در مس سرچشمه خدمتتان بگویم، پیش از من آقای نیازمند مدیرعامل مس سرچشمه بود. ما دو سلیقه متفاوت داشتیم. ایشان بر متخصص خارجی تاکید میکردند، من بر ایرانیت. برای من فرقی نداشت با آمریکاییها کار کردم، با چکها و رومانیاییها هم کار کردم. با کاپیتالیست و کمونیست و اسلامیست هم کاری نداشتم. به دنبال کار بودم، چراکه متخصص را استخدام کرده بودیم که کار کند. اگر خوب کار میکرد، دو سال دیگر هم اضافه میکردیم.
باید میتوانستیم دانش و فهم را منتقل کنیم، اگر متخصص خارجی منتقل نمیکرد، عذرش را میخواستیم. این پول ملت ایران، خاک ایران، معدن ایران است که متخصص را استخدام کرده تا دانش را انتقال بدهد. من کوشیدم، هم در ماشینسازی و هم سرچشمه، که این انتقال صورت گیرد. حتی از متخصصان آمریکایی خواستم هنگامی که تصمیمگیری میکنید، امضای متخصص ایرانی هم کنار امضای شما باشد تا این جوان هم شخصیت پیدا کند. شما میبینید که آن دانش و تجربه شکل گرفت و در دیگر معادن مس متخصص خارجی نیاوردند.
همان متخصصان و مدیران ایرانی که پرورش دادیم طرحهای دیگر را دستشان گرفتند. کسی که مس سونگون را خاکبرداری کرد از جای دیگری نیامده بود.در مورد مس سرچشمه که مجموعه بسیار بزرگی بود، روحیه ملی برای پیشبرد کار اهمیت داشت. طول آنجا ۵۷ کیلومتر بود. با امکانات آن زمان ما توانستم به ۱۶۵ هزار تن مس در سال برسیم. حدود ۹۴ درصد اهداف طرح مس سرچشمه محقق شد.
* از جمله کارهایی که برای توسعة فعالیتهای تولیدی مس کردید، تأسیس تصفیهخانه بود. در این باره بفرمایید؟
به واسطة سفری که به لندن داشتم و از بورس فلزات لندن بازدید کردم، به فکر ایجاد تصفیه مس افتادم. این جزو برنامههای آناکندا نبود. آن زمان هنوز توان تولید نداشتیم، اما سالهای بعد که بالاخره باید به تولید میرسیدیم. از این رو دغدغة ده سال بعد را داشتیم. برگشتم و به شاه گفتم که « من فکر میکردم استثمار و استعمار جهان سوم به وسیلة شصت-هفتاد سالهها انجام میگیرد، ولی دیدم یک بچه بیست-بیستوپنجساله این کار را میکند».
گفت چطور؟ عرض کردم که چطور بورس فلزات لندن قیمتها را تعیین میکرد. گفتم بهتر است تغییر برنامه بدهیم. چرا ما دنبال این قضیه نرویم؟ مس که دارد پیشرفت میکند، خوب، تبدیل شود به تیوب، ورق، فویل، لوله و تشکیلات برود به سمت هواخنککن. این سیستم است که پول میآورد.
تایید کرد و گفت بروید طرحی درست کنید که پول بیاورد. من رفتم دنبال کار و بالاخره این طرح انجام شد. من رفتم نزد آقای دکتر یگانه که رئیس بانک مرکزی بود. گفتم قضیه این است. کارها را هماهنگ کردیم و برای تأسیس کارخانههای جنبی برنامهریزی کردیم، بعد هم رفتیم برای مناقصه. دادیم متخصصان، مشخصات را نوشتند. حتی نوع ساختمان، رنگ ساختمان را -چون پوسیدگی ایجاد میشود و مهم است- نوشتند. در مناقصه ۱۴۳ میلیون و ۵۰۰ هزار دلار خریداری شد، توسط کروپ و بلژیکیها. البته برندة اول ژاپنیها بودند چون رقم بالاتری میخواستند، اما گاوبندی داشتند که ما نگذاشتیم. ماشینآلاتی که آمد و سالهاست کار میکنند بهترینها بودند.
بخش هفتم: بیست ماه وزارت پردرد سر
وزیر نیرو بودم، نه بادیگارد داشتم و نه چیز دیگری!
* در سوابق شما، کار در وزرات نیرو هم هست. چه شد که از مس سرچشمه به وزارت نیرو رفتید؟
واقعیت امر این بود که ۲۰ سالی با خانواده خود نرفته بودیم تعطیلات. ناراحتی قلبی هم پیدا کرده بودم که الان هم هست. رفته بودم آلمان که آخرین مذاکره برای تصفیهخانه مس که به ارزش ۱۴۳ میلیون و ۵۰۰ هزار دلار بود. مذاکره را نهایی کرده بودیم. در اروپا بودم و در هتل اقامت داشتم که گفتند آقایی به نام آموزگار شما را پشت تلفن میخواهند. من آموزگار نمیشناختم آن زمان. یادم آمد که آقای یگانه گفته بودند که وزیر کشور میخواهند شما را ببینند. این هم علت داشت. شاه پیشتر بازدیدی از مس سرچشمه داشت.
بسیار خوشحال بود از پیشرفت سریع کار. قبل رسیدن به مجموعه دستور داده بود که به کارکنان سختکوش مدال بدهیم، من جدا شده و رفته بودم پیش وزیر تا اسامی تشویقیها را بدهم. آنطور که دکتر یگانه برای من نقل کرد، شاه در جلسه شورای اقتصاد میگوید «من اگر ۶ تا توکلی داشتم، ناراحتی از بابت طرحهای بزرگ نداشتم»! از آنجا بود که آقای آموزگار خواست مرا ببیند. به هر صورت، در بازگشت به میهن، قرار ملاقات گذاشتیم و آشنا شدیم.
پیشنهاد داد که استاندار کرمان شوم و طرح مس را هم دنبال کنم. گفتم اینها با هم در تضاد هستند، من ده برابر یک استاندار کار دارم. گذشته از این، وظیفه استاندار رسیدن به درد دل مردم است و کار دادن به بیکاران. ولی وظیفه من این است که افراد مستعد را پیدا کنم تا نتیجه فعالیتها اقتصادی باشد. نپذیرفتم. اتفاقا در ملاقات با ایشان اظهار نظر کردم که آقای آموزگار، رویه شما درست نیست که هم وزیر کشور هستی و هم رئیس حزبی و منتقد دولت. من هیچ تعارفی که نداشتم. کارمند نبودم که ملاحظه کنم. شاه میگوید حزب باید دولت را نقد کند. تو رئیس حزبی و وزیر کشور دولت هم هستی. تو میخواهی از دولت و رئیست انتقاد کنی؟ گفتوگو کردیم.
گذشت و یک روز تلفن زد، گفت بیایید. آن زمان مشکل برق ایجاد شده بود. برق خوابیده بود، مثل حالا ناقص بود. پیش از آن، وقتی آموزگار اولین بار با من تماس گرفت، احساس کرده بودم که در کابینه تغییراتی ایجاد خواهد شد. گمان میکردم که بخواهند به وزارت صنایع بروم. به هر صورت، خبری نبود تا اینکه گفتند شاه گفته باید به وزارت نیرو بروم.
آشنایی با وزارتخانه نداشتم و گرفتاری هم زیاد داشت. تهران برق نداشت. کادر وزارت، جوان بودند و من دست به تغییری نزدم. معاونانی که پیش از من انتخاب شده بودند، استعفا دادند، نپذیرفتم و خواهش کردم بمانند. گفتم من در این کیفم نه پسرخاله دارم، نه دختر عمو و نه ... با هم کار کنیم، اگر سلیقه بنده و باری را که بر دوشمان است، پسندیدید، میمانیم و اگر من دیدم نمیپسندید، خواهش میکنم که تغییر شغل دهید. انتظار دارم که شما هم کار کنید. انصافا هم پیش از ورود من به وزارتخانه، خوب کار شده بود، ولی مقداری مسئلة مدیریتی و تصمیمگیری داشت. خوشبختانه عنایت خداوند و نسل جوان بود که شبکهها وصل شد.
یادم هست که در دشت اصفهان سابستیشن میگذاشتند. ما هم بازدید میکردیم. در نیروگاه کرج ۴ واحد از جنرال الکتریم خریداری شده بود، نوشتیم اگر درست نکنید از شما جنس نمیخریم. شروع به تعمیرات کرده بودیم. همان زمان که وزیر بودم، چند بار نصف شب رفتم کنار کارگران و تکنسینهایی که پای کار بودند. جوانان دیدند که نه، ما همه یکی هستیم، فقط اسم یکی وزیر است. ما نیامدهایم که فقط وزیر باشیم و دستور بدهیم. اتومبیلی داشتم که در خیابان نگه میداشتم. نه بادیگارد، نه چیز دیگری. در مس سرچشمه همینطور بود. آنجا یک شورلت ایران داشتم و یک آهوی بیابان.
بخش هشتم: مخالفان خارجی صنعت گستری درایران
غربیها میگفتند نمیشود هم صنعت داشته باشید هم نفت!
*شما پیوسته از عشق به میهن و دغدغه مملکت میگویید. بفرمایید که این عشق به کشور چه نقشی در تحول صنعتی ایران در سالهایی که شما دستاندرکار بودید و میگویید حرکت پرشتابی در صنایع رخ داده است، داشته است؟
در یک مقطع تاریخی، خداوند ایران کسانی را همراه میکند برای پیشرفت ایران. همه آن افراد که گفتم عاشق کشور بودند و متخصص. یک عدهای تکنوکرات که هم باسواد و هم باورمند به آینده و پیشرفت ایران بودند یک زمانی با هم افتاده بودند تو این مملکت؛ بدون توجه به حقوق و منافع و اتومبیل و ... والله من وزیر بودم اتومبیلم راه نمیرفت که مدیرعامل شرکت به من اتومبیل داد. به یاد داشته باشید، اعتبار را باید به همة آنهایی داد که شایسته هستند. من خود کارمند دولت نبودم. از بخش خصوصی آمدم و افتخار میکنم که سهمی در تحولات صنعتی بزرگ آن دوره داشتم.
آقای عالیخانی، آقای صفی اصفیاء، آقای نیازمند، آقای نجمآبادی و بسیاری دیگر، بالاتر از اینها، آقای دکتر محمد یگانه که طرحها مال او بود، همه نقش داشتند و خدمتگزار بودند. در توضیح سهم هریک از افراد هم باید منصف بود. شخص اول مملکت بر جزئیات تمام طرحهای صنعتی مهم نظارت مستمر و دقیق داشت. حداقل در دو طرحی که من خودم در کار بودم، یعنی صنعتیکردن تبریز و طرح مس سرچشمه، قدرت او پشت این طرحها بود و به واسطه پیگیری مستقیمی که داشت، خیلی از موانع اداری و مالی طرحها رفع میشد. گذشته از این، ریسک بزرگ اقدامات و سیاستهای صنعتیکردن کشور در سالهای ۴۲ تا ۵۷ نیز با شخص اول مملکت بود.
* مخالفان داخلی را که در آن سالها به حاشیه رانده بودند و در مناسبات خارجی هم ایران متحد ایالات متحده بود. مشخصا مراد شما چه ریسکی است؟
ریسک بهویژه از ناحیه فشار و کارشکنی خارجیها بود. ببینید! هیچ دولتی، هیچ ملتی، با هم برادر نیستند. وقتی دوست میشوند که منافعشان همراه هم باشد. اگر نباشد برخورد ایجاد میشود. الان هم همینطور است. درست است که صنعتی شدن ایران آرزوی ما بود اما ممکن بود با اهداف آنها منطبق نباشد. این کارشکنی خارجیها در دوره رضاشاه هم بود. ذوبآهن آرزوی ایرانیها بود. رضاشاه رفت و قرارداد تاسیس ذوبآهن برای تولید ۷۰ هزار تن با کروپ آلمان بست. قرار بود در کرج ذوبآهن ساخته شود که جایش البته غلط بود.
اما در جنگ دوم جهانی، انگلیسیها پیروز شدند و پروژه ذوبآهن انجام نشد. در دهة ۱۳۴۰، دولت ایران به آلمانها فشار آورد که مدیرعامل [کروپ] را بفرست و آن معامله ما را برگردان! اینبار به تولید ۲۰۰- ۳۰۰ هزارتن. بالاخره قرار میشود رئیس کروپ به ایران بیاید. درست در این زمان، آمریکاییها به آلمانیها فشار آوردند که کار را متوقف کنند. این خطِ منافع آمریکاییها بود. تا انقلاب هم همینطور بود. اساس حرفشان به شاه این بود که نمیشود هم ایران را صنعتی کنید و از لحاظ صنعتی بینیاز شوید، هم اینکه به ما نفت بفروشید!
از جمله مخاطرات صنعتیکردن ایران در آن دوره، ریسکهای سیاسی و امنیتی مذاکره و قرارداد بستن با روسها و همکاری اقتصادی با کمونیستها، در مناسبات بینالمللی و شرایط داخلی آن روزگار بود. ما در همان دهه ۴۰ تعارض با ایدئولوژی شوروی هم داشتیم، غائلة روسها و فرقة آنها در آذربایجان و وقایع شوم دورة اشغال کشور را هم از یاد نبرده بودیم، ولی قبول کردیم که کارخانه و تکنولوژی ذوبآهن از روسها در برابر گاز بگیریم؛ ذوبآهنی که در آغاز تا ۶۰۰ هزار تن، و قابل ترقی به ۹۰۰ هزار تن ظرفیت بود.
قبل از آن در مملکت خبری از صنعت فولاد نبود. قدرت ریختهگری چدن در ایران پنج هزار تن در سال بود وقتی که انقلاب شد به بیش از ۷۰۰۰۰۰ تن رسیده بود. برنامهریزی شد تا از ۱۶ میلیون تن آهن حدود ۴ میلیون تن از طریق برج بلند و ۱۲ میلیون تن از طریق احیاء مستقیم با گاز تولید شود.
همچنین برنامهریزی شد تا یک میلیون تن ورق برای ماشینسازی، ۳۰۰ هزار تن فولاد مخصوص برای ماشینسازی یا ۴۰۰ هزار تن مس، تولید شود و اهداف هم محقق شد. نتیجهاش شد جهش صنعتی کشور. این سرعت صنعتیشدن وحشتناک بود. من از آن دوره بود که اعتقاد پیدا کردم که این ملت نخبه است. ما در سال ۱۳۴۲ که شروع کردیم، ۵۷ مملکت در آستانه صنعتیشدن بود. به قدری سرعت صنعتی مملکت جلو رفت که هر ماشینی، هر تکنیکی وارد میشد، آن را میخورد.
بخش نهم: توصیههایی برای امروز
در پروژه های ملی باید روحیه وطن خواهی ایجاد کرد
* پس با این توصیف، شما اساس پیشرفت صنعتی کشور را در میهندوستی و عشق به کشور میدانید؟ برای امروز ایران هم چنین تجویزی دارید؟
عشقِ زیادی در قلب ایرانیان هست. ایرانی احساساتی است و ملیگراتر است. این عشق بر صنعت هم تاثیرگذار بوده است. شما باید به این بیاندیشید که چطور شد که تجار واردکننده کالای خارجی تبدیل شدند به کارخانهدار تولیدکننده کالا در داخل؟ آقای لاجوردی و آقای برخورداری و ... اینها بازرگان بودند، چطور شد که اینها تولیدکننده شدند؟ چطور شد که صنعت اینقدر رشد کردند که شدند صادراتچی؟ الان دیگه شما نمیتوانید آن کار را بکنید! الان همه واردکنندهاند و دارند مملکت را میفروشند! به عنوان مثال، ۳۲۸ تن فندک وارد کردهاند. کلنگ وارد کردند! این کارها واقعا بیانصافیست، اقلا بگذارید یک عده که در محلههای شهرهایمان چکش میزنند و این اقلام را تولید میکنند، نانشان را بخورند! الان علاقه و مهر ایرانیت است که انگار مرده است. ببینید دیگر! جوانان امروز اکثرا دغدغه لذت فردی خود را دارند. پس ایران چه میشود؟ مملکت چه میشود؟
جوانانی که طی آن سالها با من کار میکردند، از جان مایه میگذاشتند. باید بدانید که «کبوتر با دو بال میپرد». مدیر موفق هم به یاری افراد خود میپرد. تنها خودش نیست. دیگران هم سهم دارند. مدیر خوب، افراد خوب را انتخاب میکند که صادق باشند، مخصوصا در امور مالی. دیگر اینکه باید سعی کنی روحیه خودت را به افرادت منتقل کنی. من ایمان دارم اگر طرفت بفهمد که صادقی، جانش را هم برایت میگذارد. بچههای ما شب و روز نداشتند. نمیشود در خانه نشست و دستور داد. شما صرفا با مقررات خالی نمیتوانید تشکیلات را اداره کنید. ما در یک مملکت عاطفی هستیم. باید در روحیه و قلب کارگران و تکنیسینها رسوخ کرد. نمیگویم تظاهر کنید. واقعا باید دوستشان داشته باشید. کارهای ما جمعی بود. ما نمیتوانیم خود را از اجتماع جدا کنیم. اگر تنها بمانید و تنها فکر کنید، دیگر مسائل را به شما نمیگوید و راه را اشتباه میروید.
گذشته از این، در پروژههای ملی باید روحیه ملیگرایی و وطنخواهی ایجاد کرد. سیستم و سازمان موفق می شود که احساس کند در هیچ شرایطی دروغ گفته نمیشود، مخصوصا از جانب مدیران بالاتر. اگر کسی اینکاره نیست، بهتر است عذرخواهی کند و کنار رود. چون در طرحهای کلان که متعلق به ملت است و مال جد و آباء من که نیست، نمیشود، باید شبانه روز برای منافع ملت کار کرد. ما هم سعی کردیم دلهدزدی در پول ملت نشود. علاقه به مدیرعامل بودن و ماندن نداشتم. نسل ما که در کار بودند عمدتا اینطور فکر میکردند. دنبال منافع خود نبودیم، میخواستیم به کشور خدمت کنیم، اسممان بماند و شرافت انسانی حفظ شود. البته الان هم هستند آدمهایی که اینطور فکر کنند، همه که دزد و فاسد نیستند! الان هم اگر از نیروی موجود در متفکران و جوانان کشور استفاده شود شاید ظرف کمتر از ۷ تا ۱۰ سال صنعتی شویم.
| |||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|