iran-emrooz.net | Sun, 03.10.2010, 8:35
گزارش برنامۀ "تصویر و تحلیل جنبش سبز" به دعوت اتحاد برای ایران در کلن
از ساعت 5 الی 9 شب شنبه دوم اکتبر 2010 جلسهای با حضور تعداد زیادی از ایرانیان در کلیسای کارتویزر کلن برگزار شد. در ابتدای برنامه فیلم "ایران:انتخابات سال 88 " علی صمدی به نمایش در آمد که مورد استقبال فراوان حاضران قرار گرفت. سپس اکبر گنجی در جایگاه سخنران قرار گرفت و به مدت 90 دقیقه به سخنرانی پرداخت و در پایان به پرسشهای حاضران پاسخ گفت.
متن کامل سخنرانی گنجی به شرح زیر است.
زمینهها و محرکهای تداوم جنبش دموکراسیخواهی ایران
یأس و سرخوردگی و امیدها
1- طرح مسأله: رویدادهای ماههای اخیر، این ایده را بسط داده که جنبش سبز- مانند جنبش اصلاح طلبی- تمام شد و به بایگانی تاریخ ایران پیوست. شواهد و قرائن این مدعا به قرار زیر است:
1-1- تظاهرات خیابانی در شهرهای ایران پایان یافت. حمایت مردمی از جنبش سبز به سرعت کاهش یافت و به جای افزایش تعداد فعالان این جنبش، شاهد زوال و ریزش سریع آن بودیم. آیت الله خامنهای در دیدار با اعضای مجلس خبرگان رهبری، صریح تر از هر کس این مدعا را مطرح کرد و گفت :
"در آن فتنه حتی کسانی که به فردی غیر از فرد منتخب رأی داده بودند، بعد از افتادن نقاب از چهرهی فتنه گران، آنها هم بر سر اصول و ارزشها ایستادند و دیدیم که در 9 دی و 22 بهمن همه به خیابانها آمدند و مشخص شد که فتنه گران، اقلیتی معدود هستند"[1].
2-1- تظاهرات و اجتماعات ایرانیان مقیم کشورهای خارج پایان یافت. پس لرزههای زلزلهای که با ریختن مردم به خیابانها در تهران رخ داد، ایرانیان مقیم خارج را هم به خیابانها و میادین پاریس، لندن، برلین، کلن، نیویورک، واشنگتن، لس آنجلس، سانفرانسیسکو، تورنتو، ونکور و... ریخت. اتمام زلزله و پس لرزههای مرکز، نقاط پیرامونی را هم به آرامش قبل از واقعه باز گرداند.
3-1- اگر کروبی/موسوی/رهنورد/خاتمی همچنان سخن میگویند؛ دیگر چهرههای شاخص جنبش سبز یا زندانی اند و یا سکوت کرده اند. شیوهی جدید خودکامه گان حاکم بر ایران این است که فعالان قلمروهای گوناگون را بازداشت و به زندانهای بلند مدت محکوم میکنند. سپس انان را بر سر دو راهی "سکوت مطلق و استفادهی از مرخصی به جای زندان" و یا "حبس در زندانهای سراسر کشور" قرار میدهند. وقتی نتوان در زندان سخن گفت و سخنان خود را به گوش بیرونیها رساند، چرا از امکان مرخصی نباید استفاده کرد؟
4-1- جنبش سبز تمامی امکانات رسانهای خود را از دست داده و اینک فاقد همان امکانات اندک پیش از انتخابات ریاست جمهوری 22 خرداد 1388 است. به طوری که پیامها و نظرات رهبران جنبش سبز در همان وبسایتهایی منتشر میشود، که نظرات مخالفان خارج از کشور. رژیم تمامی راههای داخلی انتشار نظرات سبزها را مسدود کرده است.
5-1- شکاف بین رهبران جنبش سبز افزایش یافته است. سید محمد خاتمی از "جنبش سبز" یا دربارهی "جنبش سبز" حرف نمیزند. مسألهی او، بازسازی دوبارهی "جبههی اصلاح طلبان" با محوریت خود، گفت و گوی با رهبری و فعالیت در چارچوبهای تعیین شدهی از سوی رهبری است. اختلافات کروبی و خاتمی هم کاهش نیافته است. در این میان، میر حسین موسوی، از روابط گرم خود با کروبی و خاتمی و مشورت به آن دو سخن گفته است[2].
6-1- برخلاف موسوی/کروبی/رهنورد که از حضور و عضویت همهی مدافعان دموکراسی/حقوق بشر/ آزادی- مستقل از گرایشات ایدئولوژیک و نظر آنان دربارهی رژیم مستقر- در جنبش سبز سخن میگویند؛ برخی از منسوبین جنبش سبز، با مرزبندیهایی خودساخته، گرایشات فکری/عملی بی شماری را از جنبش سبز اخراج میکنند. اگر مخالفان شاهد ارتباط ویژهی این افراد با چهرههای شاخص جنبش سبز باشند، همین امر هم موجب ریزش نیرو و کاهش حمایت از جنبش خواهد شد. برخی مدعی هستند که چنین تحولی روی داده است.
7-1- رژیم حرکتهای جمعی را به هیچ وجه تحمل نمیکند و در سرکوب گردهمایی/باهمستان هیچ شک و تردیدی به خود راه نمیدهد. سبزها نه از تشکیلات به معنای کلاسیک آن برخوردارند، و نه در چنین شرایطی توانسته اند شبکههای اجتماعی ایجاد کنند. مهمترین هدف سرکوب، قطع ارتباط افراد با یکدیگر است. انحلال جبههی مشارکت اسلامی و سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نمادی از همین خط مشی کلی است. ضمن آنکه به اعضای حزب اعتماد ملی هم اجازه نمیدهند تا دیداری با یکدیگر داشته باشند.
8-1- مسألهای اساسی در بطن جامعهی ما وجود دارد: ساختار روابط جمعی ما دموکراتیک نیست. در زیر این خاک عقربها و مارهای افعی بسیار لانه کرده اند. تاریخ مستمر استبدادی، نمادی از زیرساختهای نادموکراتیک است. مسئولیت ناپذیری و همهی مسائل و مشکلات را به گردن "اونا" انداختند، یکی از ارکان این زیرساخت است. "اونا" هر کس دیگری جز "ما"ست.
2- پرسش اصلی: آیا جنبش سبز شکست خورد و دود شد و به هوا رفت؟ پاسخ به این پرسش در گرو توجه به مسائل گوناگونی- از جمله نکات روش شناسانه پیرامون معنای دقیق "جنبشهای اجتماعی"، جایگاه جنبش، علل زمینه ساز و دارای تأثیر درازمدت، عوامل کوتاه مدت و روزمره و... - است. البته، روشن است که نمیتوان در یک سخنرانی به همهی این مسایل پرداخت و تکلیف آنها را معین کرد. در این نوشتار کوشش خواهد شد تا نکاتی مقدماتی دربارهی برخی از وجوه برخی از این مسائل بیان شود.
1-2- جنبش سبز و جنبش دموکراسی خواهی ایرانیان: نهضت آزادیخواهی/حکومت محدود/ حکومت قانون/حقوق مدنی ایرانیان از انقلاب مشروطه آغاز گردیده و همچنان به دنبال اهداف خود در جریان است. نهضت دکتر محمد مصدق، رویدادهای سال 1342، انقلاب اسلامی 1357، جنبش اصلاح طلبی و جنبش سبز، برخی تجلیات بیرونی آن جنبش اصلی اند. از این رو نمیتوان جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران را به جنبش سبز تقلیل داد. تعداد افرادی که از آزادی/دموکراسی/حقوق بشر/جدایی نهاد دین از نهاد دولت/کثرت گرایی معرفتی و اجتماعی دفاع میکنند، قطعاً بیش از عاملان و حاملان حاضر در جنبش سبز است.
2-2- شکست و پیروزی: شکست و پیروزی در قلمرو اجتماعی/سیاسی، همانند شکست و پیروزی در یک مسابقهی فوتبال نیستند. فرایندهای تاریخی گذار به دموکراسی، فرایندهایی پر افت و خیز، انباشتهی از برد و باختهای موقتی ، همراه و همسفر امید و ناامیدی، و پر هزینه اند. نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر، در هیچ کشوری، محصول فرایندی از پیروزهای مداوم نبوده و نخواهد بود. فرایند گذار را باید با لیگهای ورزشی مقایسه کرد که سرشار از برد و باخت است. قواعد بازی، شرکت در رقابتها، برد و باختها، کارت زرد و قرمزها، حذفها و قهرمانی؛ در مجموع یک لیگ را میسازند. لیگ آزادیخواهی ایرانیان در جریان است. تیمهای رقیب دموکرات و نادموکرات زیادی در این لیگ در حال رقابت اند. به تیم زنان نگاه کنید. آنان پیشرفتهای زیادی داشته و خواهند داشت. روز به روز قوی تر شده و به یکی از ارکان اصلی بازی تبدیل شده اند.
3-2- تجربه اندوزی: در فرایندهای گذار به دموکراسی، تجربههای بسیار کسب خواهد شد. مهمترین مسأله، درس گرفتن از شکستها و عدم تکرار خطاهاست. نادیده گرفتن اشتباهات، اصرار بر استراتژی و تاکتیکهای نادرست؛ بزرگترین شکست است. مهمترین دلیل و علت تجربهی سه دههی گذشته را باید در "گفتمان مسلط دههی چهل/پنجاه" و "نادموکرات بودن" فاعلان و عاملان انقلاب 57 جست و جو کرد.
4-2- فتح خیابانها: فتح خیابانها یکی از ارکان جنبشهای دموکراسی خواهی است. اما استفادهی از یک تاکتیک واحد به شیوهی کاملاً نادرست، امکان تداوم ندارد. اصل اساسی جنبشهای دموکراسی خواهانه، "اصل غافلگیری" است. باید از تاکتیکهایی استفاده شود که رژیم خودکامه را غافلگیر سازد. حضور میلیونی مردم معترض در خیابانها، رژیم را شوکه کرد. دستگاهها و سازمانهای سرکوب(سپاه/بسیج/نیروی انتظامی/وزارت اطلاعات)آمادگی مقابله را نداشتند. اما استفادهی از همین تاکتیک واحد، روشن کردن زمان دقیق انجام آن از چند هفته قبل(مثلاً شرکت در راهپیمایی روز قدس، اجتماع 13 آبان، راهپیمایی 22 بهمن و... )، روشن کردن مکان دقیق تظاهرات(شرکت در مراسمی که مکان آن از قبل توسط رژیم تعیین شده است) و اعلام نحوهی انجام آن از قبل؛همین تاکتیک را به شیوهای غیرعملی و تحت کنترل رژیم تبدیل خواهد کرد و کرد. اصل تنظیم کننده، اصل غافلگیری است.
3- زمینهها و محرکهای تداوم اعتراض و جنبش: جنبش دموکراسی خواهی ایران نه شکست خورده است و نه تمام شدنی است. "محرکهای دائمی" برای تداوم اعتراضها و بقای جنبش دموکراسی خواهی وجود دارد. جوامع انسانی با چهار منبع کمیاب قدرت، ثروت، معرفت و منزلت مواجه هستند. نزاع و چالش حول این منابع، همیشگی است. برای این که نابرابری و تبعیض را به طور مطلق نمیتوان حل و رفع کرد، بلکه تا حد ممکن میتوان و باید آن را کاهش داد. اگر این عوامل جهانشمول رقابت/نزاع/ مبارزه را نادیده بگیریم، باز هم در ایران با محرکها و زمینههایی مواجه هستیم که موجب بقا و تداوم مبارزهی برابری/آزادی خواهانه میشوند.
1-3- بحرانهای اقتصادی: شاخصهای کلان اقتصادی وضعیت خوبی از ایران ارائه نمیکنند.
1-1-3- مطابق آمارهای رسمی ارائه شدهی از سوی دولت، بیش از 15 میلیون ایرانی زیر خط فقر زندگی میکنند. اقتصاد دانهایی که هزینهی ماهیانهی یک خانوار 4 نفره در شهرهای بزرگ را 850 هزار تومان اعلام کرده اند، تعداد افراد زیر خط فقر را بسیار بیشتر قلمداد میکنند. اگر میزان تورم، بیکاری(حدود سه و نیم میلیون نفر) و نقدینگی(325 میلیارد تومان)هم در نظر گرفته شود، مسایل و مشکلات اکثریت مردم بیشتر خود را نشان خواهند داد.
2-1-3- طرح هدفمند سازی یارانهها ، تورم را به شدت افزایش خواهد داد. نساجی، چینی، کاغذ و چوب، فولاد، مس، آلومینیوم، فرو آلیاژ، سرب، روی و ریخته گری، سیمان، کاشی و سرامیک، شیشه، آجر، گچ و سنگ، قند و شکر، روغن، لبنیات، پودر شوینده و صنایع شیمیایی از جمله صنایعی هستند که از سوی وزارت صنایع و معادن به عنوان صنایع آسیب پذیر معرفی شده اند. "رکود تورمی" چند سال اخیر، بسترهای زیادی برای اعتراض پدید آورده است. آیت الله جنتی، یک روز پس از سخنان آیت الله خامنهای در دیدار با اعضای مجلس خبرگان رهبری، در نماز جمعهی تهران با اشاره به طرح هدفمند کردن یارانهها گفت:
"لازم است دولت تنشها و آسیبها به قشر محروم را به حداقل برساند، ما یک دوران شبه ریاضت را در پیش داریم که باید از خداوند بخواهیم ما را در این دوره کمک کند".
3-1-3- وامهای معوقهی بانکها یکی دیگر از بحرانهای اقتصادی کشور است. مسئولان اقتصادی دولت میزان مطالبات معوقه را بین 38 تا 44 هزار میلیارد تومان اعلام کرده اند. به گفتهی سخن گوی طرح تحول اقتصادی دولت، 42 درصد از مطالبات معوق بانکها در دست یکصد مشترک بانکی است.
2-3- بحران مشروعیت: اگر در ایران کنونی انتخاباتی آزاد، منصفانه و رقابتی(با حضور همهی مخالفان، نه صرفاً اصلاح طلبان) برگزار گردد، قطعاً نیروهای دموکرات مدافع جدایی نهاد دین از نهاد دولت پیروز آن انتخابات خواهد بود. این رژیم فاقد مشروعیت است. به همین جهت از طریق سرکوب و ارعاب به حیات خود ادامه میدهد. مدعای مشروعیت آسمانی/خدایی/الهی/اسلامی دیگر خریداری ندارد و رژیم سلطانی/فقیهانهی کنونی مجبور است خود را "مردم سالاری دینی" قلمداد کند. به مدعای کاذب "مردم سالار" به شمار آوردن خود توجه نکنید، ذهن خود را به این نکته معطوف سازید که خودکامگان حاکم بر ایران، در اثر سیطرهی گفتمان دموکراسی/حقوق بشر، مجبورند با این ایدهها حکمرانی خود را موجه سازند.
3-3- بحران بین المللی: چندین مسالهی چالش برانگیز میان دولت ایران و دول خارجی وجود دارد. این مسائل به ترتیب اهمیت(از نظر غربیان) به قرار زیرند: اول- مسألهی هسته ای. دوم- مسألهی صلح اعراب و اسرائیل و مسائل ناشی از آن(از جمله شعار نابودی اسرائیل و نفی هولوکاست). سوم- مسألهی تروریسم. چهارم- مسألهی حقوق بشر. مهمترین این مسائل از نظر جهان غرب- یعنی مسألهی غنی سازی اورانیوم- به گونهای پیش رفته و شعار داده شده که امکان تصمیم گیری را از زمامداران حاکم بر ایران سلب کرده است. قعطنامههای شورای امنیت سازمان ملل، ایران را گرفتار کرده و بازهم گرفتارتر خواهند کرد. این مسأله سرنوشت آیندهی ایران را به دولت آمریکا سپرده است. یعنی، برای تصویب هر قعطنامهای، موافقت همهی اعضای دائمی شورای امنیت سازمان ملل مورد نیاز است. اما برای لغو این قعطنامهها، حتی اگر همه جامعهی جهانی موافق باشند، بدون نظر موافق آمریکا نمیتوان آنها را لغو کرد. برای این که آن دولت از حق وتوی خود استفاده خواهد کرد. اصرار دولت آمریکا بر تصویب قعطنامههای جدید، مستقل از این که دولت ایران را به عنوان یک دولت یاغی ایستادهی در برابر جامعهی جهانی نشان میدهد، و مستقل از این که زمینهها و بسترهای ذهنی حملهی نظامی به ایران را آماده میسازد، این است که لغو اینها در دست آمریکا خواهد بود. بدون موافقت آمریکا، هرگز این مصوبات لغو نخواهد شد[3].
4-3- بحران ایدئولوژی: اسلام فقاهتی/بنیادگرایانه، متکای ایدئولوژیک این رژیم بود و هست. دینی که به ایدئولوژی بنیادگرایانه تبدیل شد، صدمهی زیادی خورده است. اگر آن ایدهی "اسلام فقاهتی" در ابتدای انقلاب ناروشن بود و مردم از معنا و مصداق عملی انها سر در نمیآوردند، اینک پس از گذشته سه دهه، قوای خود را به فعلیت رسانده و مردم آرزو میکنند که قوای به فعلیت نرساندهای باقی نمانده باشد تا وضع از این که هست، بدتر شود. برساختن ایدئولوژی جدید برای موجه سازی زمامداری فقیهان، امکان پذیر نیست. نظریهی ولایت فقیه از اول فاقد پشتوانههای عقلایی/دینی بود. آن نظریه، تمامی جاذبههای اولیه/بازگشت به گذشتهی طلایی/عدالت سادهی مدعایی خود را از دست داده و به سرکوب و زندان و شکنجه و اعدام تقلیل یافته است. "دموکراسی دینی"، "مردم سالاری دینی" و "دولت دموکراتیک دینی" سرابی بیش نیستند. دولت/حکومت/حکمرانی/سیاستگذاری/ برنامه ریزی؛ همگی مخلوق جعل مردم و عقل عرفی آنان اند. اگر فقه و فقیهان به آسمان وصلند، بهتر است به آسمانها بروند. چرا که زمین، جای زمینان است که با عقل عملی(تناسب روشها و وسایل با اهداف اخلاقی/عقلایی) سیاست ورزی میکنند و عوامل رازآمیز در دولت/حکومت/سیاست مدرن جایی ندارند.
برساختن امام زمان، برساختن جانشینی امام زمان، پول گرفتن از مردم به نام امام زمان، سلطهی بر مردم به نام امام زمان؛همهی این دستگاه نامدلل و مخلوق منافع اقتصادی/سیاسی است. باورهایی چون "جن وجود دارد" و "پری وجود دارد"، خطری برای آدمیان ندارند. اما برساختهای چون "فرد مقدسی به نام امام زمان با طول عمر بیش از 12 قرن وجود دارد"، اگر صرفاً معلول و محصول منافع اقتصادی/سیاسی /معرفتی/منزلتی یک صنف نباشد؛به شدت به منافع این صنف متکی و گره خورده است. به تعبیر دیگر، این الف ("فرد مقدسی به نام امام زمان وجود دارد") را که بپذیرید، ب (جانشینی فقها) و پ (پرداخت وجوهات) و ت (حکومت حق ویژهی فقیهان است) و ث (اجرای قصاص و حدود:سنگسار، قطع دست، تازیانه، قطع معکوس دست و پا و غیره) و ج ( انواع نابرابریها: نابرابری زنان و مردان، نابرابری مسلمان و غیر مسلمان، نابرابری فقیه و غیر فقیه، نابرابری مالک و برده) را هم از دل آن "پیش فرض نامدلل" در میآورند و به "شرط لازم" آن "مدعای بلادلیل" تبدیل میکنند که گویی راهی جز پذیرش آنها وجود ندارد. اما این پیش انگاشت/پیش داوریهای هویت سازانه/منفعت جویانه اینک فرو پاشیده اند و با هیچ چسب و ترفندی نمیتوان این دستگاه تماماً برساخته شده به وسیلهی یک صنف خاص را، سرپا نگاه داشت. کارنامهی "اسلام فقاهتی" و فقیهان در پیش ما حاضر است. آنان که این کارنامه را وارونه جلوه میدهند، باید چشمهای خود را بشویند[4].
سکولاریزاسیون به معنای فرایند جداسازی نهاد دین از نهاد سیاست، فرایند پایان بخشیدن به تبعیض و "حق ویژه" قائل شدن برای افراد، اصناف و دودمانهاست. دولت/حکومت/زمامداری سیاسی؛حق ویژهی هیچ طبقه(مثلاً طبقهی کارگر)، صنف(مثلاً صنف روحانیت) یا خاندان(مثلاً فلان دودمان)ی نیست. فقیهان هیچ ویژگی خاصی ندارند که آنها را از دیگران "ممتاز" سازد و حقوق ویژهای به آنان ببخشد. مسأله فقط این نیست که زمامداری سیاسی حق ویژهی روحانیت نیست، مسأله این هم هست که دست رنج/درآمد مردم حق ویژهی روحانیت نیست که بخشی از آن را به روشهای استثمارگرانه اخذ نمایند. به کدام دلائل عقلانی/عقلایی فقیهان درآمدهای حاصل از کار مردم را حق ویژهی خود میدانند؟ منفعت طلبیهای صنفی/ایدئولوژیک بدان منتهی شده تا برخی از مروجان "اسلام فقاهتی" این نظام را اسلام چند بعدی/چند ساحتی قلمداد کنند. آیا اکثریت مسلمانها(برادران اهل تسنن)که خمس نمیپردازند، اسلامشان اسلام تک ساحتی است؟ اما فقیهان که سهمی از درآمد مردم را به خدا، سهم دیگری را به پیامبر و سهم دیگری را هم به امام اختصاص داده و هر سهی آنها را متعلق به امام زمان دانسته که در عصر غیبت باید به خودشان (صنف روحانیت)پرداخت شود، اسلامشان اسلام چند بعدی/چند ساحتی است؟ دل کندن از مال دنیا و بخشش دارایی فضیلتی بسیار شریف و یکی از اعمال سلوکی است که به پارسایی منجر میشود. مومنان میتوانند و باید مستقیماً به فقرا کمک کنند و در کاهش درد و رنج زندگی طبقهی زیر خط فقر مشارکت فعال داشته باشند. اما هیچ تلازمی بین پرداخت پول به فقیهان و حق ویژه از درآمد خود برای آنان قائل شدن، با زندگی مومنانه وجود ندارد. برابری آدمیان، مبنای مشترک دموکراسی و حقوق بشر است. همه میتوانند و باید کار کنند و از دست رنج خود زندگی کنند، نه آنکه اکثریت مردم کار کنند و فقیهان از طریق برساختن نظام تبعیض/استثمار زندگی کنند. آخر چه فضیلت/معنویتی است که "شما کار کنید، به ما بدهید تا بخوریم". آدمی که کار نمیکند، نه تنها "انسان تک ساحتی" است، بلکه "استثمارگر" است. چنان اسلامی، "اسلام استثمارگرایانه" است، نه "اسلام چند ساحتی".
5-3 - بحران کارآمدی: یکی از مشکلات اساسی این رژیم، مسألهی ناتوانی در تصمیم گیری است. چند نمونهی زیر، برخی از مصادیق صدق مدعای حاضرند:
1-5-3- مسألهی مالکیت و نحوهی ادارهی دانشگاه آزاد اسلامی یکی از مصادیق این مدعاست[5]. قدرت تصمیم گیری در این باره و تعیین تکلیف آن وجود ندارد.
2-5-3- پس از سالها بحث، قرار بود طرح هدفمندسازی یارانهها، از اول فروردین ماه سال 1389 به اجرا درآید. اما بعداً این امر به تعویق افتاد و به اول مهرماه 1389 موکول شد. اینک گفته میشود که از اول آبان 89 اجرای این طرح آغاز خواهد شد. اما هنوز هم هیچ کس نمیداند که تصمیم چیست؟ برای این که قدرت تصمیم گیری وجود ندارد.
3-5-3- نسبت قوای سه گانه با یکدیگر یکی از مسائل لاینحل جمهوری اسلامی است. تفسیر قانون اساسی با شورای نگهبان است. اما پس از گذشته سه دهه، هنوز نسبت ارکان رژیم با یکدیگر روشن نیست. همچنان شاهد مدعیات متعارض دربارهی حدود اختیارات قوا هستیم. آیت الله خامنهای چند ماهی است که به شورای نگهبان دستور داده تا تکلیف این امر را روشن سازد، اما اعضای شورای نگهبان که خود در همهی نزاعها حضور فعال دارند، چگونه میتوانند تفسیری حقوقی و حل کنندهی مسأله، ارائه کنند؟
4-5-3- اگر به مسألهی هستهای هم نگریسته شود، کاملاً مشهود است که برایند رژیم امکان تصمیم گیری در این باره را ندارد. هر فرد/جناح/دولتی بخواهد این مسأله را حل کند، دیگران اقدام آنها را عهد نامهی ترکمان چای/خیانت قلمداد میکنند و بدین ترتیب، معضل را پیچیده تر میسازند.
5-5-3- طرحهایی بسیار تصویب و نیمه کاره رها میشوند. این متغیر مهم، به تعطیلی و نامعلوم بودن آینده انجامیده است. هیچ کس نمیداند چه باید کرد. همهی امور روزانه حل و فصل میشوند. "چو فردا رسد فکر فردا کنیم"، اصل اساسی تصمیم گیری و تصمیم سازی است. به رکود بازار مسکن بنگرید، کدام سیاست وجود دارد تا تحرکی در این قلمرو ایجاد کند؟ آیا اساساً زمامداران خواهان ایجاد تحرک این بخش هستند یا نیستند؟ هیچ کس نمیداند.
6-3- تفاوتهای خامنهای با خمینی: آیت الله خمینی، رهبر انقلاب، بنیانگذار جمهوری اسلامی و شخصیتی کاریزماتیک بود. آیت الله خامنهای هیچ یک از اینها نیست. آیت الله خمینی مرجع تقلیدی بود که همه وی را اعلم و افقه فقها میدانستند. این باور، محصول تدریس و شاگرد پروری و شهادت آزادانهی دهها فقیه بود. اما آیت الله خامنهای به زور نیروهای وزارت اطلاعات و سپاه، محاصرهی جامعهی مدرسین حوزهی علمیهی قم، به یکی از مراجع تقلید منصوب شد. بسط مرجعیت وی، تماماً دولتی/امنیتی/ مالی(توزیع پول) است.
آیت الله خمینی دارای توان بالای تصمیم گیری بود. به عنوان مثال، تعیین تکلیف چند هزار زندانی سیاسی و اعدام آنها در تابستان 1367، عزل آیت الله منتظری از قائم مقامی رهبری، اعدام سید مهدی هاشمی و غیره. اما آیت الله خامنهای توان تصمیم گیری دربارهی اصلاح طلبان ، رهبران جنبش سبز و مسائل مهمی از این قبیل را ندارد. اگر موسوی و کروبی این چنین در مقابل آیت الله خمینی ایستاده بودند، او به سرعت تمام تصمیم میگرفت و کار آنها را یکسره میکرد. اما ویژگی علی خامنهای این است که نمیتواند.
سلطانیسم خامنهای- برخلاف سلطانیسم خمینی- در همهی قلمروهای سیاسی-اقتصادی- فرهنگی- اجتماعی- نظامی شخصاً دخالت میکند. آیت الله خمینی کسی را در حد و قامت خود نمیدید تا رقیبی را احساس کند. اما جانشین او، همه را رقیب میبیند. آیت الله خمینی فقط فرماندهی کل قوا را تعیین میکرد. اما رهبر پس از وی، همهی فرماندهان نظامی را خود تعیین میکند، به آنها حکم 3 ساله میدهد، قبل از 3 سال آنها را جا به جا میکند تا هیچ یک از نظامیان نتواند در بخشی پایگاهی برای خود دست و پا کند. محسن رضایی، رحیم صفوی، قالیباف، عبدالله ذالقدر و دهها تن دیگر، اینک در خارج از سپاه فعالیت میکنند. فرماندهان جوان و کم سابقه، به سرعت میآیند و میروند. بدین ترتیب، فرصت "خیال اندیش"یهای بد از نظامیان سلب میشود.
در قلمرو فرهنگ (شعر، نثر، رمان، سینما، تلویزیون، کتاب، روزنامه و هفته نامه و ماهنامه و فصلنامه، اخبار، و غیره)نیز، شخصاً در همه جا دخالت میکند. شعرا به دربار میروند و در خدمت "آقا" شعر میخوانند و آقا اظهار نظرهای ادیبانه میکند. حتی در این خصوص که به نویسندهی کدام قصه جایزه داده شود، نظر میدهد. از مهدی اخوان ثالث میخواست برای نظام شعر بگوید، وقتی او نپذیرفت، به او تاخت و سفارش کرد تا حسابش را رسیدند[6].
4- امیدها: ناامیدی محصول خوش باوری و در نظر نگرفتن موازنهی قواست. وقتی بدون در نظر گرفتن تفاوت قدرت رژیم و مخالفان، از سرنگونی سریع رژیم سخن گفته میشود، عدم تحقق این وعده و خاموش شدن اعتراضهای خیابانی، موجب ناامیدی خواهد شد[7].
1-4- ساختن امید: امید حالتی حاضر و آمادهی در فضا نیست. امید را باید ساخت. درست کردن امید، از راه تبدیل آرزوهای بزرگ به اهداف صورت میگیرد. اهداف را باید با امکانات موجود داخلی و بین المللی سنجید. برخی آرزوها، اگر چه ممکن است آرزوهای اخلاقاً موجهی باشند، اما لزوماً به هدفهای اصلی منتهی نمیشوند. فرض کنید همین امشب آیت الله علی خامنهای بمیرد. بعد چه خواهد شد؟ آیا دموکراسی فرا خواهد رسید؟ مگر آیت الله خمینی فوت نکرد؟ پس از مرگ او چه اتفاقی افتاد؟ از کجا معلوم که با مرگ علی خامنهای وضعیت از آنچه هست بدتر نشود؟ فرض کنیم که رژیم جمهوری اسلامی همین فردا سرنگون شود. آیا با رفتن این رژیم، نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر جایگزین رژیم سلطانی فقیهانه خواهد شد؟ مگر رژیم شاه سرنگون نشد و حاصل آن چیزی جز رژیم جمهوری اسلامی از کار در آمد؟ مسألهی ما، مسألهی گذار به نظام دموکراتیک ملتزم به حقوق بشر کثرت گرا و برساختن آن است، نه چیزی دیگر. این آرمانی است که باید آن را تعقیب و به امید تبدیل کرد. با این همه، متغیرهای امیدوار کنندهای به شرح زیر وجود دارند که نباید نادیده گرفته شوند.
2-4- افزایش شکافهای بالا: شکاف و نزاع در بالا، تنفس و زندگی در پائین را امکان پذیر میسازد. طی سه دههی گذشته، همیشه جنگ قدرت در جمهوری اسلامی وجود داشته است. توان ایجاد وحدت آیت الله خمینی بالا بود. اما آیت الله خامنهای، در بسیاری از نزاعها، خود یک سوی نزاع است. اگر چه او توانست اصلاح طلبان را از ساختار سیاسی بیرون بریزد، اما نزاعهای جدی اصول گرایان، تاکنون راه حلی پیدا نکرده است. پس از هر سخنرانی علی خامنهای، چند روزی ندای وحدت بلند میشود، اما همان ندا، به سرعت تمام، به نزاعهای تازه تبدیل میگردد. نزاعهای مجلس و قوهی مجریهی اصول گرا، یکی از نزاعهای جاری است. آخرین نماد بیرونی این نزاع آن بود که محمود احمدی نژاد در سیمای جمهوری اسلامی اعلام کرد دیگر مجلس در رأس امور نیست، بلکه دولت در رأس امور است. اصول گرایان مخالف او به سرعت واکنش نشان دادند[8]. باز پس گیری قانون برنامهی پنجم از مجلس، یکی دیگر از نمادهای این نزاع بود.
محمود احمدی نژاد در انتخابات ریاست جمهوری سالهای 84 و 88 در قامت اپوزیسیون رژیم ظاهر شد و رقبای خود را به مدافعین عملکرد سی سالهی جمهوری تبدیل کرد. او نه تنها در آن ایام رقبای خود را به مدافعان کارنامهی سی سالهی رژیم جمهوری اسلامی بدل ساخت، که اینک هم با موفقیت شگرفی مخالفان را به این سو سوق داده که خود را موافق آیت الله علی خامنهای نشان دهند و احمدی نژاد را دشمن خامنهای قلمداد کنند که در صدد حذف رهبر است. به عنوان آخرین نمونه، سید محمد خاتمی در دیدار با اعضای شورای عمومی انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران در تاریخ 29/6/88 گفته است:
"من هم بر این باورم که جریانی تند نه تنها در دانشگاهها بلکه درکل جامعه میکوشد، تا همهی آنچه را که مطابق میلشان نیست به نام دفاع از انقلاب و خالص سازی آن حذف کند و معتقدم اگر این امر جریان یابد درمقابل رهبری و نظام هم خواهند ایستاد... درنظر آنها نه تنها اصلاحطلبان و معترضان به سیاستهای جاری بلکه بسیاری از اصولگرایان هم ناخالص و تحت فشار هستند. در مقابل ما که به اصل نظام معتقدیم و به کارهای خلاف شرع و خلاف قانون انتقاد داریم روز به روز محدودتر میشویم"[9].
هوشیاری محمود احمدی نژاد و اسارت چهرههای شاخص جنبش سبز در چنبرهی سیاست طراحی شدهی از سوی او کاملاً مشهود است. از سوی دیگر، احمدی نژاد چندی است که آگاهانه به دفاع از ایران برخاسته و میکوشد تا مخالفان خود را به مخالفان ایران و تمدن ایرانی مبدل سازد. نزاع بر سر "مکتب ایران" و کوروش، بخشی از این پروژه میباشد که نباید آنها را نادیده گرفت[10].
یکی از مسائل اساسی این است که برخی نزاع دموکراسی خواهی و اقتدارگرایی را به نزاع محمود احمدی نژاد و مخالفان او فرو میکاهند. داستان استبداد، داستان استبداد دینی/سلطانی/فقیهانه است. با رفتن احمدی نژاد و آمدن رئیس جمهوری دیگر، مسألهی دیکتاتوری حل نخواهد شد. اما نزاعهای جناحهای حکومت(جنگ قدرت خودیها) به سود جنبش دموکراسی خواهی است. از این رو،هاشمی رفسنجانی، با همهی مواضع و عملکردش، بودنش در حکومت، بهتر از نبودنش میباشد[11].
3-4- نسل خواهان تغییر: بیش از 70 درصد جمعیت کشور زیر 35 سال سن دارند. اکثریت این نسل پس از انقلاب به دنیا آمده اند. رژیم جمهوری اسلامی در تحمیل نظام ارزشی خود به این نسل کاملاً شکست خورده است. این نسل طرفدار ارزشهای مدرن است. اگر چه آزادیهای مدنی، اولویت اول این نسل است، اما بدون نظام دمکراتیک، تأمین این مطالبات بسیار دشوار است. "انتخابات تقلبی" جمهوری اسلامی، همان که اصلاح طلبان و سبزها "کودتا" مینامند، فرصتی برای "بسیج اجتماعی" این نسل فراهم میآورد تا خودی نشان دهند و مخالفت خود را عیان سازند. سبکهای زندگی ، شعارها و مطالبات این نسل؛ با سراپای این رژیم در تعارض قرار دارد. اگر مبارزهی عملی این نسل نبود، اینک باید شاهد جشن پیروزی جمهوری اسلامی در پیاده کردن "اسلام فقاهتی" باشیم، نه آه و ناله و فغان که "مسلمانی نیست". شکست اسلام فقیهانه لزوماً به معنای پیروزی دموکراسی نیست، "دیکتاتوریهای سکولار" و نظامهای "سکولار توتالیتر و فاشیستی" هم بخشی از برساختههای آدمیانند. نوگرایی این نسل امید بخش است، به شرط آنکه رواداری، تنوع طلبی و استقبال از "تفاوت" و "دیگری" هم به سبک زندگی این نسل بدل شود.
4-4- غروب انقلاب و خشونت: سیطرهی گفتمان انقلابی/خشونت آمیز لطمات جبران ناپذیری بر مردم ایران وارد آورد. تغییر سرمشق/گفتمان، از انقلابی/خشونت آمیز به مسالمت آمیز/بدون خشونت؛ بسیار امید بخش است. این که قلمها و گفت و گو جایگزین تفنگها و زد و خورد شود، گامی بلند به پیش است. رفته رفته فضایی مجازی برای نقد و گفت و گو پدیدار میشود. دنیای مجازی ، همان دنیای واقعی نیست. این توهم را باید زدود که ایران یعنی وبسایتهای سیاسی. اما باید پیش رفت و گفت و گوی ناقدانه را گسترش داد تا قلمرو عمومی گستردهی واقعی پدید آید. دموکراسی بدون چنان حوزهای، وجود خارجی ندارد. این حوزه را باید ساخت و آن را فعال و پویا کرد؛در آن صورت امیدها بارو خوهد شد. هر مدعایی باید آزادانه در این قلمرو ارائه شود. هر مدعایی باید آزادانه در این حوزه نقد شود. تهمت و دشنام گویی را باید به فراموشی سپرد، شاید رفته رفته توافقی شکل گیرد. هنوز هم برخی از مدعیان روشنفکری و آزادیخواهی در نقش ولی فقیه ظاهر شده و طرح بعضی موضوعها و مسائل را برخلاف مصلحت قلمداد میکنند. هنوز هستند افرادی که وقتی نمیتوانند با ادله مدعیات خود را بر کرسی بنشانند، از طریق اهانت و تکفیر طرحها و برداشتهای بدیل را منکوب میکنند. خشونت زبانی، زمینه ساز خشونت عملی است. در قلمرو گفت و گو، سر و کار ما با تناسب دلیل و مدعا، کارآمدی ناکارآمدی طرحها، و اخلاقی و غیراخلاقی بودن الگوهای پیشنهادی است. به عنوان مثال، تبعیض نسبت به اقلیتهای دینی/جنسی/قومی، اخلاقاً ناموجه است.
این امید را برخی اقدامات به یأس و سرخوردگی مجدد تبدیل میکنند. ترورها و انفجارهای حسینیهی رهپویان وصال شیراز- فروردین 87 با 14 کشته و 208 زخمی- ، مسجد جامع زاهدان- 25 تیرماه با 27 کشته و 170 زخمی- ، و آخرین آنها در 31/6/89 در مهاباد که به کشته شدن 12 تن و زخمی شدن 75 انجامید، آژیر خطری است برای همهی آزادیخواهان/دموکراسی خواهان، که مرداب خشونت در زیر پای ما قرار دارد.
5-4- میز مخالفان: گذار به دموکراسی از طریق بسیج اجتماعی(جنبش اجتماعی)، نافرمانی مدنی و گفت و گوی با زمامداران خودکامه پیش میرود. گفت و گو وقتی صورت خواهد گرفت که مخالفان توانسته باشند از طریق بسیج اجتماعی موازنهی قوا ایجاد کنند و رژیم حاکم بفهمد که راهی جز گفت و گو و مصالحه وجود ندارد. برای مذاکره، باید میز مخالفان تشکیل گردد. میز مخالفان مرکب از نمایندگان اقشار مختلف اجتماعی(کارگران، زنان، دانشجویان، معلمان، روزنامه نگاران، اقلیتها، چهرههای ملی و... ) است. دربارهی موضوع مذاکرات(مطالبات حداقلی و حداکثری، مواضعی که به هیچ وجه نباید از آنها کوتاه آمد، مواضعی که میتوان از آنها کوتاه آمد، امتیازاتی که باید گرفت، امتیازاتی که باید داد، سازش و توافق و غیره)؛ در میز مخالفان گفت و گو و تصمیم گیری میشود. البته اعضای میز مخالفان کسانی هستند که حداقلی از پایگاه اجتماعی را با خود دارند. گام نهادن در راه تشکیل میز مخالفان، یکی از عواملی است که به ساختن امید کمک میکند. میز مخالفان، جنبش دموکراسی خواهی را از بی برنامگی، فقدان استراتژی و تاکتیکهای مناسب نجات خواهد داد.
این ایده که جنبش دموکراسی خواهی/حقوق مدنی مرزبندیهای عقیدتی/ایدئولوژیک/جنسیتی/قومی/ و غیره را پشت سر گذاشته، گام بلندی به پیش است، اما این مدعا باید در عمل خود را نشان دهد. نمیتوان چنین مدعیاتی را بر زبان آورد، اما در عمل، همچنان با دوستان نزدیک دهههای گذشته کار کرد. این حق مسلم هر فرد و گروهی است که با کسانی که از جهات گوناگون احساس همفکری دارد، کار کند. اما سخن گفتن از جنبش اجتماعی دموکراسی خواهی چیز دیگری است. اگر دور و بر چهرههای شاخص فقط یاران سالیان گذشته باشند، اگر رسانههای مورد تأیید، فقط چنان ترکیبی را به نمایش بگذارند، آنها به یک گروه خاص در کنار دیگر گروهها و فرقهها تبدیل خواهند شد. جنبش دموکراسی خواهی پدیدهای متکثر، متنوع، فراگیر، روادار، و دگراندیش و دگرباش خواه است. آنان که دائماً در قامت ولی فقیه ظاهر شده و با مرزبندیهای موهوم مختصات جنبش را تعیین میکنند، نه تنها جنبش را به اقلیتی فرقهای فرومی کاهند، بلکه تمامیت خواهی خود را برملا میسازند. بدین ترتیب، ما با دو مشی متفاوت مواجه هستیم. یکی امیدساز، دیگری نابود کنندهی امیدها و آرزوها. اولی جنبش ساز است، ولی دومی، فرقه ساز.
6-4- گفت و گو دربارهی گذشته: ناامیدی تا حدود زیادی محصول فروپاشی "اعتماد" است. بدون اعتماد، نه کار جمعی امکان پذیر است و نه میتوان هیچ برنامهای را پیش برد. "اعتماد" بر باد رفته را دوباره باید آفرید، برساخت، خلق کرد. گفت و گوی جمعی دربارهی گذشته(اصل انقلاب، اعدامها، کردستان، گنبد، انقلاب فرهنگی، اشغال سفارت آمریکا، جنگ ایران و عراق، سرکوبها و قتل عام 67، قتلهای زنجیر های و... )، راه حل ایجاد "اعتماد"، خلق "امید" و درست کردن "آکتور سیاسی" است. در فرایند گفت و گو "بازیگر سیاسی" ساخته میشود تا در میز مخالفان در مقابل زمامداران خودکامه قرار گیرد و بتواند فرایند مذاکره و سازش را پیش برد.
پرسش آلمانیها این نبود و نیست که چه کسانی با همکاری با هیتلر رعب و وحشت فاشیستی برساختند و مردم آلمان و جهان را نابود کردند. این کار دادگاههایی چون دادگاه نورنبرگ بود. پرسش آلمانیها این بود و هست: چه شد که ملتی به دنبال هیتلر راه افتاد و فجایعی چون آشویتس را خلق کرد؟ وقتی اسرائیلیها آیشمن را روبودند و وی را در اورشلیم محاکمه کردند،هانا آرنت، فیلسوف یهودی که در دوران جنگ جهانی در انتقال یهودیان به اسرائیل نقش فعالی داشت، سلسله مقالاتی دربارهی دادگاه نوشت که بعدها در کتاب آیشمان در اورشلیم منتشر شد و منجر به آن شد که جامعهی یهودی وی را مطرود به شمار آورد. آرنت محاکمهی آیشمن را حق اسرائیل نمیدانست و فرایند دادگاه را هم در جهت درست نمیدید. او به مسألهی مهمتری میاندیشید:افرادی چون آیشمن در چه شرایطی پدید میآیند؟ چرا آن گونه عمل میکنند؟هانا آرنت، دوران نازیسم/فاشیسم را "اعصار ظلمانی" مینامید. مسأله این بود و هست:چرا اکثریت مردم در اعصار ظلمانی چنان عمل میکنند؟ وی رفتار مردم در این عصر را با نظریهی "ابتذال شر" تبیین میکرد.
صادق/کاذب بودن نظریهی آرنت محل نزاع نوشتار کنونی نیست، محل نزاع، تبیین عمل جمعی مردمی است که "اعصار ظلمانی" را خلق کردند. آلمانیها، سالهاست که دانش آموزان مدارس را، همه ساله ، در سفری طولانی به آشویتس میبرند. جهنم آشویتس را به همان صورت نگاه داشته و به فرزندان خود نشان میدهند که عقلانیت ابزاری/استراتژیک(تعبیرهابرماس) پدران شان چه سیستم مدرنی برای نابودی "دیگری" و "متفاوت"ها پدید آورد؟ در میدان آلبرتینا (Albertina platz) شهر وین، یهودی کشی مجسم گردیده است. در سنگفرش تمامی خیابانهای آلمان، نام تک تک افراد یهودیی که در آن نقطه زندگی میکرده، بازداشت و کشته شده- با تاریخ دقیق- به طور زرین ثبت گردیده است. این خاطره/فاجعه همه جا با آنهاست تا دوباره تکرار نشود. مسأله این است، نه سیراب کردن عطش انتقام و دمیدن در حس نفرت و انباشتن کینهها.
پرسش ما هم این است: چرا یک ملت به دنبال آیت الله خمینی رفت؟ چرا ملتی درگیر فرایند باطل خشونت شد و به سیاه چالهی خشونت ورزی سقوط کرد؟ چرا "تسخیر خشونت آمیز دولت" به گفتمان مسلط تبدیل شد؟ چرا همه، جز نوادری، خواهان اعدام فوری زمامداران پیشین- با نادیده گرفتن کلیهی ضوابط دادرسی عادلانه- بودند؟ چرا کشور هشت سال درگیر جنگی شد که صدها هزار کشته و معلول به ارمغان آورد و میلیونها تن در این خود ویرانگری ملی مشارکت فعال داشتند؟ چرا همانها که در در دوران قبل از انقلاب در دانشگاهها با رژیم حاکم مبارزه میکردند، پس از انقلاب در برابر هم قرار گرفتند و انقلاب فرهنگی به یکی از مکان/ زمانهای رویارویی آنان تبدیل شد؟ چرا اشغال سفارت آمریکا به پروژهای ملی تبدیل شد، تا جایی که گروههایی مهمترین راهبرد آن دوران را "تشکیل جبههی ضد امپریالیستی به رهبری امام خمینی" اعلام کردند؟ چرا... چرا... چرا... چرا... چرا... ؟
این گفت و گویی است "اعتماد ساز"، "امید آفرین" و "خلق کنندهی آکتور سیاسی"، برای تشکیل "میز مخالفان". آری مارکس دوران مدرن را به درستی به تصویر میکشید، وقتی گفت:"هر آنچه سخت و استوار است دود میشود و به هوا میرود" (All that is solid melts into Air)، اما اگر بی طرفانه به تجربهی سه دههی گذشته بنگریم، به خوبی مشهود است که چه امر سفت و استواری در حال دود شدن و به هوا رفتن بوده است.
----------------------
پاورقیها:
1- رجوع شود به لینک:
http://www.leader.ir/langs/fa/index.php?p=contentShow&id=7266
درست روز بعد از سخنان آیت الله علی خامنهای، محمد نبی حبیبی، دبیرکل حزب مؤتلفه اسلامی، در دیدار با اصولگرایان استان زنجان خطاب به آنان گفت:
"هنوز یک ظرفیت خفته برای فتنه وجود دارد؛ فتنه مدیریت شد اما اگر مردم از فتنه گران گرفته نشوند احتمال خطر وجود دارد و اگر کسی فکر میکند این کار انجام شده خوش بینی است... درست است شورشهای خیابانی با تدبیر مقام معظم رهبری ریشه کن شد اما اگر مراقبت نکنیم خودخواهیها و تفرقهها را کنار نگذاریم، هیچ تضمینی برای حضور حداکثری اصولگرایان در مجلس نهم وجود ندارد".
رجوع شود به لینک: http://www.kaleme.com/1389/06/27/klm-32192
2- این مدعایی است که به شدت از سوی سایتهای اصول گرایان منتشر میشود. سید محمد خاتمی هم این نوع اخبار را تکذیب نکرده است. به عنوان نمونه به دو خبر زیر رجوع شود:
رجوع شود به لینک: http://javanemrooz.com/news/page-6420.aspx
http://www. jamejamonline.ir/newstext.aspx?newsnum=100885730543
میر حسین موسوی در پاسخ به این شبهات گفته است:
"در میان صفوف جنبش سبز و اصلاح طلبان هیچ اختلافی وجود ندارد و وی همواره با دیگر شخصیتهای اصلاح طلب از جمله مهدی کروبی و سید محمد خاتمی مشورت میکند... هیچ اختلافی بین بنده و برادران بزرگوار کروبی و خاتمی وجود ندارد و ما مرتب با هم مشورت میکنیم. بر خلاف جناح اقتدار گرا جنبش سبز پدر خوانده ندارد و بیش از افراد به تعامل بین شبکههای اجتماعی سبز و پیشرو تکیه دارد و بر عکس آنان از عقل جمعی برای پیشرفت استفاده میکند".
رجوع شود به لینک: http://www.kaleme.com/1389/07/03/klm-32904
پس از آن هم موسوی و خاتمی با یکدیگر دیدار کردند و مدعیات اصول گرایان را دروغ خواندند.
3- در خصوص احتمال حملهی نظامی به ایران، سرلشگر غلامعلی رشید، جانشین فرماندهی ستاد کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی، اخیراً گفته است:
"گزافه نیست که ما در آستانه یک جنگ احتمالی در آینده هستیم". با این حال آقای رشید با وجود پیشبینی "جنگ احتمالی در آینده" این را نیز متذکر شده است که به گمان او "فرماندهان نظامی آمريكا اين اشتباه استراتژيک را مرتكب نخواهند شد"، زیرا "آنها به خوبی میدانند كه ايران از قدرت بازدارندگی و توان بالای موشكی برخوردار است و در دريا قابليتهای فراوان دفاعی دارد".
رجوع شود به لینک:
4- در دو مقالهی زیر به این موضوع پرداخته شده است:
"ترور، انفجار، کهریزک/شکنجه:پرده نشینان شاهد بازاری فقه"، گویانیوز، 29/6/ 1389.
"از ترورهای اسلام فقاهتی حقیقی تا ترکمان چای مجتهدانه"، گویانیوز، 4/7/ 1389.
5- دور تازهی نزاع بر سر مالکیت این دانشگاه با سخنان اکبرهاشمی رفسنجانی در افتتاح مجتمع دانشگاهی بابل در 1/7/ 1389 آغاز شد که کار وقف را تمام شده(مبتنی به نظر فقهی چهار مجتهد و رهبری) اعلام کرد. سخنگوی قوهی قضائیه، محسنی اژهای، به سرعت به این سخنان واکنش نشان داد و گفت که حل موضوع از سوی آیت الله خامنهای به رئیس قوهی قضائیه واگذار شده بود و صادق لاریجانی پس از تحقیق، وقف دانشگاه آزاد را برخلاف شرع تشخیص داده و این نظر را به اطلاع رهبری رسانده است. هاشمی رفسنجانی این بار، ضمن اطلاعیهی دفتر خود اعلام کرد که موسوی اردبیلی،هاشمی رفسنجانی، سید حسن خمینی و بجنوردی "بر شرعی بودن وقف صحه گذاشتد و نظر فقهی حضرت آیت الله خامنهای در این زمینه اخذ شده است". غلامحسین الهام هم هدف اصلی وقف دانشگاه آزاد را "پولشویی"، ادامهی "بی حساب و کتاب" هزینه کردن اموال مردم و تبدیل آن به "میراث خانوادگی" قلمداد کرد. در پایان، رئیس قوهی قضائیه، صادق لاریجانی، ضمن "منبطل" به شمار آوردن وقف دانشگاه آزاد اسلامی، سخنانهاشمی رفسنجانی در این باره را "عوامانه" قلمداد کرد.
6- فرج سرکوهی در وبسایت رادیو فردا در اینباره نوشت:
"رهبر ایران نقل میکند که پس از انقلاب به اخوان تلفن کردم و گفتم "بیایید توی میدان و با شعر، با زبان، از انقلاب حمایت کنید". اخوان با همان آزادگی، زیرکی و رندی که در او بود پاسخ میدهد: "ما همیشه بر سلطه بودهایم نه با سلطه". آقای خامنهای باقی حکایت را نمیگوید اما اخوان برای من و تنی دیگر گفت که چند روز پس از رد پیشنهاد خامنهای چند نفری در خیابان راه بر اخوان میبندند و او را به شدت کتک میزنند. حقوق بازنشستگی اخوان نیز قطع میشود و... آقای خامنهای در یکی از خطبههای نماز جمعه خود اخوان را "هیچ" خطاب کرد و اخوان یکی از زیباترین شعرهای زبان فارسی را با مطلع "هیچیم و چیزی کم" در پاسخ به او سرود".
"هیچم. هیچم وچیزی کم. ما نیستیم از اهل این عالم که میبینید. وز اهل عالمهای دیگر هم. یعنی چه؟ پس اهل کجا هستیم؟ از اهل عالم هیچیم، و چیزی کم. غم نیز چون شادی برای خود خدایی، عالمی دارد. پس زنده باش مثل شادی، غم. ما دوستدار سایههای تیره هم هستیم. و مثل عاشق مثل پروانه. اهل نماز شعله و شبنم. اما، هیچیم و چیزی کم. رفتم فراز بام خانه ، سخت لازم بود. شب بود و مظلم بود و ظالم بود. آنجا چراغ افروختم، اطراف روشن شد. و پشهها و سوسکها بسیار دیدم. که اینک روشنایی خرده خواهد شد. کشتم اسیر بی مروت زرده خواهد شد. باغ شبم افسرده چون خون مرده خواهد شد. خاموش کردم روشنایی را. ان پشهها و سوسکها رفتند. غم رفت ، شادی رفت. و هول و حسرت ترک من گفتند... از بام پایین آمدم آرام. همراه با مشتی غم و شادی. وبا گروهی زخمها و عدهای مرهم. گفتیم بنشینم. نزدیک سالی مهلتش یک دم. مثل ظهور اولین پرتو. مثل غروب آخرین عیسای بن مریم. مثل نگاه غمگنانه ما. مثل بچه آدم. انگه نشستیم و بی خوبی خوب فهمیدیم. باز آن چراغ روز و شب خامش تر از تاریک. هیچیم و چیزی کم".
7- در مقالهی "موازنهی قوای رژیم و دموکراسی خواهان"، مورخ 17/5/ 1388، به این موضوع پرداخته و در همان اوایل ظرفیتهای واقعی طرفین نشان داده شد تا وعده دهندگان سرنگونی بدانند با چه واقعیتهای سختی رویارو هستیم.
8- محمود احمدی نژاد گفت:
"بعضیها استقلال قوا را فقط برای قوه مقننه و قوه قضائيه میخواهند. اتفاقاً قوه مجريه، قوه اول کشور است، بعضیها يک جمله حضرت امام(ره) را متعلق به زمانی که نظام ما پارلمانی بوده برجسته میکنند، آنزمان رئيسجمهور مسئول اداره کشور نبوده بلکه نخستوزير مسئول اداره کشور بوده که از طريق مجلس انتخاب میشده است. آن موقع مجلس بالاترين بود. اکنون در قانون اساسی قوه مجريه بار اصلی اداره کشور را بر دوش دارد و قوای ديگر بايد کمکش کنند. ضمن اينکه در قوه مجريه، جايگاهی است بهنام رياست جمهوری. رئيس جمهوری علاوه بر اينکه رئيس جمهور هست، رئيس دولت هم هست. رئيس جمهور بعد از رهبری بالاترين مقام کشور است، رئيس جمهور مجری قانون اساسی هم هست، اين ديگر به استقلال قوا ربطی ندارد. مردم رأی مستقيم میدهند، رئيسجمهور که انتخاب میشود، رئيس دولت است، رئيس قوه مجريه است، اين يک قوه مستقل است. علاوه بر اينها رئيسجمهور مجری قانون اساسی هم است، مسئول امور اداری، برنامه، بودجه و استخدامی کشور شخص رئيس جمهور است. يعنی ساير قوا هم اگر بخواهند کار برنامه، بودجه، استخدامی و اداری داشته باشند مسئولش رئيسجمهور است. معنای اين موضوع، دخالت در قوا و نقض استقلال قوا نيست".
پاسخ وبسایت فردا، متعلق به احمد توکلی، به سخنان احمدی نژاد را در لینک زیر مشاهده کنید:
http://alef.ir/1388/content/view/82688/
پاسخ محمد رضا باهنر در لینک زیر قابل دسترسی است:
http://tabnak.ir/fa/pages/?cid=121061
9- رجوع شود به لینک: http://parlemannews.com/?n=13326
سید محمد خاتمی در 4/7/ 1389، در دیدار با شورای هماهنگی جبههی اصلاحات، تمام تأکید خود را بر روی دفاع از نظام و حفظ نظام متمرکز کرد و گفت:
"توطئهای وجود دارد که با نیروهایی که بیشتر به امام و انقلاب و مردم نزدیکتر بودند و بهتر از اصل انقلاب که متاسفانه امروز در معرض تهدید است نمایندگی میکنند، برخورد میکنند... به مراجع و شخصیتهای نظام حمله میشود، حتی یک مجلس ترحیم که جنبه سیاسی هم ندارد، عدهای میریزند به هم میزنند یا جلویش را میگیرند، اینها چه نیروهایی هستند؟ باید با تردید با این مساله برخورد کنیم اگر اینها طرفدار و مدعی طرفداری از انقلاب هستند، پس چرا چهرههایی که در انقلاب نقش داشتند و بعضیهایشان سمبل انقلاب هستند مورد تعرض قرار میگیرند؟... امیدوارم برای پاسداری از اصل انقلاب و نظام و راه امام و خون شهیدان ما شاهد تحول دیدگاهی در مدیران و مسئولان کشور باشیم و بدانیم به نحو دیگری باید کشور را اداره کرد چرا که اولین زیان این مسائل به نظام بر میگردد... جریانی وجود دارد که به نظر من سعی میکند در همه ارکان و امکانات نظام دست بیاندازد و همه نیروها را از رده خارج کند... به نظرم آنچه امروز در معرض تهدید است، اگر در مقابلش کوتاه بیاییم تحریف کننده همه معیارهای اصلی انقلاب و خصوصیاتی است که نظام ما باید داشته باشد... از چه بیم دارند که جلو آزادی بیان و نشر افکار و اندیشههایی که معتقدیم به انقلاب و امام نزدیکتر است میگیرند؟... هر چه آزادیها محدود شود و هر چه حضور قانونی مردم با تنگنا روبرو شود زمینه برای پیدایش و بروز و ظهور حرکتهای خشن در مقابل خشونت وحرکتهای افراطی پیدا میشود و همه و از جمله کشور و نظام آسیب میبیند و برای حفظ نظام هم شده باید فضا را باز کرد".
رجوع شود به لینک: http://parlemannews.com/?n=13356
10- برای نمونه رجوع شود به پاسخ علی مطهری به سخنان محمود احمدی نژاد، که ضمن ان میگوید:
"کوروش پس از فتح بابِل ، مردم بت پرست را به نام آزادی عقیده در بتپرستی خود آزاد گذاشت و این یعنی آزادی عقیده به سبک غربی ، در حالی که ابراهیم خلیل علیه السلام در زمانی که مردم از شهر خارج شده بودند وارد بتخانه شد و همه بتها را شکست... کوروش مردم بابِل را همچنان در زنجیر خرافات باقی گذاشت همچنان که ملکه انگلستان نیز در دوره استعمار هند وقتی وارد بتخانههای آن سرزمین میشد به نام آزادی عقیده بیش از خود هندیها به بتها احترام میگذارد".
رجوع شود به لینک: http://jahannews.com/vdcd5o0foyt0s56.2a2y.html
پاسخ علی لاریجانی در لینک زیر قابل دسترسی است:
http://alef.ir/1388/content/view/82841/
پاسخ حسین شریعتمداری در سرمقالهی کیهان 29/6/ 1389 آمده است. وی در بخشی از مقالهی خود نوشته است:
"اصرار بر جايگزينی "مكتب ايران" به جای "مكتب اسلام" غير از عبور از اسلام هيچ مفهوم و معنای ديگری ندارد... آيا با چند كلمه خشت نوشته كوروش میتوان يك روستا را اداره كرد؟! ايران و جهان بماند! جناب احمدی نژاد چه شناختی از روش و منش حكومتی كوروش دارند كه میخواهند براساس آن جهان را اداره كنند؟! اين در حالی است كه مورخان برجسته و بلندآوازه جهان نيز برداشت درستی از آن ندارند! تاكيد بر مكتب ايران به جای "مكتب اسلام" در نگاه همگان به مفهوم عبور از اسلام است... [مشایی]چندی قبل تاكيد كرده بود كه دوران اسلام گرايی گذشته است".
رجوع شود به لینک: http://www.kayhannews.ir/890629/2.htm
11-هاشمی رفسنجانی در دیدار با خانوادهی زندانیان سیاسی، به آنان گفت:
"اگر بخواهم خواسته شما را به مأموران منتقل کنم مطمئن نیستم جواب مساعد بگیرم و شاید نتیجه عکس بدهد. ولی خواستههای شما را خدمت رهبری پیگیرم و امیدوارم بینتیجه نباشد. مقام معظم رهبری درخصوص اعمال قانون و تسریع در رسیدگی و حقوق قانونی آنها در زندان دستورات مناسبی صادر کرده بودند که میتواند بسیاری از مشکلات حاضر را رفع نماید".
رجوع شود به لینک:
http://www.hashemirafsanjani.ir/?type=dynamic&lang=1&id=2694
همین سخنان هم از سوی جناح احمدی نژاد غیرقابل قبول است.
نظر کاربران:
آقای گنجی عادت به طولانی نوشتن و گفتن دارند. در این کامنت کوچک که بخش مهم آن هم گفتار خود ایشان است نمیتوان به همه مواردی که آقای گنجی مطرح میکنند برداخت و تناقضات و ایده آلیستی بودن نظرات وی را روشن کرد. شاید بشود بعنوان منشاء اصلی این تفکر آیده آلیستی و بدور از واقعیت زندگی، به ادعاهای آقای گنجی انگشت تاکید گذاشت که باعث سبز شدن هویج در کله انسان میشود. بطور نمونه:
“اصل اساسی جنبشهای دموکراسی خواهانه، “اصل غافلگیری” است. باید از تاکتیکهایی استفاده شود که رژیم خودکامه را غافلگیر سازد. حضور میلیونی مردم معترض در خیابانها، رژیم را شوکه کرد. دستگاهها و سازمانهای سرکوب(سپاه/بسیج/نیروی انتظامی/وزارت اطلاعات)آمادگی مقابله را نداشتند. اما استفادهی از همین تاکتیک واحد، روشن کردن زمان دقیق انجام آن از چند هفته قبل(مثلاً شرکت در راهپیمایی روز قدس، اجتماع 13 آبان، راهپیمایی 22 بهمن و... )، روشن کردن مکان دقیق تظاهرات(شرکت در مراسمی که مکان آن از قبل توسط رژیم تعیین شده است) و اعلام نحوهی انجام آن از قبل؛همین تاکتیک را به شیوهای غیرعملی و تحت کنترل رژیم تبدیل خواهد کرد و کرد. اصل تنظیم کننده، اصل غافلگیری است.”
یکی نیست از آقای گنجی بپرسد که چگونه میتواند یک جنبش میلیونی را در جیبش مخفی کرده و یکهو و بر اساس “اصل غاقلگیری” به خیابانها بریزد و یا پادگانهای سپاه و رادیو تلویزیون راتسخیر کند؟ ایشان با این ادعاها سعی دارد رهبران فعلی جنبش را نا کارآمد و خودرا علامه دهر و رهبر بی بیدیل کشف نشده معرفی کند. ایشان هیچ توجهی به شراءط و امکانات واقعی و زمینی که جنبشی بر پایه آن متولد میشود ندارد و مشکل اصلی را تفکر و طرح ذهنی رهبر و این یا آن شخص میداند. آقای گنجی اساسا به چیزی بنام مردم و تودها و توازن قوا توجهی ندارد و حل مشکلات جنبش را به اقکار و طرحهای داهیانه نخبگان و از جمله خودش منوط میداند.
ایشان میگوید: “آیت الله خمینی دارای توان بالای تصمیم گیری بود. به عنوان مثال، تعیین تکلیف چند هزار زندانی سیاسی و اعدام آنها در تابستان 1367، عزل آیت الله منتظری از قائم مقامی رهبری، اعدام سید مهدی هاشمی و غیره. اما آیت الله خامنهای توان تصمیم گیری دربارهی اصلاح طلبان ، رهبران جنبش سبز و مسائل مهمی از این قبیل را ندارد. اگر موسوی و کروبی این چنین در مقابل آیت الله خمینی ایستاده بودند، او به سرعت تمام تصمیم میگرفت و کار آنها را یکسره میکرد. اما ویژگی علی خامنهای این است که نمیتواند.”
آقای گنجی ناتوانی خامنه ای را برای کشتن و خفه کردن موسوی و کروبی و رهنورد و این یا آن فرد موثر، در بی عرضه گی خامنه ای و نداشتن توان تصمیم گیری میداند. او درک نمیکند که علت زنده ماندن موسوی و کروبی ناشی از میلیونها انسان و جنبشی است که پشت سر و پشت گرمی آنان است. اگر آقای خمینی میتوانست تو دهن دولت بختیار بزند، نه بخاطر توان تصمیم گیری بالا بلکه به پشتوانه ملت بود. خمینی گفت:” من تو دهن این دولت میزنم. من به پشتوانه این ملت تو دهن این دولت میزنم” این ملت بود که با دست خمینی تو دهن دولت شاهنشاهی زد وگرنه خمینی هم مثل خیلی ها در تبعید فوت میکرد و یا مثل آقای مصدق در احمد آبادی دارفانی را تلخ کام وداع میگفت.
در آخر: من نمیدانم کی جلوی رهبری داهیانه آقای گنجی را گرفته؟ همین امروز ایشان میتوانند اعلامیه رهبری داده و بشیوه مسالمت آمیز و غافلگیرانه، بی آنکه خون از دماغ کسی بریزد، مشکل جنبش را حل کرده و حکومت بی عرضه آقای خامنه ای را سرنگون سازند. بر بخیلش لعنت.
بهرام
" width="640" />