ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 31.01.2018, 13:42

خوان یغما

محمد بینش

«آه! فرزندم کو؟
رفته بود او سر بام
تا که معنای عدالت را
                  در گوش فلک
از جگر بندش فریاد کند ...»
            ***
نه صدایی برشد،
نه ندا باز آمد ...
          ***
«نیمی از شب سر شد...
نکند آتشِ تیری به سر چلۀ شب
پارۀ جانم را
از سر بام به زیر افکنده ست...؟
یا دهانش را..
            وای ...
دست یغماگری آلوده
                  به خاک آکنده ست
نکند نارک اندام گلش
خوان یغما شده است ...
وای من، دختر من!
عطر پیراهن جانش این جاست
پرتو روح و روانش اینجاست ...»
            ***
این چنین مویه‌کنان
مادری دل نگران
شکوۀ نامدن دختر را
با خدایش می‌گفت ...
و آسمان از دهن منتظر پنجره‌ها
ناله را می‌بلعید،
باز غلطی می‌زد
در کف  تیرۀ ابری خونین
سوی دیگر می‌خفت ...
ابر، آشفتۀ بغضی سنگین
زیر لب می‌غرّید:
«گوش فرسوده‌ات از ناله پر است
سینه اما خالی ست ...
بر من آسوده بخواب!
کوه‌ها تا باقی ست،
رودها تا جاری ست،
و آفتابت همه از شرق برون آرد سر،
بی‌خیال از همه کس،
بر من آسوده بخواب!
از قیامت اثری پیدا نیست ...»
          ***
مادر اما به اتاقش تنها
از درون می‌لرزد
نه توانش در پای
بر سر ِ بام کشد
نه قرارش در دل
نفسی خواب شود
چشم بر در، دست بر سر زده است ...
لب گزان،
        کف به دهان
دست ِ فرسوده به دامان امامان زده است ...
«وای من
          دختر من!»

در و دیوار ِ اتاق
بر سرش می‌کوبند:
«وای من، دختر من!»
ابرها بغض فرو خورده و دم کرده به سوگ
بر سر پنجره‌اش می مویند :
«وای من دختر من!»
بوم ِ شب
        خامش و تفسیده و تار،
کرده چنگال به سینه
                  نفسش می فشرد...
پیر زن، تافته دل از خفقان
دست فرسوده به دامان امامان زده است:
«وای من،
        دختر من،
خوان یغما شده است ...»

محمد بینش (م ــ زیبا روز )

خوانش شعر وتدوین اثر بهمن شریف:

https://www.youtube.com/watch?v=wKds2BTgG6Y

* خوان یغما، سفره‌ای ست که مردم کریم بگسترانند و صلای عام در دهند...... اما مگر دختران زندانی محکوم به اعدام را در این جمهوری چون سفره‌ای لذیذ، پای شهوت پاسدارانش نمی‌گسترانند؟ و در پی بهانه‌ای برای اجرای حکم نمی‌گردند؟