ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 09.03.2006, 11:16

یک لالائی از دوردست

علی حصوری




گل من ســــــــنـبل من لالهء من          گل خندان رخ نوسالهء* من
به چهر چون گلت امید بستم                 به رویم خنده زن آلالهء من

گل گلشـن، گل فـردای بهـتر             ببالی همچوسرو وچون صنوبر
بخواب اکنون و فرداباش بیدار          که بیداری است کارما سراسر
   
گل باغ بهشــــــتم دورم از تو              تمامی خنده ام پرشورم از تو
اگر خورشــید عالمتـاب رفتـه              چراغ خانـهء پرنورم از تو

گل گلـدان باغ آشـــــــنائی                  به راهت گل بریزم تا بیائی
اگر خفتی دمی مانند غنچه                 امیدم سال ها چون گل بپائی

گل ســرخ و سفیـــد نوبـهارم              بهشت من، بهشت لاله زارم
اگر خوانم چومرغان از ته دل            چه سازم غیراین چاره ندارم

گل گلــــزادهء گلــدانهء  من               بیا بنشین دمی در خانهء من
به بویت رشک آید بلبلان را              که جایت شد چرا کاشانهء من 

گل گلبوی شــاد ارغـــوانی               مگر از ما نه ای، از آسمانی
چنان از چشم تو امید خیزد                که خواهم تا ابد خندان بمانی

گل صحرائـیم نازک برآمد                 ز جمله ســنبلان نازکـــترآمد
اگرجاخوش کنی دردل مرابس            که گویـندم گلی دارد ســرآمد

گـل گلـبوتـهء یکـدانـهء گـل              بسازم خانه‌ات چون خانهء گل
جهان گردد اگر یکسر همه گل           نخواهم جز تو ای جانانهء گل

گل گل ای گل گل ای گل گل             بمان تا روید اندرباغ ســـــنبل
شوی شاخ برومندی که  آید               نشــیند در برت بســیار بلبل 

گل گلرو و گل سیمای نازم                بیا در خانه تا من در فرازم
به امیدی که آئی سوی میهن              منت از سبزه و گل خانه سازم

* نوساله، بهاری