ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 31.08.2006, 7:53

تأملی در انديشه «نجيب محفوظ»

حسن ‌هاشميان

پنجشنبه ٩ شهريور ١٣٨٥

در سال ١٩٥٢ و به هنگام وقوع كودتای معروف مصر به رهبری « جمال عبدالناصر » ، نجيب محفوظ گفته معروف خود را ايراد كرد كه « .. من – نجيب محفوظ – نويسندگی را كنار می‌گذارم ، زيرا آن تغييری كه مايل بودم از طريق نوشتن در جامعه ايجاد كنم ، اكنون با انقلاب « ژوئيه » حادث شده است». اما هفت سال بعد از اين رويداد مهم ، نجيب محفوظ دلسرد از انقلابيون و شعارهای آنان دست به قلم برد و «بچه‌های محله ما» را آفريد. داستانی كه راه او را به سوی جايزه نوبل در سال ١٩٨٨ باز كرد و يكی از جنجالی‌ترين انديشه‌های جهان اسلام را با شجاعتی كم نظير در فضائی پر از دشمنی با «آزادی انديشه» مطرح نمود و نام خود را بعنوان پرچمدار دفاع از آزادی بيان برجسته ساخت.

داستان «اولاد حارتنا» يا «بچه‌های محله ما» در سال ١٩٥٩ نوشته شد اما دشمنان قديم و جديد و فردای آن همچنان بر آن می‌تازند و نجيب محفوظ خسته از «سوء فهم‌ها» و «سوء تعبيرها» و قرائت‌های يك جانبه آنها اما مقاوم در ابراز انديشه خود ، همواره از آنها می‌خواست انديشه وی را آنطور كه هست ، دريافت كنند. اما خشك مغزان او را تكفير كرده و قتل وی را واجب اعلام نمودند و در سال ١٩٩٤ جوانكی را روانه انجام ترور وی كردند كه نمی‌دانست نجيب محفوظ كيست و چه چيزی نوشته است ، فقط به او گفته بودند كه نويسنده مصری از دين خارج شده و قتل وی شرعا واجب است.

اما اين جوان مصری كه بعدها توسط دولت مصر و به جرم حمله تروريستی مسلحانه اعدام شد ، اگر اندكی به خود زحمت می‌داد و نوشته‌های نجيب محفوظ را مطالعه می‌كرد ، زندگی خود را در آنها می‌يافت. زندگی كه به رأی بيشتر منتقدان ادبی بهتر از هر فيلم سينمائی در كتاب‌های اين نويسنده نامدار مصری تصوير شده است. هنر نجيب محفوظ اين بود كه خصوصيات زندگی مردم عادی را به بهترين شيوه ممكن تصوير می‌كرد و خواننده می‌توانست چهره‌ها ، رفتارها ، اميال ، آرزوها و حتی صدای قهرمانان داستان‌های وی را بشنود.

اما در داستان «بچه‌های محله ما» نجيب محفوظ علاوه بر كاربرد هنر هميشگی خود ، يك انديشه محوری را نيز اضافه می‌كند كه خير و شر را در برابر همديگر قرار می‌دهد ، مبارزه آنها را به تصوير می‌كشد و سرانجام پيروزی را از آن نيك سرشتی قرار می‌دهد كه هرگاه انسان‌ها به ذات نيك خود برگردند ، پيروز و موفق خواهند بود. اما اين انديشه بدون مشكل بر روی صحنه نمی‌آيد زيرا به اعتقاد مخالفين نجيب محفوظ ، او خدا ، دين و رجال آن را در اردوگاه شر قرار داده است كه در نهايت به دست علم و «روشنگری» سلطه آنان بر انسان كم شده و انسان آزادی خود را به دست می‌آورد.

در داستان «بچه‌های محله ما» (در اينجا منظور نجيب محفوظ از محله ما ، كره زمين است) «جبلاوی» قهرمان داستان است. مخالفين وی می‌گويند منظور از جبلاوی در اين داستان همان «الله» است كه اين استعاره از يكی از صفات خداوند تحت عنوان «الجبل الازلیة» به معنای خلقت ابدی گرفته شده است. جبلاوی در داستان نجيب محفوظ در برابر شخصی بنام «عرفه» قرار می‌گيرد و عرفه اشاره‌ای است به معرفت و علم كه می‌تواند در نهايت انديشه «الله» را از مغز مردمان بيرون بكشد زيرا در داستان نجيب محفوظ می‌خوانيم كه عرفه در نهايت جبلاوی را می‌كشد. همچنين می‌خوانيم كه «ادهم» فرزند كوچكتر جبلاوی است كه او را بسيار عزيز می‌دارد. مادر ادهم «ام سمراء» نام دارد و اين فرزند عزيز در يك واقعه‌ای از خانه طرد می‌شود. استدلال معترضان به نجيب محفوظ اين است كه ادهم همان آدم است و ام سمراء رنگ خاك است كه آدم از آن متولد می‌شود و واقعه طرد ادهم از خانه به طرد آدم از بهشت برمی گردد.

شخصيت ديگر داستان «ادريس» است. ادريس فرزند بزرگ جبلاوی است و به شدت از ادهم نفرت دارد و در نهايت به دليل فرق گذاشتن ميان او و برادرش ادهم ، بر عليه جبلاوی پدر خود طغيان می‌كند. از نظر مخالفان ، ادريس همان ابليس است و رابطه انسان و شيطان را بازگو می‌كند كه چگونه در نهايت شيطان در برابر آدم سجده نمی‌كند و در برابر خواست خداوند طغيان می‌كند.

جبلاوی در داستان «بچه‌های محله ما» سه پسر ديگر به نام‌های «جبل» ، «رفاعه» و «قاسم» دارد. از نظر مخالفان جبل همان موسی پيامبر قوم بنی‌اسرائيل است كه نام وی از «جبل الطور» گرفته شده كه قصه آن در قرآن آمده است و چگونه موسی از بالای كوه با خدا سخن می‌گفت. رفاعه نام عيسی بن مريم است و اين نام از آنجا گرفته شده كه در قرآن آمده ؛ مسيح نمرده و نه آسيب ديده است بلكه «رفع الی السماء» يعنی به آسمان رفته است. اما از نظر كسانی كه خون نجيب محفوظ را مباح اعلام كردند ، بيشترين توهين به پيامبر اسلام شده كه نويسنده او را در نقش قاسم وارد داستان می‌كند. قاسم لقب محمد پيامبر اسلام است و نجيب محفوظ در داستان خود او را با داشتن زوجات بسيار توصيف می‌كند كه در محله «موش‌ها» (كثافت خانه) زندگی می‌كند.

در اين ميان يك شخصيت ديگری در داستان مشاهده می‌شود كه نجيب محفوظ با نام صادق از او ياد می‌كند و دوست و همراه قاسم است. صادق اشاره‌ای به ابوبكر صديق نخستين خليفه راشدی است كه از نظر اهل سنت دوست و همراه پيامبر اسلام بوده است.

در پايان داستان و زمانی كه «عرفه» جبلاوی را می‌كشد ، نجيب محفوظ بر يك مسأله مهمی متمركز می‌شود كه چگونه جبل ، رفاعه و قاسم هريك به شكل جداگانه‌ای تلاش می‌كنند كه عرفه را به خود منتسب كنند در حاليكه عرفه نه جبلی و نه رفاعی و نه قاسمی است بلكه به همه به شكل جمعی تعلق دارد.

علاوه بر چنين داستانی كه به شدت تعصب مذهبيون را برانگيخته است ، دو موضعگيری ديگر نجيب محفوظ نخست رد فتوی قتل سلمان رشدی و دوم حمايت از صلح مصر با اسرائيل ، هرگونه شك و ترديد درباره مرتد بودن وی را در ميان متعصبين از بين برد. اما طرفداران آزادی انديشه او را نويسنده شجاعی می‌دانند كه علی رغم وجود انواع فشارها و تهديدهای برخاسته از انتشار داستان «بچه‌های محله ما» ، با حمايت از سلمان رشدی و دفاع از صلح مصر با اسرائيل ، تهديدها و فشارهای جديدی را به جان خود خريد و به استقبال هر نوع خطری رفت تا مشعل آزادی فكر و انديشه را در شب ظلمانی و تار مستبدين مشرق زمين همواره برافروخته نگه دارد.