زیبای من!
اگر صورتت را به آسمان بسایی
چیزی از ماه کم نمیشود
این یک عاشقانهی کور نیست
تو هم از میان غارهای خاکستر و دودهای سیاه در آمدهای
انسانی چون انسانهایی که آمده و رفتهاند
با استخوانهایی که مصاحب ریشههای سوسن و یاس خواهند شد
آرزوهایت را نخی کن که به پای عقابی گره میخورد
یا دخیلی به درختان مقدس و ستبر
همینجا بمان و با من
کیلکاها را به جای انگشتهای کودکی
که هرگز نخواهیم داشت،
بشمر
این یک عاشقانهی کور نیست
ولی هر خیانت خوفناک
سزاوار غزلی سرخ و کوتاه است
مثل افتادن انارهای رسیده در سبدهایی که با خود
به خاک میبریم.
لیلا فرجامی
http://iranianmuse.com