iran-emrooz.net | Sun, 11.12.2005, 12:43
آسيه امينی: ما خبر خوردیم. همه ما که اینجا نشستهایم، تک تک ما که دوربین بر دوش ، یا قلم به دست، انتخاب کردهایم که زندگی مان را کنار خطر رنگ کنیم، نیمه این آذری که تلخ و سیاه میگذرد، خبر خوردیم.
کدامیک از ما توانسته تهران بزرگ، تهران خاکستری ، تهران پرترافیک را از نزدیکترین فاصله از آسمان در قاب بگیرد؟ "علیرضا" فکر کرده بود: بد هم نشد که آمدم! عکس این ترافیک روزی بدرد میخورد. "قریب" به جایزه بعدی فکر کرده بود، وقتی در یک لحظه رد عزرائیل را در نگاه "عبدیانی" شکار کرد.
ما خبر خوردیم از آنها. هیچ یک از ما اهرگز خبری و عکسی چنین ناب نداشت! ماا خبر خوردیم اما، پیش از آن ، خبر آنها را خورد!
نشستند بالای سرروزنامهها و صفحههای خبری و از آن بالا با تعجب به عکسها و تیترهایی که آنها را خورده و هضم کرده بود ، ناباورانه نگاه کردند. کاش یک نفر به این "قریب" گفته بود این طور به دوربین نگاه نکند. لامصب این پرنده در نگاهت چرا اینطور پرپر میزند؟!
*
تلویزیون دارد میترکد از بغضهای فرو خورده ما و خبرهای فرو خورده خودش و سوالهای فرو خورده همه. جسارت، میتواند فقط تا آنجا پیش برود که یک نفر بغضش بترکد که: چند تای دیگر از این سی ١٣٠ها داریم؟! و فرض که گفته باشند هشتاد تا فرقی هم میکند؟ سوال دیگری هم هست؟
به جسارت بگو قلاف کند!
روزنامهها هم که زبانشان درازتر است، پایشان اما از گلیمشان درازتر نیست. و گلیمشان هم آنقدر نیست حتا که بتوانند تعریف جدیدی از گستره معنایی واژه مقدسی چون " شهید" ارائه کنند! نه! به روزنامهها هم چندان امیدی نیست. که امروز هم اگر خبری بنویسند از باید و نبایدی، فردا در کار تکذیب و تو جیه آنند.
چرا که: « ارتش چرا ندارد!» و البته خیلی چیزهای دیگر هم چرا ندارد!
اصلا استاد! "عنصر چرایی" را از کتابهای روزنامهنگاری ما حذف کنید ما بقاعده دیگری برای تنظیم خبر نیازمندیم در دیاری که در آن "بیچرا مردگانمان" را دفن میکنیم هر روز و هر آنی که تقدیر بفرماید!
و تقدیر که میدانید چیست؟ گریز راه سقف پوشیده ایمنی که گویا جز صادر کردن ویزای مرگ، هنر دیگری نیاموخته است!
و این است که باد کرده است روی دست و دلمان امروز بی چرایی مرگ دوستان و همکارانمان که میتوانستند امروز در کنار ما باشند و نیز، ما در کنار ایشان.
باری، در این دایره بسته خبری چه میتوانیم گفت، وقتی که از ما میپرسند: برای چه میخواهید جمع شوید؟ به چه میخواهید اعتراض کنید ؟ اعتراض، دردسر دارد! سری را که درد نمیکند، دستمال چرا نبندید!
ما سرمان درد میکند به خدا. ولی اعتراض؟! ما که هستیم که اعتراض کنیم برادر؟!!!!!!!!!! ما به قول یلدا جمع میشویم در کنار هم که با هم گریه کنیم. همین و تسلیتی و تسلایی و شاید تمنایی که دستکم رحم کنید به حقوق صنفی کسانی که برای تهیه خبر از قدرت دریایی بی مثالمان به قول رئیس سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی به استقبال مرگ رفتهاند!
چیز بیشتری نمیخواهیم ما جز این که بگوییم برادر! کارفرمای محترم! ما دست بر قضا انسانیم! و از روی انتخاب و افتخار نه، از در بیپناهی هم که به خدمت این رسانه گرفته شده باشیم، حفظ حداقلهای ایمنی در کار، حق انسانی ما و وظیفه حقوقی شماست.
یک نفر آرام میگوید: فردا که این را بگویی دیگر نه هیچ مدیری حاضر میشود خبرنگاران را به مراسم خبری دور از مرکز دعوت کند و نه رئیس روسایمان براحتی آن را قبول میکنند. دیگری میگوید: فکر کردهای اینجا کجاست؟ اروپا؟ حالا به جای اینکه از زلزله بمیریم در تصادف هواپیما بمیریم. گفتن و نگفتن من و تو هم که فرقی نمیکند.
به عباس زنگ میزنم میخواهم از او - که دستکم پیراهن دو جنگ را بر تن پاره کرده - برایم فرق ریسک را از استقبال مرگ بگوید.
می گوید: در عراق ، در چمنهای پر از مین که راه میرفتیم، همه جا تابلو زده بودند که به این مکان وارد نشوید. ولی ما میخندیدیم و مسخره شان میکردیم که: خر خودتانید! در این چمنها کجا مین کاشته اند؟
و خودش میگوید: البته کاوه در همان چمنها روی مین رفت!
ریسک یعنی این!
ولی نه! من در همان عراق، آن بازنشسته سخت گیر و بد اخلاق ارتش پیر انگلیس را به یاد دارم هنوز، که چطور موظف بود به خبرنگاران اموزش دهد که از جانشان مراقبت کنند! که در چه مناطقی به هیچ وجه ریسک نکنند! که حتما جلیقه ضد گلوله بپوشند، که حتما گاز ضد احتراق با خود حمل کنند، که حتما گازهای ضد شیمیایی به کمربندهایشان ببندند، که حتما ...
و چقدر میخندیدیمان ما به خبرنگارانی که با وزنههای سنگین آویزان، به این سو و آن سو میدویدند .
عین مرگ که حالا نشسته این بالا و میخندد به ما.
دوستی که از سلیمانیه برمیگشت میگفت: کاوه هم که کاوه بود، ایرانی بود که رئیسش را ول کردند وگرنه اگر یک موبور به جای او بود پوست آن رئیس را بی بی سی میکند که او را بدون اطلاعات و ایمنی کامل به منطقه پر مین برد! این است فرق ریسک و استقبال از مرگ.
*
ما خبرنگاریم. ما همه دستکم یک بار در زندگی کاریمان ریسک را تجربه کرده ایم. ما به جنگ رفته ایم، ما به منطقه زلزله زده رفته ایم.ما به منطقه سیل زده رفته ایم . اما نه برای استقبال از مرگ.
دختر مو بوری که در هواپیما کنارم نشسته و بود و ازغول رسانهای شان تعریف میکرد، میگوید: مدیر یک گروه خبری حتما باید قبل از حرکت به سمت یک خبر از حفظ جان خبرنگارش اطمینان کامل داشته باشد. ممکن است خبرنگاران خودشان ریسکهایی را بپذیرند ولی این، چیزی از وظیفه مدیر کم نمیکند. ورفیقی که از لندن راهی افغانستان شده بود در راه باز گشت تن کبودش را نشان میدهد که چگونه عین صحنه جنگ را برایش بازسازی کرده اند تا یاد بگیرد چگونه از خود دفاع کند.
به راه دور نرویم. از حسین پرتوی عکاس مو سپید خبری بپرسید در همین ایران خودمان و در دورهای که نه تکنولوژی به قدرت امروز بود و نه امکانات، چگونه در راه تهیه یک خبر یا عکس پر ریسک روزنامه همه امکاناتش را بسیج میکرد!
*
ما امروز اینجا جمع شده ایم تا بقول یلدا در کنار هم گریه کنیم یا بقول پرستو دلمان ترکید از نگاه کردنهای چند ساعته به مانیتورهای بی رحم! ما امروز در اینجا جمع شدیم تا به هم عهد ببندیم از حقوق صنفی خود و هم صنفانمان و از حقوق انسانی خود و هم میهنانمان دفاع کنیم. عهد ببندیم که بیتفاوتی را اندکی پس بزنیم. مثل آن مرد بزرگ که ٥٢ کیلو غیرت را آب میکند روز بروز، تا مردی و آزادمردی را در ما زنده بدارد .... زورمان که نمیرسد به کسی! جمع شدهایم تا به مرگ اعتراض کنیم که چرا ریحان چیده است، بار دیگر که آمد - آرزوی مرگ نمیکنیم، بر هیچ کس - ولی اگر بنا به چیدن است ، نیلوفر بچیند که بر مرداب میروید.
کامنتی دیدم که نوشته بود: اعتراض که چه؟ که میشنود؟! همه احساساتی میشوید و میخواهید شاخ غول بشکنید. جمع میشوید، حرف میزنید و فردا هم همگی فراموش میکنید . تا حادثهای دیگر و خبری دیگر! آری برادر حق با توست! ما فراموش میکنیم اما تو فراموش نکن. به یادمان بیاور این روز را و این عهد را.
متن سخنان "آسيه امينی" در مراسم يادبود قربانيان سانحهی سقوط هواپيمای حامل خبرنگاران در انجمن صنفی روزنامهنگاران ايران
" width="640" />