ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 18.02.2006, 9:16

سافو

ريچارد چنکينز / ترجمه‌ی: مهرانگيز رساپور(م. پگاه)

شنبه ٢٩ بهمن ١٣٨٤


می‌توان گفت كه شعرهای سافو كمابيش ازدست رفته است. سيصد سالی بعدازمرگِ او، هنگامی که دانشورانِِ اسكندرانی شعرهای غزل‌سرايان يونانی را گردآوری کردند، کارهای او رادر ٩دفتر جای دادند. می‌دانيم كه اولينِ آن‌ها شاملِ ۱۳۲۰ سطر بوده است و بقيه چه بسا کمتراز اين.
از آن جا كه از شعرهای او جز اندكی به دست ما نرسيده است، به دليلِ زيبايی بسيارِ همين مقدار‍ اندك، می‌توان گمان كرد كه وی سازنده‌ی چيره ‌دست چند گوهرِ نفيس يا چند شاهکار بوده است. اما به نظرنمی‌رسد كه برای خوانندگان عهدِ باستان نيز اين گونه بوده باشد. آنچه اين احساس را نيرو می‌بخشد اين است كه ما اين جا با يك كمالِ كوچكِ درخشان روبه‌رو ايم، خصلتِ تغزلی سرراست و روشنِ شعرهای او.
اونه اهلِ موعظه است نه اهل بحث وجدل بر سر ايده‌های پيچيده. سوين‌برن[1] ، که در’سافويي‌ها‘ (Sapphics) و ’آناکتوريا‘ (Anactoria) عشق و علاقه‌اش را به سافو ابرازکرده است، در باره‌ی او گفته‌ای مبالغه‌آميز دارد:« اشيل بزرگترين شاعری بود که‌ پيامبر نيزبوده است. شکسپير بزرگترين شاعری بود که نمايش نامه‌نويس هم بوده است، اما سافو بزرگترين شاعری ست كه هرگز بوده است، نه كمتر ونه بيشتر.» يا ممكن است هوس كنيم گفته‌ی والتر پارتر— از معاصرانِ سوين‌برن— درباره‌ی تنديسِ ونوس دو ميلو (Venus de Milo) را در باره‌ی شعرِ سافو تكرار كنيم كه: «جز زيبايی افسونگرِ خويش هيچ چيزِ ديگری را خاطرنشان نمی‌كند.»
با اين‌همه، و با اين که چندان از زندگی او خبر نداريم، داشتنِ اطلاعاتی از زمانه و اوضاعِ روزگار او می‌تواند برای فهم بهترِ کار او به ما کمک کند. او درجزيره‌ی لسبوس (Lesbos)، درشمالِ دريای اژه، دراواخرِ قرن هفتم قبل ازميلاد، در يک خانواده‌ی اشرافی، به دنيا آمد. گفته‌اند که روزگاری را درسيسيل در تبعيد به سر برد، و نيز گفته‌اند که شوهر کرده و صاحبِ دختری نيز شده بود. داستان عشق‌اش به کشتيبانی به نام فائون (Phaon) و خودکشی‌اش درجزيره‌ی لوكاديا با پرت كردن خود ازصخره، از اويد (Ovid) به بعد مايه‌ی الهام برای شاعران بسيار بوده، اما اين‌ها افسانه‌هايی است که قرن‌ها بعد ازمرگِ او ساخته شده است.
در دورانِ زندگی سافو ’عصرِ غزل‌سرايی يونانی‘ داشت به اوج خود می‌ رسيد. شعرِ تغزلی يونانی به دو گروه گسترده تقسيم می‌شد وهردو دسته را درابتدا به قصدِ شنيده شدن در مجلس می‌سرودند. شعرِ مسرايی (choral poetry) برای دسته‌‌ كُر نوشته می‌شد تا با همسرائی و رقص اجرا شود و هر بندِ آن فرمِ ديگری داشت. چکامه‌های پيروزی پندار و ميان پرده‌ها‌ی تراژدی‌های يونانی ازاين نوع‌اند. ترانه‌ها‌ی جشنِ عروسی‌ سافو هم می‌بايد برای اجرای همسرايان ساخته شده باشد. نوع ديگر شعرِ تغزلی تكسرايی (monody) بود که معمولأ خودِ شاعرآن را اجرا می‌کرد، با استفاده از فرم‌های موجود برای سرودنِ بندها. فرمِ موردِ علاقه‌ی سافو برای سرودنِ بند همان است که ’سافوئی‌‘ ناميده می‌شود و چند تن از مترجمانِ وی دست به تقليد آن در شعرِ انگليسی زده‌اند.
جای اجرای تكسرايی‌‌های تغزلی’سمپوزيوم‘ بود. سمپوزيوم نهادی است يونانی، که آن را ’ميهمانی شام‘ (dinner party) يا ’مجلس می‌گساری‘ (drinking party) ترجمه كرده‌اند كه كاملا نارسا است. سمپوزيوم مجلسی بود دوستانه برای گرد هم آمدن مردانِ طبقاتِ بالای جامعه. كارِ زن‌ها در اين مجالس، اگر كه حضور می‌داشتند، يا رقاصی بود يا فلوت‌زنی يا روسپيگری. اين نشست‌ها هم می‌توانست ميدان مست بازی و عيش و عشرت باشد هم مجلس بحث‌ سياسی يا فلسفی، مانندِ مجلس بحث در رساله‌ی سمپوزيومِ افلاطون ( اين كه موضوع بحث در‌آن رساله ماهيتِ عشق است، نكته‌ای ست كه بی‌اهميت نبايد دانست).
سافوچون زن بود، راهی به اين دنيا نداشت و تكسرايی‌های خود را می‌بايد برای خواندن در محيط ديگری نوشته باشد. اگرچه وضعيتِ او کاملأ روشن نيست، به نظر می‌آيد که مديريتِ گروه يا ’مدرسه‘‌ای را به عهده داشته كه در آن به دختران هنرها و آدابی را می‌آموخته‌اند تا برای يک ازدواج با يك مردِ شايسته آماده شوند.
اين خود يکی ازدلايل وجود فضای سراسرزنانه‌ درشعرهای اواست. اما شاعرديگری از لسبوس، يعني آلكايوس (َAlcaeus)، كه در دوره‌ی سافو زندگی می‌كرد، با سياست و تبعيد درگير بود. اما درتکه‌های بازمانده ازشعرسافو، نشانی ازآشوبِ زمانه ديده نمی‌شود. وضع شخصی او درشعراش بازتابی عميق‌تر ولی نامحسوس‌تر دارد.
شرطِ لازم برای پديدارشدنِ شعرِعاشقانه بی گمان اين است که معشوق بتواند ’ نه‘ بگويد. اين عاشق را دردمند می‌کند و برای شاعر ’ماجرا‘يی مي‌شود و درعين حال اميد و نوميدی او داستان را به مراتب جذاب‌تر می‌كند. بدينسان است كه شعرِ عاشقانه‌ی لاتينی هنگامی ناگهان پديدار می‌شود كه بر اثرِ دگرگونی‌هايی در جامعه‌ی رومی زنانی پيدا می‌شوند که می‌توانستند هر کاری را كه دوست دارند بكنند.
اين نيزاتفاقی نيست که بهترين شعرهای عاشقانه‌ی يونانی همجنس‌گرايانه است. زيرا زن نمی‌توانست به خواسته‌ی شوهر تن در ندهد، روسپيان هم که به آسانی در دسترس بودند، تنها پسر می‌توانست درخواست عاشقانه‌ای را رد کند. شايد اين هم کاملأ اتفاقی نيست که عالی‌ترين شعرِ عاشقانه‌ی يونانی هم همجنس‌باز‌انه است و هم يك زن آن را سروده است. زيرا سافو از دو جهت دردمند است: هم از اين جهت كه يک دختر زيبارو می‌تواند از او رو بگرداند و به كسی ديگر روی كند. وهم اينکه به هرحال بزودی ازدواج کرده و محفل شاعر را ترك می‌كند. و چنين است که بسياری ازاين پاره‌ ‌شعرهای بازمانده شرحِ غيبت يا فراق است. درانکتوريا، پاره‌ی، ۱۶ مي‌گويد: «او ديگر در کنارام نيست.» و آخرين بندِ بازمانده ممکن است اشاره به اين باشد که او در ليديا است، در آن سوی دريا.
در پاره‌ی ‌۹۶ دخترى را وصف مى‌كند كه در ميان زنان ليديايى می‌درخشد، در آن دوردستان، در سارديس، پايتختِ ليديا، و او آرزومند‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ِ بازگشتِ آتيس به سرمنزل ديرينه‌ى خويش ‌است. در پاره‌ی ٩٤ دخترى سافو را در سيل اشک‌ رها می‌کند، درسوكِ سعادتِ هم‌صحبتی‌ای که ديگر باز نخواهد گشت. چنين حال و روزهايى است که به روشنی نشان می‌دهد که چرا اين همه دختران در شعر او حضوردارند. بنا به طبيعت، روابطِ وی با ايشان چه بسا شکننده و بی‌دوام بوده است.
شاعران لاتين، از کاتولوس[2] به بعد، سلسله‌اى از شعرها را در باره‌ى يك معشوق پرورش می‌دادند ‌که خواننده در آن‌ها فرازونشيب‌های ماجرايى طولانی و پيچيده را حس مى‌کرد. آنان اين شيوه را به غزل سرايانِ قرنِ شانزدهم و پس از آن به بسياری ديگر درادبياتِ اروپا منتقل کردند. اين سنت و ايده‌‌ى رومانتيكِ درد و داغی زندگی‌سوز، ممکن است کسانی را درمورد عمقِ احساساتِ سافو به ترديد بكشاند. برای بايرن او’سافوی سوزان‘بود، اما برخی از پژوهشگران اخيراين تصورعمومی را زير سؤال برده‌اند و به جاى آن گفته‌اند که او نگاهِ سرد و حتا تمسخرآميز و واقع‌بينانه‌ای به خود داشت. بى‌گمان او از فايده‌هاى خودداری و خونسردی باخبر بوده است.
در پاره‌ی ۹۶ چشم اندازی را در زير نور مهتاب تصوير می‌کند پاك و روشن، تهی از حضور هر آدميزادى. در آن از احساسِ شاعر چيزى گفته نمی‌شود، ولی اين زيبائی از احساس تنهايى خالى نيست. درموردهاى ديگرممكن است كه بيانِ هنرى شاعر مهار شده باشد، اما عواطفی كه بيان می‌كند بی‌مهار است. درمعروف‌ترين پاره شعرِ او به شماره‌ى ۳۱ جائی برای تحليل نيست (البته بحثِ پژوهشگران مدرن بر سر اين است که احساس او در اين شعر حسادت است يا عشق): در اين شعر اشتياق درحسِ جسمانی ناب بروزمی‌کند، در زبان، پوست، چشم‌ها، گوش‌ها، و گوشتِ بدن. درآن سخنی از زيبايی لب‌ها و چشم‌ها و پستان‌ها نيست كه اين‌همه در غزل عاشقانه وصف می‌شود. در اين شعر همه چيز بر گردِ تجربه‌ی آنى و واكنش‌های آنى ِشديد گوينده‌ می‌گردد.
آنچه سافو می‌پسندد چيزهايی فردی و خصوصی، ذوق و سليقه‌ی شخصی است. در پاره‌ی ۱۶ درباره‌ی گونا گونی‌های انتخاب حرف می‌زند:
« بر روی اين زمينِ سياه هر كس چيزی را زيباترين چيز می‌داند. برای برخی‌ ارتشِ سواره‌ نظام و پياده‌ نظام و ناوگان زيباترين چيز ‌است.»
اما او دربرابراين چيز‌های مردانه‌ی همگانی، در برابراين انبوهی، چيز کوچکِ شخصی درونی يگانه‌ا‌ی را برمی‌گزيند: ’جانان‘ را. وادامه می‌دهد: « هلن را ببين، زيباترينِ زنان، همسر بهترين شاه، با اين‌همه با معشوق اغواگرش "پاريس" به" تِروا" گريخت، با مردي که با هر معيارِ ظاهری از شوهر اش ‌کمتر بود» و اين‌ها آناکتوريای رفته را به يادِ شاعرمی‌آورد. اما باز آنچه او درمقابل شكوه و جلالِ پياده نظام ليديايی وگردونه‌هاشان می‌گذارد، نه آن چيزهايی‌ست در او، كه هوس عشق‌بازی را بر‌می‌انگيزد، بلكه يکی ‌ـ دو حالتِ ويژه در رفتارِ او است.

در پاره‌ی ۱ سافو رسم سرودهای نيايش يا دعا ‌خوانی يونانی را دنبال می‌كند ، يعنی خطاب كردن به خدا با نام و عنوان‌هايش، سپاس به درگاهِ او به خاطر نعمتهای پيشين‌اش، ياد كردن از فضايلِ او، و درخواستِ ياری از او. اما او به اين نيايش چهره‌ی شخصی‌ای می‌دهد. دراين شعر آفروديت ايزد‌بانوی بزرگِ المپ است که از آن دورها می‌آيد، ازکاخ پدری‌اش، با جمال و آرايش خيره‌كننده، بر اورنگی پرنقش و نگار، وگنجشگ‌های زيبايی گرداگردِ او بال می‌زنند. علاوه برآن، اوهمانقدر نزديكی را نشان می‌دهد كه فاصله را. لبخندی كه چهره‌ی جاودانه‌ی او را پوشانده هم انسانی است هم خدا گونه. بيشتر اين‌گونه می‌نمايد که دوستِ سافو است، هردو شوخ ، بذله گو ، مهربان ، شاد از اين ديدار و ياريكديگر.
به نظر می‌رسد كه اينجا شاعربا نوعی فاصله گرفتن، می‌خواهد شور و شيدايی‌های خود را از چشمان ايزدبانو مشاهده کند. آفروديت با آن کلماتِ طعنه‌آميزِ خدائي ( نه از پشتِ نقابِ سافو ) بی‌دوامی و ناپايداری روابطِ عاشقانه‌ی انسانی را برای ما حكايت می‌كند:
اگر اکنون از تو می‌گريزد / بزودی در پی‌ات خواهد افتاد
اگر هديه از تو نمی‌پذيرد/ بزودی برايت خواهد آورد
اگر عاشق‌ات نيست / بسی زود‌ خواهد شد
چه بخواهد ، چه نخواهد
باز می‌بينيم که اشتياق همچنان آنجاست در دلتنگی واندوه نخستين و" درد تلخ " آخرين بيت. و اين نه تنها چيزی ازدرخشندگی و دلربايی شعر نمی‌کاهد که سلسله حالت‌هائی که دراين قطعه هست، درحقيقت همه‌ی مشغوليت‌ها و پيچ و تاب‌ها را به هم می‌بافد و يکی از سرچشمه‌های نيرو واستحکام آن است. نگاهِ بی‌همتای سافو، تنها به عشق محدود نمی‌شود. تکه‌ی ۲ شايد برای اولين باردرادبياتِ اروپا ، درونی بودن حس مکان را نشان می‌دهد که می‌گويد چگونه است احساسِ دريک مکانِ شناخته شده‌ی ويژه بودن، در يک زمان ويژه، و اين تصويراصالتی داردهمچون تسلسل و تکامل حالت‌ها، نيمی آرام و خواب‌آور، نيمی ماوراء طبيعه و اسرارآميز. اين حس‌ها باهم می‌آميزند و مغشوش می‌شوند. وزش عطرهای خوشبو ازجانبِ محراب‌ها منظره و بوی خوش درهم آميخته، درچنين فضای سُکرآوری است که بنظرمی‌آيد که آب از ميانِ خودِ درختان فوران می‌کند وهمچنانکه برگ‌ها می‌لرزند و موج می‌زنند، گوئی خوابی مغناطيسی ازدنيای ديگری نزول می‌کند ومرز ميانِِ طبيعی وماوراء طبيعی را درخود حل می‌کند.
در اين شعر، افروديت از کِرت فراخوانده شده است، از يک مکان حقيقی، به يک مکان حقيقی ديگر، به باغ مقدس، جائی که شاعر و دوستان‌اش جشن‌شان را برپا کرده‌اند و ايزد بانو شراب می‌ريزد، هم شرابِ زمينی وهم شرابِ لذيذِ خدايان را. شراب افسانه‌ای که خدايان با آن مست می‌کردند. در تکه‌ی ۱ افروديت به نظرمی‌آيد که هم خدای گونه است هم آشنائی ديرين.
پژوهشگران اسكندرانی درپيکرتمام اين کاربزرگ به اين نتيجه رسيدند که تنها نُه(۹) شاعرغزلسرای اصلی (شاعران اشعار بزمی ) وجود داشته است. تنها چکامه‌های پيروزی پندار درنسخه‌های خطی يک قرن ونيم پيش به ما رسيده است باقی، نقل قول‌های اندکی از نويسندگان يونانی بعد ازآن‌هااست. بعدها، پاپيروس‌ها و بردهای يافته شده درمصر به دانش ما دراين مورد بسيارافزود. اما پاپيروس‌ها اغلب پاره پاره و از هم شکافه‌اند. تكه پارگی بعضی قطعه‌ها دراين کتاب به همين جهت است. تکه‌ی ۲ تاريخچه‌ی عجيب‌تری دارد. بندی ازاين شعرهميشه شناخته شده بوده است اما باقی آن دراوايل همين قرن برتکه‌های يک کوزه‌ی شکسته پيدا شد. پرخراش وخط خطی، به وسيله‌ی کسی دراوقاتِ بيکاری‌اش !
ما درواقع درمورد سافو شانس بيشتری داشته‌ايم تا بقيه. اغلبِ شاعران غزلسرا، درکارهای بعدی‌ها نقل قول شده‌اند و آن هم نه برای لياقت وشايستگی ادبی‌شان، بلکه به وسيله‌ی متخصصين دستورزبان وعتيقه شناسان برای منافع و جذابيتِ تاريخی آن‌ها يا برای توضيحاتِ ويژه‌ی زبان شناسی. درمورد سافو اما ما دو تکه‌‌ی ۱ و ۳۱ را دردست داريم که ازمنقدين ادبی به ويژه برای اثباتِ نيروی استثنائی کار اونقل قول شده‌اند.
ودرآغازاين نمونه‌ها، يک غنيمتِ بزرگ، يک شعر کامل ازاوست. که البته کافی نيست و غم‌انگيز است که از نبوغ او تنها فرصتِ چند نگاهِ اجمالی وآنی را به ما بدهند. با نگاه ديگراما کافی است، بسنده است باهرمعياری، برای ما که بدانيم که دنيای باستان، درتصديق وشهادتِ بزرگی او، اشتباه نکرده است.

[1] Algernon Charles Swinburne شاعرِ نامدارِ دورهء ويكتوريا
[1]Gaius Valerius Catullusشاعرِ غزل‌سرای رومی قرنِ اول پيش از ميلاد