iran-emrooz.net | Sun, 12.03.2006, 6:37
ديلمانِ ايران
سام واثقی
بياد آزاد مرد، اكبر خان پرتوی ديلمی († ١٩٤٥)
هر شب از پيمانهای ديگر
ره زدم تا من،
تا بيداری در خواب را،
جرات روييدن رويای تن،
تن بیآب را:
آ...ی ... گالشم من!
ديلم ـ آزاده تنم
من!
مینهم فرياد گر بر زخم سالهای درد و
دردِ
در فراق،
میتپد قلبم
خروشان و
پريشان گرگِ جانم هر شب از سرچشمهای ديگر
زند سر سوی كوهستان و جنگل تن به آب،
حسرت سودای ميهن،
دم به دم، بیتاب:
ديلمان!
باز خواهم گشت!
باز خواهم گشت،
تا ببوسم با لبان سوزِ سالهای جنگ و خون،
خاك صلحت را
و رخش آفتابت
بر سرشت سرد برف دشت،
طعم "لور"(۱) و آن شيرين عسل
بر "فطير"(٢) داغ
در تنور عشق مرد و زن ـ آزادگان...
مژده مزدا،
مژده
مزدا:
صبح "روشن ـ ديدگان" نزديك
میآيد
گرچه ...
"روز"
در بندِ "شب ـ اهريمنِی" تاريك،
در نهاد تو "نهفته ـ قدرتِ" تاريخ،
ره به آنسوی افق باريك ، ليك
ليك
ليك...
ديلمان!
جان مرا آزاد كن!
تــــــا...
... به دامان سياهكل، "رخش" می تازد...
امتداد چشمههای سرد و سحرانگيز، آبشارانت
"دامُن"(٣)!
روح مرا آباد كن!
تا به يادت زندهام من،
ديلمان!
نام مرا
فرياد كن!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۱) نوعی لبنيات شبيه سرشير
(٢) نوغی نان
(٣) جنگل