همهی گمشدهها يک درد دارند . . . اما تو بوسههای هراسناکی را در مهربانیات تعبيه کردهای و در باروی تبسمات سنگر گرفتهای! تو میخواهی کابوسهايت را با اتفاقاتِ ساختگی تعبير کنی وچنان مرا از آسمان محروم میکنی که انگار ميراثِ نياکان توست ، آسمان ! میدانم هنگام تشنگی نشانی معشوق را اشتباه خواهی دويد وطعمهی سرابی در صحرا . . . خواهی شد وفرياد خواهی زد «همهی گمشدهها يک درد دارند» مگر نعرههايت مرا پيدا کنند! . . . هيچ دری مسئول رفت و آمدها نيست * * *
شب به خير! طاووسم مخملم قويم پرستويم داروی خوابآورم امشب! امشب به خوابِ يکايک شما میآيم و پگاه همه با تبسمی پُرترديد از يکديگر میپرسيد «صبح به خير؟!» فردا . . . خوابتان در محاصرهی معبران فضايی خواهد بود شب به خير!