بار سنگین کوچه
باروت نمکشیده را
تاب نمیآورد دیگر
این صبح گرگ و میش
سهراب شاهنامه را
از چنگال گلهی شاهان
و
رهبران نسلکش
به در خواهد آورد
و
ندای زخمی توفان را
در گوش شیطان شهر
خواهد نشاند.
شب
که از نیمه بگذرد
آن نغمهی قشنگ قدیمی
که روزی جرقه بود
و
حلقوم بیامان ستم
در خود فرو خوردش،
دوباره
شعله ور میشود
و
با ماهتابی زیباتر
پر از عشق و زندگی
به سوی فردا میرود
فردایی
که فرزند آفتاب و باران است
و بر هر سیاهچالی
چیره
این
رنگین کمان است
که
بر تیرگی فرود میآید
رنگین کمان پرصلابت آزادی است
که مثل باد
از آن همه زندان
و
گورستان
گذشته
مثل باغ
از آن همه زندگی
روییده
و
مثل آینه
در مسیر گذار زمان
ایستاده است.