پنجشنبه ۳۰ فروردين ۱۴۰۳ - Thursday 18 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 03.04.2006, 12:53


علیرضا اشراقی/ شرق: زلزله اگر تن داشت، انگشت به دهان بود. گيج مى شد كه ما كيستيم. گنگ و گول نشسته ايم. از هيبت هيولايى اش باكى مان نيست. خم به ابرو نمى آوريم. كك مان نمى گزد؛ ما كه در تهران زندگى مى كنيم. مگر نه اين كه صد و اندى سال است كه در انتظار زلزله ايم. مگر نه اين كه اجل معلقى است كه آمدن اش حتمى است. الساعه لآتيه. مگر نه اين كه عمق فاجعه را بارها با خط كش اندازه گرفته ايم. ديده ايم. بيخ گوش مان ديده ايم. مگر نمى دانيم چه بر سر تهران مى آيد. مگر بالاى توچال و نياوران و لويزان نرفته ايم. از بام تهران، اين شهر سياه آخرالزمانى را رصد كرده ايم. بال هاى خيال مان كه بسته نيست. به يك چشم بستن مى توان ديد؛ تهران پس از زلزله را. آنچه در وهم نمى آيد. اما ما از تهران نمى رويم. همين جا خوشيم. ديگر عادت مان شده است. به زندگى با كابوس خو كرده ايم. شگفت انگيز نيست؟ مى دانيم چه بر سرمان مى آيد و بى خيال نشسته ايم. عطسه كه مى كنيم، نشانه درنگ است. آهنگ سفر كرده ايم. پيرزنى خواب نما مى شود و برايمان بد مى بيند. از سفر منصرف مى شويم. در ايهام و ابهام فال حافظ يا در تاريك و روشن فنجان قهوه اى سرنوشت را مى جوييم. دريغ از آنكه گوشه چشمى هم به حضور سنگين نشانه ها داشته باشيم. نشانه هاى فاجعه اى كه زلزله برايمان به ارمغان مى آورد. دريغ. اگر بيگانه اى بگويد، ناشناسى هشدار دهد، كه بمبى اندرون خانه هست؛ آشفته مى شويم و بى درنگ قصد فرار مى كنيم. مى دانيم كه زلزله مى آيد و باز هم از تهران نمى رويم. مى دانيم و دست كم زير خيمه نمى رويم، اوبه نمى سازيم و مدام خود را زنده به گور مى كنيم. اذان گويى بانگ مى گفت و مى دويد. پرسيدند كه چرا مى دوى گفت، مى گويند كه آوازم از دور خوش است؛ مى دوم تا آواز خود از دور بشنوم. آواز تلخ زلزله نيز از دور خوش است. ما هم مى دويم. زلزله در رودبار گلستان مى آيد يا در بم كرمان. در دورود لرستان مى آيد يا در طبس خراسان. هر بار كه مى آيد؛ يادمان مى افتد كه فردا نوبت تهران ماست. دو سه روزى من و من مى كنيم و آخر سر به سرودن شعر و سپردن پتو اكتفا مى كنيم. زلزله كه به پايان مى رسد، گوركن ها كه كارشان كساد شد، دوباره يك مشت عمله و بنا ماله به دست مى گيرند و كمچه مى كشند. فارغ از ساختن قبر، آماده ساختمان هاى يك بار مصرف مى شوند. كه عباس معروفى مى گفت، مى سازند كه آدم ها براى يك بار به مصرف زلزله برسند. دوباره تيرآهن چهارده مى رود در آرماتور بيست. آجرها به پرواز درمى آيند. انگار دارند براى سنگسار كردن زندگى جاى مناسب خود را مى يابند؛ تا آدم ها را له كنند. با سيمان و گچ سنگين مى شوند كه به تكانى فرو ريزند. اين خانه ها از گور ناپايدارترند. سقف خيال انگيز خانه هامان هوار مى شود بر سرمان. ديوارهاى محافظ اش بر ما فرو مى ريزد. ميز و صندلى و چراغ و كتاب، مى شود شمشير و نيزه و گلوله و توپ. لوله هاى آب حيات، هستى ما را با خود مى برد. سايه سار درخت، مى شود تبر و قاتل جان مان.

ولتر بود كه مى گفت، زندگى همچون بازى قمار است. ما روى ولتر را سپيد كرده ايم و روى دست زندگى بلند شده ايم. قماربازان قهارى هستيم. رولت روسى بازى مى كنيم. عجب دل و جراتى داريم. خانه هامان را بلندمرتبه مى سازيم و بالاتر از هر بلندبالايى. مى رويم شمال تهران تا بالاتر هم باشيم. پول بيشترى هم مى دهيم. ولنجك، نياوران، زعفرانيه، تجريش، الهيه، فرمانيه، اقدسيه يا اين ورتر ونك و ميرداماد و جردن و امانيه و سعادت آباد و شهرك غرب. هرجا كه به گسل نزديك تر باشد؛ گران تر است. خوش نشينى هامان را هم مى بريم به اوشان و فشم و لواسان و ميگون و شمشك؛ كه همه بر روى گسل اند. تنها پل معلق تهران ما، پل پارك وى، روى گسل است. برج سر به فلك كشيده ميلاد همسايه گسل است. ساختمان بانك مركزى بسيار زيبا است و نزديك دو گسل. وزارت راه مان بر سر دوراهى گسل ها است. زير ساختمان اسناد ملى، گسل سيدخندان خفته است و از اين دست نمونه ها بسيار. طنز ظريفش آنجا است كه جوانان مان در مسابقات بتن در آمريكا اول مى شوند. بتنى مى سازند كه بنا را سفت تر كند. اما چراغ ما به خانه حرام است. خانه هايى كه از پاى بست ويرانند.

مگر تهران بر گسل هاى زلزله قرار ندارد. چرا اين همه سست مى سازند. چرا مى سازند. برايمان دفترچه راهنماى عملى زنده ماندن در زلزله مى گذارند و مى روند با خيال راحت. ما چه خوش خياليم كه روى اين پايه هاى سست و زير سقف هاى سنگين شب را به روز مى دوزيم، بى خواندن همان دفترچه هم. چرا؟ چون اهل تفويض ايم. واگذار مى كنيم سرنوشت خود را. حافظ مان مى گويد، رضا به داده مى دهيم و از جبين گره مى گشاييم. سر در برابر مشيت كج مى كنيم و كار خود را حواله به تقدير مى دهيم. زير شمشير قضا و قدر روزگار سپرى مى كنيم. اگر تيغ عالم بجنبد ز جاى؛ نبرد رگى تا نخواهد خداى. هرچه باشد، نياكان مان كشاورز بوده اند. مى كاشتند و خوش مى نشستند و سر به آسمان مى سپردند تا داس مه نو رسد و هنگام درو شود. با هول زندگى كنار مى آمدند و برنامه نمى ريختند. طرح نو نمى انداختند. اهل سخت شكافتن جهان نبودند. شتابى نداشتند. هرچه باشد، مى شود. تا ببينيم چه خواهد شد. هرچه پيش آيد، خوش آيد. پس در تهران مى مانيم. چون ايرانى هستيم. جاى هولناكى گرفتاريم. اما گرفتار شدن خود را نمى بينيم. مى دانيم و نمى بينيم. مى بينيم و فراموش مى كنيم. هر آن به يادش مى آريم و از ياد مى بريم. فقط پرگويى مى كنيم. وراجى و حرافى. اين ويژگى زيستن در تهران است. آخر زيستن در اين شهر، با آسمانى تيره، برجى كج و دماوندى كثيف، فراموش كردن آن است. پس ما همچنان در تهران مى مانيم. در خانه مى مانيم. در انتظار زلزله مى مانيم. سفر به نظاره اين تكرار ملال انگيز محتوم بى سرانجام مى كنيم. سفر به نظاره اين سير سرد سياه بى اميد بى فرجام. سفر به نظاره اين چرخ گردنده ناچار.



 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024