پنجشنبه ۹ فروردين ۱۴۰۳ -
Thursday 28 March 2024
|
امتداد - حمیدرضا جلائیپور:
۱-الان نزدیک چهل روز است سینفر با پنج ماشین و دو موتور آمدهاند و محمدرضا جلائیپور را دستگیر کردهاند. اینجانب در این چهل روز فقط به مقام رهبری دسترسی نداشتهام، ولی از طریق مقامات دیگر قضایی و سیاسی و روحانیتی تا میتوانستم موضوع دستگیری محمدرضا را پیگیری کردهام ولی هنوز یک پاسخ رسمی دریافت نکردهام.
۲- حتی از طریق مقامات رسمی نتوانستم بفهمم اطلاعات سپاه به چه جرمی محمدرضا را دستگیر کرده، کجا نگه میدارد و چرا ملاقات نمیدهد و چرا دادگاه تشکیل نمیدهد؟ آخر خود زور گفتن (نه فقط در قاموس حقوق مدنی یا شرع حتی در عرف محله) هم حدی دارد!
۳- من فقط بعنوان یک «علاقمند به پژوهش اجتماعی» پس از ساعتها انتظار در پشت درب زندان اوین از طریق سخنان خانواده مضطر زندانی و با کنار هم قرار دادن شواهد و قرائن متوجه شدهام که:
▪️محمدرضا در دوالف زندان سپاه در اوین است.
▪️مدتی در انفرادی بوده و الان نزدیک بیستروز است که به همراه چهار زندانی از داعش و دو نفر از محیطزیستیها در حبس هست.
▪️در طول این مدت هر روز نیز بازجویی داشته است.
۴- الان سوالم از برادران اطلاعات سپاه این است: شما وقتی فردی را با اعزام سینفر دستگیر میکنید، آیا برای چنین فردی چهل روز وقت برای پرونده سازی کافی نیست؟!! مگر چکار میخواهید بکنید؟ چرا تاریخ دادگاه را مشخص نمیکنید؟ چرا ملاقات نمیدهید؟ چرا به پیگیریها پاسخ نمیدهید؟
۵- اما چرا من نگرانم؟
نگرانی من از تجربهای که خودم در گذشته داشتهام هست. به یاد دارم که نیروی عملیاتی قوه قضائیه بیست سال پیش همین بلا را که اطلاعات سپاه دارد سر محمدرضا در میآورد سر خود من در آورد. ولی آن موقع من پارتی داشتم ولی الان محمد رضا دیگر پارتی ندارد و متاسفانه راه رسیدگی قانونی هم بسته است- که در زیر این تجربه را توضیح میدهم.
۶-درست بیست سال پیش من تازه از خارج آمده بودم و پس از اخذ دکتری از وزارت ارشاد خاتمی و مهاجرانی، مجوز روزنامه جامعه را گرفتم و به مدت کوتاهی تیراژ این روزنامه از صد هزار بالاتر رفت. یک روز صبح که پیاده به طرف روزنامه میرفتم مرحوم بورقانی (معاون مطبوعاتی وزیر ارشاد) به من زنگ زد و گفت: «حمید امروز روزنامه نرو چون یک عده از برادرها میخوان بیان بزننت»، گفتم برا چی بزنن!؟ من نرفتم ولی ابراهیم نبوی طنز نویس رفته بود و یک کتک مفصل خورده بود. چند روز بعد من تا به درب روزنامه رسیدم پنج نفر نیروی عملیاتی به ریاست «آقا مجید» ناگهان ریختند و دست من را از پشت بستند و چپوندند در یک پژو. دم درب ماشین به «مجید» گفتم برای چی دستگیر میکنی؟ در پاسخ یک پس گردنی محکم زد. و من را بردند به اوین در یک زندان انفرادی.
۷- چهار روز کسی نیامد و فقط از پشت درب انفرادی غذا میدادند. بعد از چهار روز یک بازجو آمد و از من پشت به دیوار شروع به بازجویی کرد؟ اولین سوالش این بود که «خودت از جاسوسی هایت بگو». من عصبانی شدم رو به بازجو کردم گفتم جاسوس خودتی. او به سرعت از زندان انفرادی رفت بیرون. بعد از ده روز دوباره آمد و گفت بیا اینهم سند جاسوسیات. دیدم یک مجله انگلیسی (به احتمال قوی مجله تایم بود) آورده و گفت حرفهایت را بخوان. اتفاقا خبرنگار مجله مذکور در تهران به بخشی از سخنرانی من در یکی از دانشگاههای ایران اشاره کرده بود. جالب اینکه من حرفهای خوبی هم زنده بودم و از اصلاحپذیری جمهوری اسلامی دفاع کردهبودم. به بازجو گفتم شما خجالت نمیکشی که این حرفها را مستند جاسوسی میکنی؟ بازجو رفت دوباره چند روز بعد اومد و گفت: ببین یا به جاسوسی اقرار میکنی یا اینجا میمونی؟ خاتمی هم برات نمیتونه کاری بکنه! «نظام» ما هستیم نه خاتمی! یا مینویسی یا اینجا میپوسی! یا مینویسی یا اینجا موهای مشکی سرت مثل دندون هات سفید میشه.
۸- یک روز هم خواهرم را آوردند تو زندان اوین و در زندان گریه میکرد و میگفت حمید بیا این نامه را بنویس (یک عفونامه بود) و امضا کن تا از این جا آزاد بشی. تا از گیر اینها راحت بشی. گریه میکرد و میگفت حمید مامان داره میمیره. لامسب بنویس بره دیگه. دوباره من عصبانی شدم و داد میزدم و میگفتم آخه من چیکار کردم که باید «بنویسم». اون کاغذ رو پاره کردم پرت کردم برای برادرها. خواهرم گریه کنان دوید رفت بیرون و دیگه کسی نیومد و گذشت. تا یک روز من را با سلام و صلوات پس از یکماه زندان انفرادی آزاد کردند.
۹- قصه آزادی من (که توسط برادرانی که دنبال پرونده سازی برای جاسوسی من بودند) چه بود؟ قصه این بود که خواهر من رفته بود به مادرم گفته بود این حمید بیگناه را گرفتن و ولش هم نمیکنن. بعد مادر من (بعنوان مادر سه شهید) مصاحبهای با روزنامه همشهری کرده بود و گفته بود آهای مردم من «مثل حضرت زینب» شدم. سه تا بچههام شهید شدن این یکی را هم اینا گرفتن! چرا زور میگید؟ این بچه رو من بزرگ کردم، من بچهام رو میشناسم. چرا بچه من را آزاد نمیکنید؟
۱۰-ظاهرا این مصاحبه در بیت خوانده شده بود. مقام رهبری هم در شهادت سومین برادر من به منزل ما آمده بود و با پدر و مادرم صحبت کرده بود و تا حدودی از خانواده شناخت داشت. روز بعد از مصاحبه، از سوی بیت رهبری ملاقات مقام رهبری با مادرم ترتیب داده میشود. و پس از این ملاقات درب های زندان اوین باز شد و من که از سوی پروندهسازان متهم به جاسوسی بودم آزاد شدم!! انصافا معلوم نبود اگر من پارتی شهدا و مادرم را نداشتم تاکی گرفتار «جریان پرونده ساز» بودم.
۱۱-الان هم من نگرانم که همان بلایی که میخواستند سر من در بیاورند نکند الان دارند سر محمدرضا در می آورند. فقط بدشانسی محمدرضا این است که مادرم فوت کرده است و آن «پارتی» با آن زبان آتشین زینبیاش دیگر در قید حیات نیست.
۱۲- اما نگرانی بالاتر و درخواستی از مقام رهبری.
من بدون اینکه قصد ریا داشته باشم انصافا الان نگرانی من بالاتر از نگرانی برای محمدرضا است. و آن نگرانی برای خانوادههای محیط زیستیهااست.
من با ذکر خاطره فوق میخواهم خدمت مقام معظم رهبری نکتهای را مطرح کنم که از گرفتاری محمدرضا مهمتر است. و آن مساله این است که من پشت درب زندان اوین این روزها متوجه شدم تعداد زیادی طرفدار محیط زیست را ماهها است گرفتهاند (چه بسا دارند پرونده سازی میکنند) و به خانوادههای آنها و نگرانی آنها پاسخ نمیدهند. در مجموع هیچکس پاسخگوی آنها نیست. واقعا این خانوادهها مضطر و گریاناند و تقریبا مسولین قضایی هم «کارهای» نیستند. من میخواستم به مقام رهبری عرض کنم که هیچ شخص و سازمانی الان نمیتواند نسبت به کارهایی که سازمان اطلاعات سپاه (جناب طائب) انجام میدهد کاری بکند و روند اقدامات این فرد را شفاف پیگیری کند. زندانیهای محیط زیستی مثل من در بیست سال پیش خوش شانس نیستند که مادرشان مادر سه شهید باشد و بتواند پارتی آنها شود. من میخواهم خدمت مقام رهبری عرض کنم این وضعی که بر خانواده محیط زیستیها می رود وضع دلخراشی است. زیرا پس از شش ماه اصلن راه پیگیری از هیچ کانالی را ندارند. انصافا معلوم نیست پرونده سازی از افرادی که هیچ نظارتی بر آنها نیست چقدر اصالت دارد؟! اینکه درست نیست افراد بیگناه را بگیرند و با «ابزار زندانی کردن بلند مدت» بخواهند پرونده بسازند.
۱۳- خانوادههای زندانی تعریف میکردند یک دختر بیستپنج ساله محیط زیستی را پس از بیست و پنج روز انفرادی، به لحاظ روحی میشکند. بعد می آید علیه یک محیط زیستی دیگر جلوی دوربین اقرار میکند. ولی آن اقرار از اساس دروغ بوده است!! به نظر من، بعنوان یک پژوهشگر و شاهد بر سخنان خانوادههای زندانیان محیط زیست، سازمان اطلاعات سپاه در برخورد با محیط زیستیها دارد اعتماد مردم به جمهوری اسلامی و مقام رهبری را به باد میدهد. من خاضعانه بعنوان یک شهروند معمولی از دفتر مقام رهبری تقاضای پیگیری دارم. من در این چهل روز در جریان پیگیری کار محمدرضا متوجه شدهام غیر از مقام رهبری کسی نمیتواند از سازمان اطلاعات سپاه سوال کند. و متاسفانه این ناپاسخگویی حس عمیق انزجار را در خانوادههای مضطر که فرزندانشان ماهها است که در بند هستند، ایجاد کرده است.
در پایان
در این چهل روز بجای انجام کار علمی و روزانه پشت درب زندان اوین و پشت اتاقهای مسولین در انتظار بودم و هنوز نتوانستم برای محمدرضا کاری بکنم (و خانواده ما در غم رنج محمدرضا بیتاب اند خصوصا برادر و خواهر کوچکترش.) گفتم اقلا گزارش فوق را بنویسم شاید به دست دفتر رهبری برسد و مقام رهبری (پس از ماهها زندانی محیط زیستیها) دستور رسیدگی به وضع خانوادههای مضطر محیط زیستی را صادر کند. ان شالله. چه کاری از این کار در ماه مبارک رمضان بهتر. شایسته نیست که کار مردم بجایی برسد که به دعا و نفرین متوسل بشوند. من از توصیف این نفرینها خوداری میکنم و البته شرمگینم.
| |||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|