پنجشنبه ۹ فروردين ۱۴۰۳ - Thursday 28 March 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Sat, 23.06.2012, 7:18


روایت پوريا عالمی از تجربه دو شب كارتن‌خوابی در تهران

روزنامه اعتماد در صفحه جامعه خود، گزارشی از تجربه زندگی یکی از خبرنگاران با افراد کارتن خواب سطح شهر تهران را منتشر کرده است. پوریا عالمی در این گزارش تجربیات خود را این گونه بیان کرده است:

زندگی‌ای موازی زندگی شهری وقتی شب از راه می‌رسد، چون جادویی سیاه لایه‌های شهر را در بر می‌گیرد؛ زندگی در خیابان و خوابیدن روی کارتن. جمعیت یازده میلیون نفری تهران در طول روز، شب‌ها هشت میلیون نفر می‌شود. در حالی که بخشی از مردمی که صرفا برای خواب به سطح شهرها برمی‌گردند کارتن‌خواب‌ها هستند.

400 هزار واحد از دو میلیون واحد مسکونی پایتخت خالی از سکنه است و تعداد گرمخانه‌های شهرداری برای اسکان این جمعیت بی‌پناه پایتخت‌نشین، بیشتر به معمای جا دادن فیل در فنجان شبیه است. معمایی که طرح‌های ضربتی پاکسازی اراذل و اوباش و همچنین برخورد با خیابان‌خواب‌ها بیشتر به جارو کردن و از جلوی چشم دور کردن و پاک کردن صورت این مساله کمک خواهد کرد، نه حل کردن آن.

با اینکه دوشب در خیابان سر کردن برای روایتی از این زندگی موازی در پایتخت و گزارشی از زندگی در فقر مطلق، به نظر کافی نیست، با این حال گزارش ناتمام ما به این شرح است: (گفتنی است بخشی از مشاهدات گزارشگر که انتشار آن سیاه‌نمایی تلقی خواهد شد در این گزارش آورده نشده اما از طریق مدیرمسوول به نهادهای مرتبط و تصمیم‌گیر ارائه می‌شود.

هیچ‌کس تنها نیست؟

توی جیبم نه پولی است نه کارت عابربانکی. یک دفترچه کوچک و یک قلم و یک فندک تمام چیزی است که همراهم است، به‌علاوه کارت خبرنگاری که محض احتیاط برداشته‌ام. یک ماه است که صورت نتراشیده‌ام. دو سه روز است که ذهنم درگیر لباسی است که برای خیابان‌گردی باید بپوشم. به کفش هم فکر کرده‌ام.

روز اول که با گروهی که یک روز در هفته به تعدادی از خیابان‌خواب‌ها غذای گرم می‌دهند، به کوچه پس‌کوچه‌های جنوب شهر رفتیم، پیش‌فرضم برای نوع پوشش خیابان‌خواب‌ها اصلاح شد. تصوری که از خیابان‌خوابی داشتم تصوری کلیشه‌یی بود. لباس‌های پاره، ژنده، کثیف و بدبو.

بیشتر کارتن‌خواب‌هایی که در این دو روز دیدم شلوار جین به پا داشتند. پیراهن یا تی‌شرتی درست و درمان تن‌شان بود. کفش‌شان سوراخ نبود و نوک انگشت پایشان بیرون نزده بود. بویی هم که می‌دادند بوی آدم‌هایی بود که مثلا یکی دوهفته حمام نرفته باشند.

البته این کارتن‌خواب‌های سطح شهر هستند که به آب روان و سرویس‌های بهداشتی پارک‌ها دسترسی راحت‌تری دارند. کارتن‌خواب‌هایی که در تکه‌بیابان‌ها و خرابه‌های فراموش‌شده پایتخت سکنا گزیده‌اند، مدت‌هاست تنی به آب نرسانده‌اند و سر و صورت را صفایی نداده‌اند، ریش زبر و موهای ژولیده‌شان تفاوتی است که با خیابان‌گردها دارند.

بیشتر خیابان‌خواب‌هایی که در این دوروز دیدم گوشی موبایل داشتند و بعضی‌هاشان هم هدفون توی گوش‌شان بود. آن تصور کلیشه‌یی از یک کارتن‌خواب خیلی سریع در ذهنم از بین می‌رود.

برای همین با همان لباس‌ها که همیشه تن می‌کنم، منهای ساعت و موبایل روشن و پول، از خانه خارج شده‌ام. ریش نتراشیده و حمام نرفتگی هم باعث نمی‌شود حس کنم فرقی با دیگران دارم و خیابان‌خواب شده‌ام. من هنوز پوست صورت و دستم روشن است. آفتاب‌سوختگی یکی از مشخصه‌های خیابان‌خواب‌هاست. برخلاف صدای زنگ موبایل خیابان‌خواب‌ها که راحت به گوش می‌رسد، تصمیم می‌گیرم موبایل را بی‌صدا کنم تا توجهی جلب نکنم.

نگاه توریستی بالاشهری - پایین‌شهری

از سر پل تجریش راه می‌افتم به سمت پایین. از کنار آش رشته و حلیم نیکوصفت رد می‌شوم. می‌دانم پولی ندارم و می‌دانم هنوز زود است که گرسنگی بهم فشار بیاورد. خیابان ولیعصر مسیر جدیدی برای پیاده‌روی‌ام نیست اما این‌بار هیچ عجله‌یی ندارم. به جایی نباید برسم. کسی را نباید توی راه ببینم. آرام راه می‌روم.

می‌دانم این مسیر را بیشتر برای خالی نبودن عریضه انتخاب کرده‌ام. از بوی قهوه فرانسه کافه روبه‌روی باغ فردوس رد می‌شوم. می‌آیم و بوی چلوی ایرانی رستوران قدیمی پایین زعفرانیه هم برایم دردسرساز نیست.

اصولا نگاه ما به هر چیز غریبه‌یی نگاهی توریستی است. حتی وقتی من می‌خواهم خیابان‌خوابی کنم هر چقدر سعی کنم به این نوع زندگی نزدیک شوم فاصله‌یی هست. لابد پیش خودم فرض می‌کنم حالا یک شب شام نمی‌خوری چیزی نمی‌شود که.

برای رهایی از این نگاه توریستی و فکر و خیالات که نگاه من را به کارتن‌خوابی نگاهی دست بالایی به دست پایینی نکند، سعی کرده‌ام گرسنه از خانه خارج شوم و بی‌پول تا امکان غذا خوردن حتی برای یک شب برایم مهیا نباشد.

تا ونک هم راحت راه می‌آیم. گاهی کوچه پس‌کوچه می‌اندازم تا دست کم به پیاده‌روی سبک‌انگارانه نزدیک نشود خیابان‌گردی‌ام. روی پله‌ها، سر پرچین‌ها، لب جدول می‌نشینم. نشستن روی جدول خیابان به خودی خود کار عجیبی نیست.

ولی وقتی برای اولین‌بار برای خستگی در کردن راهی جز نشستن لب جدول جوی خیابان نداشته باشی، گمان می‌کنی همه نگاه‌ها خیره تو است. مسیری را طی می‌کنی تا جایی پیدا کنی که کمتر توی چشم باشد. وقتی هم که می‌نشینی خیال می‌کنی همه دارند تو را می‌پایند. چیزی به این سادگی می‌تواند لحظات ناخوشایندی را فراهم کند.

ظاهرسازی ظاهری

هنوز غروب است. غروب روز دوم. یکی دوساعت می‌پلکم. تا اینجا چند خیابان‌خواب در خیابان‌های اصلی دیده‌ام که توی لاک خودشان بودند و اجازه نزدیکی بیشتر ندادند. مطمئن می‌شوم هر چقدر هم سعی کرده باشم نه ظاهرم و نه حتی نگاهم شبیه یک خیابان‌خواب نشده و هنوز آدم شهری‌ای هستم که جز برای دادن پول خردی به عنوان صدقه نزدیک کارتن‌خوابی نمی‌شود.

زباله‌جوها

زباله‌جو، خیابان‌خواب نیست. او زندگی آبرومندی دارد که برای حفظش می‌داند نباید امیدوار به بخشنامه و اضافه‌حقوق و پاداش و طرح‌های بلااستفاده بازنشستگان بماند. زباله‌جو می‌آید تا ظرف غذایی را که همراه آورده پر کند. می‌آید تا شاید کفش و لباسی دورانداخته و قابل استفاده برای زن و بچه‌اش پیدا کند.

: "یه کیف سامسونت پیدا کردم نو. رمزش سه تا صفر بود. توش بوی کاغذ و کاربن می‌داد. بردمش برا پسرم، گفتم شرکت داده.”

او می‌داند برای یافتن غذا بهتر است سطل جلوی شرکت‌ها و ادارات را بگردد.

: "این دولتی‌ها دورریزشون بیشتره. شکر خدا ظرف غذای دست‌نخورده تک و توک پیدا می‌شه توی دورریز ناهارشون.”

در به کار بردن کلمه دورریز برای غذایی که دور انداخته شده تاکید می‌کند.

هر چیز که خوار آید...

جلوی مغازه‌ها نمی‌ایستم. جلوی کیوسک نمی‌ایستم. جلوی کافه یا رستوران نمی‌ایستم. سعی می‌کنم خودم را از زندگی روزمره دور کنم و به خیابان نزدیک شوم. کم‌کم متوجه می‌شوم مدت‌هاست به آشغال‌های کنار خیابان ریخته شده و سطل‌های زباله توجه می‌کنم. یکی دوتا آشغال را هم با پا جابه‌جا می‌کنم.

نمی‌دانم زیرش باید چه چیزی پیدا کرد اما با پا جعبه پاره را می‌زنم کناری و بعد می‌بینم زیرش چیزی نیست و بعد به راهم ادامه می‌دهم. انگار ماهیگیری که قلابش را چک می‌کند. نه طعمه دست خورده نه خبری از ماهی است.

سرعت و سکون

کوچه پس‌کوچه می‌کنم تا می‌رسم به زرتشت و بعد کریمخان. از ایرانشهر می‌روم پایین تا فردوسی. بعد از نوفل لوشاتو سی‌تیر را می‌روم پایین. موبایل را اینجا چک می‌کنم.

دو تماس و دو نامه. دکمه را فشار نمی‌دهم تا ببینم تماس و نامه از طرف چه کسی است. آسمان دیگر تاریک شده است. گوشه‌یی می‌ایستم و موبایل را در جورابم می‌گذارم.

نرسیده به بهارستان روی صندلی ایستگاه اتوبوسی می‌نشینم و به عجله آدم‌ها برای گرفتن تاکسی و سبقت‌ها و بوق‌زدن‌ها توجه می‌کنم. شاید ساعت 9 یا 9 و نیم باشد.

وقت زیاد مصائب

چیزی که خیابان‌خواب بیش از دیگران دارد وقت است. او می‌تواند بنشیند و هر چقدر دلش می‌خواهد فکر کند. فکر و خیال کند و رویا ببافد. خیال‌بافی و رویابافی البته ذهن را درگیر و انرژی را زایل می‌کند. برای فرار از این افکار و برای سر هم آوردن ساعت‌های بی‌شمار چقدر باید تاب آورد تا گرفتار بنگ و افیون نشد؟ اگر پیش از آنکه آواره شده باشی مصرف‌کننده نباشی.

انفرادی

تماشای تفریح و خرید و گشت و گذار و رستوران و تاکسی سوار شدن و ماشین عروسی و مجلس ختم در مسجد و دسته گل شادی و عزا و کیک تولد و کلاچ ترمز گرفتن در ترافیک ساعات اداری و دستی کشیدن در ساعات آخر شب و هر چیز ناچیز دیگری که به ذهن بیاید، همه رویای دست نیافتنی خیابان‌خواب است که به جای آنکه به آن فکر کند آن را جلوی چشمش می‌بیند، اما نمی‌تواند به آن دست بزند.

کارتن‌خوابی زندگی انفرادی است، در زندانی بزرگ‌تر. معاشرت جمعی یا برای خرید و فروش مواد است یا برای تاخت زدن خرده‌ریز با غذا یا مایحتاج زندگی. دور همی بیشتر به سکوت می‌گذرد.

تاثیر این نوع انفرادی زیستن بین دیگران، ته‌نشین‌شدن سکوت و سکوتی ممتد در حالات مختلف زندگی فردی است. کرختی که حتما به نشئگی و خماری برنمی‌گردد. هیچ چیز این زندگی واقعی نیست، انگار خواب شیرینی است که بی‌موقع آمده باشد و کابوس زندگی را سراسر روز به آدم یادآوری کند.

سطل زباله: بنگاه کوچک زودبازده

از بهارستان به سمت بازار می‌روم. چراغ‌های مغازه‌ها و حجره‌ها و پاساژها و انبارها و بازارها خاموش است. از چراغ‌های شهری هم کاری برای روشن کردن این تاریکی برنمی‌آید. کم‌کم بر تعداد خیابان‌خواب‌ها اضافه می‌شود.

کیسه‌های پلاستیکی در دست، آهسته از دل تاریکی بیرون می‌خزند و به سطل‌های زباله نزدیک می‌شوند. مردی که سراپا سفید پوشیده با حوصله سطلی را برگردانده و مشغول کند و کاو است. گاهی تکه پلاستیک و کاغذی را پیدا می‌کند و در کیسه‌اش می‌تپاند.

اگر سطل‌های زباله را بنگاه‌های کوچک زودبازده فرض کنیم که نان و روزی در کشور را تامین می‌کنند باید به آمارهای رسمی که نشان از موفقیت طرح‌های زودبازده دارد به چشم تایید نگاه کنیم. بنگاه‌های زودبازده‌یی که مشمول قانون پرداخت مالیات نمی‌شود و لابد خیابان‌خواب‌ها و زباله‌جوها باید بابت چنین مزیتی به دیگر شهروندان غره شوند.

دو مرد مسن روی نیمکتی نشسته‌اند و محتویات کیسه گوجه سبزی را که از سطل روبه‌روی‌شان پیدا کرده‌اند بین خود تقسیم می‌کنند.

: "بیا این رو ببر واسه بچه‌ت.”

"خرابه که.”

: "خراباش واسه من. برندار.”

چراغ بانک، خیابان را روشن نمی‌کند

پیرمردی که اگر صبح در یکی از میدان‌های شهری ببینی‌اش حتما تو را یاد تصویرهای درویش‌های توی کتاب‌های قدیمی می‌اندازد، ظرف یک بار مصرف غذایی را روی پا گذاشته، سه چهار کیسه و گونی را کنار دستش چیده، و تند و تند با دست مشغول لقمه گرفتن از پلوکباب است. به این شیوه غذا خوردن شصت و چهاری می‌گویند. چهارانگشت تبدیل به قاشق و شصت کار چنگال را می‌کند.

زمان کش می‌آید. هر چه بیشتر در دل شب پیش می‌روم زمان طولانی‌تر و طولانی‌تر می‌شود. این را وقتی می‌فهمم که کسی ساعتش را نگاه می‌کند و به دیگری می‌گوید ساعت ده، ربع کم است. اگر از من پرسیده بود می‌گفتم: "یازده و نیم، دوازده.”

در تاریکی مسیر بازار تهران، تنها نوری که به چشم می‌خورد نور پرزور شعبه‌های بانک است که با تمام برقی که مصرف می‌کنند جلوی پای هیچ خیابان‌خوابی را روشن نمی‌کنند.



 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024