این آزمند
بی که فرود آید
از برج واژگون
میپیچد از درون به درون
خم به خم
چنان حلزون
تار گیاهیاش را
در خویش میتند
به حیاتی
بیمارگون
بسیار ایستاده فراروی خلق
با تیلسان و دلق
وز او ستانده است بود و نبودش را
تیپا بر او زده ست
چه بسیارها که خلق
دیده ست اوج او و فرودش را
در حجره بویناک
از چرک و خون برآمده
مردار خویش را
میبلعد از جنون
گویند رهروانش
طاعون بریدگان:
اینت عبور بیخون
ای سفله
ای زبون
دندان کروچه میکند
از برج واژگون