ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 10.03.2018, 21:53

نوروز دیروزها و امروزها

اشکان آویشن

نوروز در بستر زمان، رنگ و آهنگ فراوانی به خود گرفته‌است. شاید زمانی، ستم‌دیدگان دادخواه، فقط به انتظار نوروز بودند تا شاهی یا حاکمی که اندک عدالتی در آستین داشت و یا وامی‌نمود که در آستین دارد، بارِ عام‌دهد و عارف و عامی، اگر شکایتی داشتند، آن را به گوش او برسانند. آن‌چنان که از تاریخ برمی‌آید، شمار کسانی که شکایت خود را به دست وی می‌رسانده‌اند، چندان زیاد نبوده‌است. زیاد نبودن دادخواهان برای تسلیم عریضه‌ها‌ی دادخواهی خویش به حاکم وقت، معنایِ آن را نداشته که «بیداد»، خانه نشین شده‌باشد. بلکه حکایت از آن داشته که مأموران حکومتی، برای آزرده‌نشدن خاطر مبارک حاکم، به گونه‌ای نمادین، افراد انگشت شماری را برای سِتاندن «دادِ دل» آنان از مِهتران و کِهتران برمی‌گزیده‌اند و بقیه را به سیلاب سرنوشت می‌سپرده‌اند و یا در بهترین حالت، به مردم وعده می‌داده‌اند که آن‌ها را  به دست حاکم برسانند. می‌توان گمان کرد که آن شکایات، گرهی از کار فروبسته‌ی دادخواهان باز نمی‌کرده‌است. زیرا نه حاکم، حوصله رسیدگی به آن‌همه شکایت را داشته و نه اطرافیان شکم‌سیر او، علاقه‌ای برای شنیدن درد مردم داشته‌اند تا بخواهند به آن‌ها رسیدگی‌کنند. حتی نقل داستانی از تیمور گورکانی که گفته‌بود امنیت را در کشور پهناور خود بدان شکل برقرارکرده که در هرشهری که دزدی دیده، به جای مجازات وی، گردن داروغه را زده، بازتاب رفتار دادستاننده‌ی او نبوده‌است. سلطه‌ی وحشت و انتقام، برای جلوگیری از دزدی، اصل فقر را از میان نمی‌بَرَد.

در سال‌های پایانی ده‌هه‌ی بیست خورشیدی و حتی چند دهه بعد از آن، فرارسیدن نوروز، در خلال سالی که سپری می‌شد، نقطه‌ی عطفی در زندگی خصوصی مردم به شمار می‌آمده‌است. در آن هنگام و بدان مناسبت، می‌بایست لباس نو خرید. زیرا مردم در بهترین حالت، لباس چندانی که از نوروز و نوروزهای پیشین مانده‌باشد، در خانه نداشتند و یا اگر هم داشتند، در سپیده‌دم نوروز، چندان «خوش شگون» نبود که آنان، لباس کهنه به تن داشته‌باشند اگر چه لباس کهنه‌ای بسار آراسته و ارزشمند. از این‌رو، حضور نوروز، حکم می‌کرده‌است که اگر کسی دستش به دهانش می‌رسیده، برای خود و اعضای خانواده‌اش، لباس نو تهیه‌کند. در بزازی‌ها، خیاطی‌ها، کفاشی‌ها و حتی در دکان‌های کفشدوزان کهنه‌دوز نیز شور و حال دیگری حکم‌فرما بوده‌است. همه‌ی کاسبان و پیشه‌وران، به تناسب توان مادی مردم، برای خود، مشتریانی داشتند. حتی عطاری‌ها و بقالی‌ها نیز بازارشان در آستانه‌ی نوروز، گرم‌تر از همیشه بوده‌است. چه، پس از گذشت یک‌سال، زمان آن فرا رسیده‌‌بود که مردم، از بوی خوش برنج، سرشار و سرمست گردند. کسی به آن نمی‌اندیشید که برنج نشاسته‌دارد و باید برای جلوگیری از پیداکردن اضافه‌وزن، از خوردن آن، خودداری کرد. شاید کسانی که اضافه‌وزن داشتند، در ردیف انگشت شماران بودند. نوروز به معنی واقعی کلمه، به خانه‌های بیشتر مردم می‌آمد. در برخی خانه‌ها با شکوه و گشایش بیشتر و در شماری از آن‌ها، پدران و مادران، اگر چه با تنگدستی و چه بسا با قرض‌گرفتن از این و آن، خانه‌ی خویش را از بوی مشام‌نواز برنج دُم‌سیاه، سرشار می‌کردند.

در آن‌سال‌ها نه آن‌که فقر نبود. فقر بود اما پنهان‌بود و به مانند امروز، گسترده و عمیق نبود. به جز آنان که دیگر چاره‌ای جز گدایی آشکار نداشتند، دیگر مردم کم‌درآمد، حتی اگر فرزندانشان سرِ بی‌شام می‌گذاشتند، تلاششان برآن بود که خود را گرسنه و نیازمند نشان ندهند. فقر، چنان لکه‌ی ننگی‌بود که بیشتر افراد جامعه، مُجدّانه، تلاش می‌کردند تا آن را پنهان‌سازند. وقتی در جامعه‌ای، فقر را این‌گونه پنهان می‌کنند، باید دانست که دادخواهان آن جامعه، باید بسیاران باشند. زیرا دادخواهی آنان، می‌توانست کوسِ «رسوایی» فقر پنهان کرده‌ی آن جامعه را به صدا درآوَرَد. وقتی در جامعه‌ای، فقر را پنهان می‌کنند، نشان از آن دارد که در آن جامعه، فرادستان، فقر را «پوشیده» و «ندیده» می‌خواهند. فقر با وجود چهره‌ی نامطبوعی که همیشه داشته‌است، همچنان مایه‌ی ننگ و شرم به حساب می‌آمده‌است. اما با وجود این، حضور نوروز، در جان مردم، شعله‌های شَعَفی دیگر برمی‌افروخته است. اگر حتی همه‌ی نِقارهای خانوادگی و خویشاوندی در این مقطع، از میان نمی‌رفته، قطعاً بسیاری از آن‌ها، به یُمن قدم‌های مبارک نوروز، حل و فصل می‌شده‌است.

نوروز اما در این سال‌های ننگ و تنگ، شکوه دیرینه‌ی خویش را چه برای فرادستان و چه فرودستان، از دست داده‌است. بوی خوش برنج، دیگر در خانه‌ها به مشام نمی‌رسد اگرچه در بسیاری از وعده‌های غذایی مردم، حضور مسلم دارد. لباس‌های نو، دیگر کسی را خوشحال نمی‌کند. تنوع لباس برای فرادستان به دلیل «دارندگی» و «برازندگی» و از طرف دیگر، برای فرودستان، با انگیزه‌ی پوشیدن لکه‌ی ننگ فقر، بیش و کم، خود را به نمایش می‌گذارد. تنوع زندگی، تنوع هزینه‌های زندگی، درآمدهای اندک اما بی‌ارزش و وَرَم‌کرده‌ی مردم تهیدست را می‌بلعد. حتی دسترسی به انواع شیرینی‌های لذیذ، چنان با میهمانی‌ها و دید و بازدیدهای خانوادگی در میان بخشی از دارندگان جامعه، درآمیخته‌است که دیگر حضور نوروز، انگیزه‌ای دل‌انگیز برای آنان هم نیست. دارندگان، در روزهای تعطیلات نوروز، سفرهای کوتاه و درازی برای خویش، برنامه‌ریزی می‌کنند تا حتی میزبان نوروزی کسی هم نباشند. اما فرودستان که گاه چندین و چند ماه، حقوق کارگری و یا کارمندی خویش را هم دریافت نداشته‌اند، حتی توانایی خرید مقدار اندکی شیرینی‌ هم ندارند. آنان عملاً خانه نشینند. چه بسا به خانه‌ی بسیارانی نروند تا آن بسیاران، به خانه‌ی آنان نیز نیایند و باری سنگین‌تر از پیش، بردوش آن‌ها قرار ندهند.

به راستی، آیا نوروز، در آستانه‌ی بی‌رنگی و انحلال خویش ایستاده‌است؟ من گمان نمی‌کنم. گناه از نوروز نیست که حضور آن در نگاه مردم، رنگ‌باخته‌است. تردید نباید نداشت که حتی کریسمس در کشورهای غربی، همیشه در آستانه‌ی تغییر بوده‌است. اگرچه برای بیشترین اقشار جامعه، همچنان شکوه و گرمای دیرین خویش را حفظ کرده‌است. هنوز کار مأموران پست در روزهای قبل از فرارسیدن کریسمس، بسیار فشرده و خسته‌کننده است. زیرا آنان باید هدایای پدر بزرگان و مادر بزرگان را به نوه‌هایشان و یا به عکس از سوی نوه‌ها به پدر بزرگان، مادر بزرگان و دیگر خویشاوندان نزدیکشان برسانند. همان‌گونه که انسان‌ها در حال دگرگونی هستند، عادت‌ها و شیوه‌های زندگی آنان نیز تغییر می‌کند و در این بستر، قاعدتاً نوروز نیز باید از چنین تغییراتی برکنار نباشد. اما دریغ‌است که نوروز، شکوه خویش را در قالب‌های جدید رفتار و عادت، به کلی از کف بدهد. نوروزی که با نوشدن طبیعت و بوی سبزه و گل، زندگی را در برابر هر انسانی، چه دارنده و چه نادار، دلپذیر و دوست‌داشتنی به جلوه درمی‌آورد. هرچند بسیاری از داغداران و تهیدستان، چنان در گرداب درد و بلای زندگی گرفتارند که نوروز را به عنوان نزول اِجلال طبیعت و باززایی آن، نمی‌بینند.

چهارشنبه ۲۱ فوریه ۲۰۱۸