iran-emrooz.net | Sat, 06.05.2006, 5:10
غروب
ویدا فرهودی
زمین به سمت کدامین غروب میرانـَد
که در تلاطم درد
نگاه ابری ِ غم هم، کمی نمیبارد؟
کبوتر از رسالت پیغام شوم،
شرم آگین-
خزیده پشت سکوت،
و زاغ مانده به سر شاخهی بلاغت خویش
- چو کرکس و کفتار-
سیاه و وَهـمآیین.
نگفتیام بدرود!
ولی طنین تلخ سکوتت، به رغم آن لبخند،
به واپسین دیدار
پر از جدایی بود
و مـن نفهمیدم!
و بعد از آن، بیخویش،
تهی ز طاقت تکرار آن پیام مهیب
گریختم
چه بیقرار و غریـب!
غروب کرده زمین
غروب کرده زمان
ولی به باور بیتاب من نمیگنجد
غروب آن همه نور!
ویدا فرهودی
بهار ١٣٨٥