iran-emrooz.net | Tue, 13.09.2005, 7:13
محبوب فردا
شکوه ميرزادگی
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
شمشيرت را غلاف کن! دون کيشوت
نمیخواهم از دروازهای عبور کنم
که زمينش از نمک است.
دون خوزه! عضلاتت را بپوشان!
دوست ندارم بر شانههای ستبر بنشينم
حتی اگر آسودهتر باشم
و, آی... دون ژوان!
دهانت را ببند
دوست ندارم کلماتی بشنوم
که از بُراده های دروغ است
کنار رويد آقايان
آی..! آقايان! کنار رويد!
و نگاه کنيد
که محبوب من
چگونه از «فردا» میآيد
بیشمشير
بیلباسی از حماقت
بی چرکی بر جان
و داغی بر شقيقه.
میآيد
سادهتر از نفس کشيدن
و آرامتر از بودن.
میآيد
چون نور بر شبنم
و میگويد
با کلامی که
نياموخته است.
کنار! آقايان!
محبوب من
با من راه خواهد آمد،
با قدمهای من.
میآيد
در خيابان آزادی و بوسه:
خيابانی بیپنجرههای انتظار و اشک.
و فقط از چهارراهی میگذرد
که چراغهای زردش از گل آفتابگردان است.
****
و...
او که آمد
سلامش
صبح سرزمين من خواهد بود.
دنور سپتامبر 2005