iran-emrooz.net | Thu, 10.02.2011, 21:48
بیانیه
هشدار: طرح «کشتار درمانی» رشتههای علوم انسانی و هنر دانشگاههای ایران
(در دارالعلم شیراز در این اواخر یک «فرنگی مآب» به خیال تأسیس یک باب – فقط – مدرسه دخترانه میافتد، ولی علمای آن شهر دارالعلم که جانشینان زاهد و فقیه و شیخ و واعظ اشعار خواجه حافظ میباشند این را مخالف دین شمرده و غوغا برپا میکنند. مخصوصاٌ روضه خوانها همت مخصوصی در بهم زدن این تأسیس بخرج میدهند به ملاحظه این که مبادا نتیجهاش آن باشد که چنان که دلخواه آنها است از زنهای بیچاره ناله نگیرند و مجلسشان سرد شود. بالأخره مقصود آقایان پیش رفته و حاکم فارس حضوراٌ به آن فرنگی مآب تغیر کرده و فردای آن روز روضه خوانها به هیئت اجتماع پیش حاکم رفته و اظهار تشکر از جلوگیری از این نوع «منهیات شرعیه» نمودهاند ! عجالتاٌ شیراز در زیر استیلای روضه خوانها و قشون هندی مادتأ و روحأ در امن و امان است.) به نقل از روزنامه «کاوه»، ۱۶ آگوست ۱۹۲۰
در این روزها، دانشگاههای ایران در حالی نیمسال اول تحصیلی خود را به پایان بردهاند که رشتههای علوم انسانی و هنر به وضعیت اسفباری دچار شدهاند و کوششهای بی شمار علم ستیزانهی حاکمانٍ در قدرت، آیندهای ناروشن و پر از کشمکش را برای این رشتههای دانشگاهی رقم زدهاند.
این موج جدید با سخنان آیت الله خامنهای آغاز شد که گفت: «بسیاری از علوم انسانی مبتنی بر فلسفههایی است که مبانی آنها مادی نگری و بی اعتقادی به تعالیم الهی و اسلامی است و آموزش این علوم موجب بیاعتقادی به تعالیم الهی و اسلامی میشود و آموزش این علوم انسانی در دانشگاهها منجر به ترویج شکاکیت و تردید در مبانی دینی و اعتقادی میشود» (شهریور ۱۳۸۸، در جمع شماری از استادان و اعضای هیئتهای علمی و رؤسای دانشگاههای ایران)
و «این که بنده در بارهی علوم انسانی در دانشگاهها و خطر این دانشهای ذاتاٌ مسموم هشدار داده ام – هم به دانشگاهها، هم به مسئولان – به خاطر همین است. این علوم انسانی که امروز رائج است، محتواهائی دارد که ماهیتاٌ معارض و مخالف با حرکت اسلام و نظام آموزشی است: متکی بر جهان بینی دیگری است، حرف دیگری دارد، هدف دیگری دارد. وقتی اینها رائج شد، مدیران بر اساس آنها تربیت میشوند، همین مدیران میآیند در رأس دانشگاه، در رأس اقتصاد کشور، در رأس مسایل سیاسی داخلی، خارجی، امنیت، غیره و غیره قرار میگیرند.» (۲۹ مهر ۱۳۸۹، در دیدار با طلاب، فضلا و اساتید حوزه علمیه قم)
از زمان تشکیل حکومت جمهوری اسلامی، این دومین باری است که حاکمیت با شمشیر آخته به جنگ علوم انسانی و هنر میآید و در پی نابودی این رشتههای بنیادین فرهنگ است.
نخستینٍ آن کارزارٍ جهلٍ مطلقی بود به نام «انقلاب فرهنگی» که «دست آوردش» تعطیلی کلیهی دانشگاههای کشور و اخراج هفت هزار استاد تمام وقت و نیمه وقت و حق التدریسی (از مجموعهی دوازده هزار نفر) و اخراج چند برابرهمین رقم دانشجو بود. و افزون بر آن، کشاندن استادان رشتههای علوم انسانی (به خصوص جامعه شناسی و روان شناسی و...) به پای منبرهای ارشادی مدرسین حوزههای علمیه قم – نظیر آیت الله مصباح یزدی – تا آنان بگویند که استادان دانشگاههای ما چه نباید بگویند و چه باید بکنند. آن دسته از استادانی که از رفتن به چنین بارگاهی سرباز زدند، بازنشستگی زودهنگام و تصفیه و اخراج در انتظارشان نشسته بود. از زمان «انقلاب فرهنگی» بود که «تعهد» در برابر «تخصص» نشست و «تعهد» برتر از هر دانشی آمد پدید و داغ «ضد انقلاب» بر پیشانی «تخصص» حک شد و حاصل آن بحثها وآن رویکرد و آن سیاست تا به امروز گریبان دستگاههای علمی و اداری کشور ما را رها نکرده است و ریا و تزویرو فساد بیسابقه و مسلمان نمایی و داغ مهر نماز بر پیشانی داشتن، به جای کاردانی و مردم دوستی و وطن خواهی و ادارهی خردورزانهی امور، نشسته است.
در تبارشناسی این سیاستٍ علم ستیزانه، دست کم میتوان به یک رویکرد دیگر در تاریخ معاصر اشاره کرد: آموزش و پرورش جدید از نخستین گامهای خود در ایران، همواره با عناد و دشمنی گروهی از متولیان رسمی شریعت روبرو بوده است که برای سرکوب آن از هیچ کاری روی گردان نبودهاند ( در مقام مثال میتوان به زندگی رشدیه و بلاهایی که بر سر این دانشی مرد آوردهاند رجوع کرد ). آن جریان از قدرت مداران امروز که به جنگ با علوم انسانی و هنر آمدهاند و معتقد هستند که «نظام آموزشی ما ۱۵۰ سال است که تحت اندیشههای سکولار و استکباری بوده است» ( احمدی نژاد )، فرزندان خلف همانهایی هستند که صدای تلگراف را «بوق شیطان» میخواندند، با دوچرخه مخالف بودند، مدرسه رفتن کودکان را باعث بهایی شدن آنان میدانستند، کتاب فلسفه را «نجس» میدانستند، مثنوی مولوی را با «انبر» میگرفتند تا آن را در «خلا» بیاندازند، حکم به تکفیر و کشتن منادیان و کوشندگان فرهنگ میدادند.
اما، پرسش این است که پس از آن «انقلاب فرهنگی» و آن همه بگیر و ببند و آن همه دستگاههای «ارشادی» و «حفاظتی» و بسیج و سازمانهای ریزودرشت عقیدتی و امنیتی، چرا حاکمان در قدرت مجدداٌ به فکر «اسلامی کردن» دانشگاهها افتادهاند؟ مگر قرار نشد که پس از «انقلاب فرهنگی»، در قم، در حلقهی محمد تقی مصباح یزدی علوم اانسانی «تولید کنند»؟ آقایان، مشکل بودجه و پول که نداشتهاند و ندارند، مدعی هم هستند که میتوانند برای همهی مشکلات «جهان» راهٍ حل بدهند؛ پس در این سی و اندی سال چه کردهاند و چه حاصلی داشتهاند؟ آن «تولید» چه شد؟ که خواند؟ پس چه شده است که امروز از سیاستٍ کجدار و مریز «منطقهی فراغٍ شرع» دست شستهاند و از علوم انسانی و هنر دانشگاههای ما چنین بیمناک شدهاند که کمر به نابودیاش بستهاند. به دیدهی ما، پاسخ روشن است: از آگاهی هراس دارند، چیزی برای عرضه ندارند، از رقابت با دیگر نحلههای فکری ناتوانند؛ آسان ترین راه را برگزیده اند، حذف و کشتار درمانی. در حوزهی فکر و اندیشه، فکری کنار فکری مینشیند و اندیشهای برابر اندیشه ای. این عرصه، عرصهی استدلال است و خرد. با داغ و درفش چه کار؟ وزیر علوم احمدی نژاد، حتی از حفظ ظاهر هم دست شسته است و بی پرده در برابر ملیونها ایرانی میگوید: «خیلی از برنامههای دانشگاه ما مخالف فضای دینی و دانشگاهی ماست» و«اعتقاد به ولایت فقیه شرط استخدام استادان دانشگاه است. وظیفه دانشگاه تربیت سرباز برای امام زمان است.» و «استادان و دانشگاهیان غیرهمسو با نظام جمهوری اسلامی اخراج میشوند و رؤسای دانشگاهها اجازه ندارند کسانی را استخدام کنند که به ولایت فقیه باور ندارند».
و شعبان جعفری حاکمان کنونی، سردار نقدی، رییس بسیج، در بازدید ۱۵۰ نفر از رؤسا و استادان دانشگاههای استان تهران و البرز از مناطق جنوب کشور، به خود اجازه میدهد تا برای دانشگاههای ایران تعیین تکلیف کند و با گستاخی چنین هزیانهایی بگوید: «اگر مقام معظم رهبری میفرمایند ایران باید مرجع علمی جهان شود و اگر کسی در جهان میخواهد علم بیاموزد باید به فراگیری زبان فارسی اقدام کند و اگر قرار است علوم انسانی را تغییر دهیم و کتب ظاله از دانشگاههای کشور برچیده شود، نیاز به قیام است.... آیا با این علوم سیاسی که در دانشگاهها فرامی گیریم میتوان فرمایشات امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری را پیاده کنیم؟ در پاسخ باید گفت: مطمعناٌ در این راه شکست میخوریم.... امروز زمینه برای گسترش علم باز شده و آمریکا نشان داده در مسائل علوم انسانی علمی ندارد. اگر این کشور علم جامعه شناسی داشت چرا ۶۰ در صد ازدواجها به طلاق میانجامد و زندگی یک نفره ًمد شده و فرزندان نا مشروع به دنیا میآید»
در تازه ترین اقدام، در تاریخ ۲۴ دی ماه ۱۳۸۹ (برابر با ۱۴ ژانویه ۲۰۱۱) مدیر کل «دفتر پشتیبانی و حمایت از آموزش عالی وزارت علوم» اعلام کرد: «چهار صد هزار سرفصل ( رقم را اشتباه نخوانده اید، چهار صد هزار است ) دروس دانشگاهی کشور بازنگری میشود.» و «هفتاد در صد این بازنگری مربوط به علوم انسانی است و هم اکنون وضعیت ۲۶۰ هزار سرفصل علوم انسانی از نظر تاریخ بازنگری مشخص شده است.» و «۱۰۰ سر فصل دانشگاهی مربوط به رشتههای هنری نیز مورد بازنگری قرار خواهند گرفت».
بدین ترتیب کوشش میشود به دست شریعتمداران تازه به قدرت رسیده، رشتههای علوم انسانی و هنر در مطبخ طرح «اسلامی کردن» آقایان ذبح شوند تا آن چه آقای خامنهای «مایه نگرانی» خوانده بود، از وجود این دانشهای «ذاتاٌ مسموم» زدوده شود. اما، آن چه از هم اکنون آشکار است – بی آن که بخواهیم خسارتهای این تاریک اندیشیها را بر پیکررنجور بنیهی علمی میهنمان کم بشماریم – شکست این رؤیاهاست. دست کم به دو لیل عمده:
نخست، تاریخ سی ویک سالهی حکومت جمهوری اسلامی است و ناتوانیاش در حضور و عرضهی بدیل در این حوزه از دانش بشری. همان طور که با قواعد فقهی نظیر حرمت ربا و معاملات فقه نمیتوان در عرصهی پیچیدهی دانش اقتصاد در ایران و در جهان هم آوردی کرد – چنان چه حتی نتوانستند بهره بانکی را تغییر دهند، جایی که همهی اختیارات و امکانات در دست حکومت بود -، همان طور که نمیتوان با مفهومهایی نظیر کلام و اخلاقیات اسلامی و اطاعت مطلقه از صاحب ولایت مطلقه در حوزهی گستردهی و عظیم علم سیاست نمیتوان حرفی نه در جهان که برای ادارهی شهر کوچکی در ایران زد؛ با تغییر سرفصلهای درسهای علوم انسانی نمیتوان آن را به «علوم انسانی اسلامی» تبدیل کرد. حتی در حوزهای نظیر فلسفه که تاریخی به قدمت دانش بشر دارد، اسلام – که مانند هر دین دیگری به دیدهی احترام به آن مینگریم – نتوانسته است به ذات خود مؤسس فلسفه باشد. چندان مشکل نیست تا با نگاهی هرچند کلی به تاریخ اندیشه در ایران پس از اسلام و تأملی هرچند کوتاه در آراء و آثار فیلسوفان مسلمان ایران در یابیم که آن چه در اصطلاحٍ سستٍ علمی به نام «فلسفه اسلامی در ایران» بیان میشود، در مجموع خود مخلوطی است از فلسفهی یونانی و فلسفهی ایران پیش از اسلام ( فلسفهی «نور» و حکمت خسروانی، در اندیشهی سهروردی ).
دلیل دوم، ماهیت علوم انسانی است. علوم انسانی که میراث بزرگ فکری بشر جهان امروز ما ست، از سنخی دیگر و از ماهیتی دیگر از ادیان الهی است. علوم انسانی، علمی است جدید. عمر رشتههایی نظیر جامعه شناسی و زبان شناسی و... ( در مقام رشتههای مستقل ) مشکل به یک قرن میرسد. ماهیت علوم انسانی از جنسی است که نمیتوان با وارد کردن این یا آن حکم و دستور مذهبی، این یا آن مفهوم فقهی و شرعی، علوم انسانیٍ اسلامی یا مسیحی یا یهودی یا... از آن «ساخت» و «استنتاج» کرد. در هیچ دین و مذهبی، عنوانی به نام علوم انسانی در مختصاتی که ما امروز میشناسیم، نه وجود داشته است و نه میتوانسته است وجود داشته باشد. اساسأ چنین «فقدان»ی و چنین «غایب»ی نباید «محل نزاع» باشد. زیرا علوم انسانی، کارکردی دارند و دین و مذهب کارکردی دیگر و هر یک حوزههای خاص خود را دارند. این تمام خواهان حاکم و شریعتمداران تازه به قدرت رسیده هستند که بی هوده آب درهاون میکوبند و گمان میبرند با زور حکومتی میتوانند در این زمینه هم – همانند آن چه در عرصهی اجتماع کردهاند – مصادره به مطلوب کنند و با رویکرد اراده گرایانهی مردم ستیز و علم هراسانه، تدفین علوم انسانی را جشن بگیرند.
علت واقعی این اقدامات و این سیاستهای فرهنگ برباددهی حکومتیان امروز را میبایست در جای دیگری، در جای واقعی آن جست. حقیقت آن است که در برابر رشد رو به تزاید آگاهی جوانان و دانشجویان ایران، در برابر گسترده شدن فکرو اندیشهی مدرن در جامعهی ایران، در برابر غلبه فکر دانشگاهی «چرا؟» گو بر فکرهای بسته و متصلب و متعبد، در برابر سست شدن و از دست رفتن مرجعیت پررنگٍ طرفدارٍ حکومت ولایی – سیاسی در حوزهها، که جنبش عظیم مدنی سبز یکی از نمادهای بارز آن بود؛ قدرت مداران حکومتی که از رویارویی مدنی فکری ناتوان هستند بر این تصوراند که میتوانند با این سیاستهای خشن آب رفته را به جوی بازگردانند و از این موقعیتٍ ناهنجارٍ خود رهایی یابند. اینان دچار این وهم تاریخی شدهاند که گویا میتوان با پاک کردن صورت مسأله، از خود مسأله خلاصی جست؛ که گویا میتوان با شکستن آیینه، از عیب رخسار رهایی یافت.
اما، همهی آن چه در ناتوانی و عجز حاکمان در ارایهی بدیل علوم انسانی گفته شد، نمیبایست به غافل ماندن از لطمههای فراوان و خسارتهای کمرشکنی بیانجامد که این سیاست تمامت خواهان میتواند بر پیکر علم به طور عام و علوم انسانی و هنربه طور خاص در دانشگاهها و در حوزهی اندیشه وارد کنند. اینان خواهند کوشید با ابزارهای مختلف، بیان اندیشه را تنها در چارچوب تنگ رفع نیازهای شریعت جزم اندیش خود، محدود کنند. از جمله با محدود کردن گزینش دانشجو، بازنشسته کردن واخراج استادان «مزاحم»، استخدام انسانهای بی دانش اما به قول خود «ایثارگر» در ترکیب هیئتهای علمی دانشگاهها، افزایش قوانین انظباطی و نهادهای نظارتی، تغییر پی در پی مدیران، شدت بخشیدن به روند ایدئولوژیکی کردن درسهای دورههای دبیرستانی (و از آن جمله میتوان به واگذاری بی سابقه ۴۲۰۰ مدرسه در سه مقطع ابتدایی و راهنمایی و متوسطه به حوزهی علمیه و اعزام ۳۳۰۰۰ مبلغ مذهبی به مدارس سراسر ایران اشاره کرد)، تقویت جنبههای عقیدتی - ایدئولوژیکی درسهای دانشگاهی و تضعیف جنبههای پژوهشی، تغییر شریعت مدارانهی آیین نامههای ارتقای استادان دانشگاه، حذف یا تغییر کامل سر فصلهای رشتهها.
هم میهنان !
در هر جا که هستید و هر طور که میتوانید، این سیاستهای علم ستیزانه و ضدرشد و شکوفایی علمی میهنمان را افشا کنید و به مقابله با آن برخیزید.
روشنفکران، اهل قلم، دانشجویان، پژوهشگران، استادان دانشگاه!
در این کارزارٍ پشتیبانی از علم و مبارزه با جهل و نادانی، در این مبارزه برای جلوگیری از نابودی بنیهی علمی کشور، برای حفط و ارتقاء تواناییهای علمی میهن مان در این دنیایی غریب رقابتها، بیشترین سهم از آنٍ شماست؛ هر چند که شما از نخستین قربانیانٍ این سیاستهای خانمان سوزٍ ضد ملی هستید. با یادآوری مکرر این سیاستها و ضربههایی که بر پیکر دانش و فن و بنیه علمی کشور وارد میشود، با مقاومت عملی – هر چند کوچک – در برابر اجرایی شدن این طرحهای ضد علمی، با آگاه کردن محیطهای دانشگاهی و پژوهشی در سطح بین المللی از عمق فاجعهی که در ایران در حال رخ دادن است، با سامان دادن مبارزات مشخص برای افشای این سیاستها و به عقب راندن حکومت در این زمینهها؛ نگذاریم این سیاست به موضوعی عادی تبدیل و فراموش شود.
آزادی آدمی، در عرصههای رنگارنگ وجودی انسان، بدون علوم انسانی نه میسر است و نه امکان پذیر.
«جمعیت پشتیبانی از جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران – برلین»
بهمن ماه ۱۳۸۹ – فوریه ۲۰۱۱
" width="640" />