اندر قفس هستيم و قفس بر قفس ماست
حبسيم، اگرچند پريدن هوس ماست
سروی كه به خاک است، بلنداش ببينيد
آن تير و تبر در بدنش، چون جَرَسِ ماست
در باغ درختى چه بمانَد؟ به تماشا ننشينيم
اين سان كه تبردار به جِدّ در حَرَسِ ماست
ویران شده این باغ و نهالی نه بجا ماند
این رویش بیوقفه بدان خار و خس ماست
هم خوانی آن بلبل و قمری چو نهادیم
امروز یکی جغد ببین همنفس ماست
خوابيم و به رؤياست كه بيدار نماييم
بيدار شو از خواب! كه ديوى ز پسِ ماست
درخانه چو يارست به بيرون زچه جوئيم؟
در كوزهى ما آب، چو در دست رس ماست
شهريار حاتمی
استکهلم
آبان ۱۳۹۸