ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 30.08.2005, 6:13

ذبيح بهروز و دانش او

دكتر علی حصوری

سه‌شنبه ۸ شهريور ۱۳۸۴

بی‌گمان یکی از روشنفکران برجسته‌ی ما در دوره‌ی پهلوی، ذبیح بهروز است. اگرچه حتی نیمی از طنزهای او در دست مردم نیست و بخش مهمی از آنها منتشر نشده، بر اساس همین اندازه‌ی منتشر شده، می‌توان او را بزرگترین طنزسرای ایران پس از عبید زاکانی شمرد. اما بهروز اصلا ریاضی دان بود، معلومات گسترده‌ای در زمینه‌ی فیزیک و نجوم داشت، به طوری که شغل اصلی او تدریس در دانشکده‌ی هواپیمائی ارتش بود و به همین دلیل عده‌ای از علاقمندانش از افسران ارتش و برخی از ایشان، مانند سرلشکر عیسی هدایت (برادر بزرگ صادق هدایت) تا پایان عمر او معاشر او بودند. او ریاضیات را در کمبریج تحصیل کرده و در همانجا با ادوارد برون آشنائی یافته و به علت تسلط بر زبان و ادبیات عرب و فارسی دستیار او شده بود.

در پنجاه و پنج سال گذشته و بويژه پس از انتشار كتاب تقويم و تاريخ در ايران نوشته‌ی ذبيح بهروز١، چند عكس العمل غيرعلمی و نه نقد، در باره‌ی او و كتابش به صورت نوشته انتشار يافت. اما از آنجا كه اين كارها از جانب كسانی صورت گرفته است كه برخی در دانش و ادب ايرانی جائی يافته‌اند و از سوی ديگر راه و روش بهروز به علت پيچيدگی و غير معمول بودن نظرياتش، يعنی دقيقا به علت شناكردن بر خلاف جريان، كمتر مود توجه قرار گرفته ونسل جوان از آن چندان آگاه نيست، لازم شمردم كه به عنوان آخرين حلقه‌ی شاگردان مستقيم او نكاتی را بنويسم. ٢
قبلا بايد گفت كه بهروز در زمينه‌ی خط، زبان، فرهنگ و تاريخ هم كاركرده و نوشته كه بايد در باره‌ی آن‌هاهم سخن گفت. بحث انگيز ترين كتاب بهروزكه از عنوانش شناخته می‌شود، در باره‌ی تقويم‌های ايرانی، تاريخ آنها و رابطه‌ی تقويم وتاريخ است و مبانی نظری آن محاسبه و نه استناد محض است. برای فهم كتاب او بايد به محاسبات تقويمی و تا حدی نجومی آشنا بود، اگر چه در خود كتاب برخی از مبانی محاسبات داده شده است.
از آنجا كه در بيشتر نوشته‌ها در باره‌ی دانش بهروز با ترديد وگاه حتی با انكار سخن گفته شده، بد نيست كه قبلا در مورد تحصيلات بهروز مطالبی را بگويم كه شايد در جای ديگری گفته نشده باشد. بهروز در خانواده‌ای اهل دانش و هنر زاده شده است. پدر او ميرزا ابوالفضل طبيب ساوجی است، طبيب ناصرالدين شاه و نويسنده‌ی اصلی دانشنامه‌ی نامه‌ی دانشوران. بخش‌های رياضی، پزشكی و نجوم اين دانشنامه نوشته‌ی اين مرد است. او هفت قلم را بسيار زيبا می‌نوشت و نستعليق او به خط مير پهلو می‌زند. پدران بهروز تا دوره‌ی صفوی شناخته شده هستند. اودر خانه‌ی پدری باسواد شد و در كالج امريكائی ديپلم گرفت. آنگاه به مصر نزد خاله‌ی خود رفت و ده سال در الازهر هم ادبيات عرب و هم رياضی خواند. آنگاه به كمبريج رفت ودر رشته‌ی رياضی فوق ليسانس گرفت و چون بوسيله‌ی استادانش در زمينه ادبيات هم شناخته شد به ادوارد براون معرفی گرديد و دستيار اوشد. براون در تاريخ ادبياتش (جلد از سعدی تا جامی) به طور شگفت انگيزی بهروز را ستوده است و از او به عنوان جوانی که آینده‌ای درخشان دارد یادکرده است.
با اين كه بهروز از براون به حالت قهر جداشد، فرزندان براون او را فراموش نكرده بودند و به ديدن او می‌آمدند. عكسی از بهروز ويكی از نوادگان براون كه در مهرآباد گرفته شده باقی است. بهروز چند نمايشنامه نوشته كه چند تای آنهاچاپ شده، در انگليس بازيگر صحنه بوده ودر ايران هم چند بار در باشگاه افسران به روی صحنه رفته است. عده‌ای از افسران و كسانی كه ديده بودند از نمايشنامه‌ی "تنها" كه نوشته‌ی خود او بود و خود اوآن را اجراكرد با خاطره‌ی خوشی ياد می‌كردند.
بهروز در ايران مدتی كوتاه رئيس حسابداری شركت نفت، مدتی كارمند وزارت دارائی و مدت كوتاهی استاد دارالفنون بود وچند باری هم مترجم رضا شاه (طنز زيبائی در باره‌ی ذكاءالملك فروغی يادگار اين دوره است). از همه‌ی این کارها به دلائل سیاسی و طرز کار ویژه‌ی او کنار گرفت. اما سر انجام با وساطت چند تن از دوستانش استاد دانشکده‌ی هواپیمائی شد و خيلی زود با درجه‌ی سرتيپی همرديف بازنشسته و رئيس افتخاری كتابخانه‌ی باشگاه
افسران شد. هيچ كدام از اين معلومات در شرح حال بهروز نوشته نمی‌شود تا اورا بی سواد نشان دهند. حتی در دانشنامه‌ی ايرانيكا (مقاله‌ی بهروز، نوشته‌ی ل اسپراكمن) اين مطالب ديده نمی‌شود. عده‌ای در باشگاه افسران و در خانه‌ی بهروز از او آموخته‌اند. بهروز مبتكر خط واسطه‌ای است (كودك دبيره) كه با آن بسياری از سربازان سربازخانه‌ها، مردم عادی و چند تن لال وكر را زبان و سواد آموخته است. در اين موارد مدرك فراوان است.
نخستين عكس العمل در برابر كار بهروز از آن مجتبيی مينوی بود كه در مجله‌ی يغما با امضای مستعاراسترآبادی به مسخره كردن بهروز پرداخت. آن نوشته تنها چيزی است كه در زمان بهروز نوشته شد و بهروز به آن اعتنائی نكرد، زيرا آشكار بود كه اساسا بخش‌هائی از كتاب را كه معلومات عمومی است و احتياج به استناد ندارد، در نيافته بود تا چه رسد به موارد فنی.
در تنها نوشته‌ای كه ظاهر علمی دارد سخن ذبيح بهروز در مورد قبه الارض(مركز زمين) بودن سيستان
نادرست وبجای آن شهر "ري" درست دانسته شده است. ٣ نخست بايد دانست كه مفهوم قبه الارض يا مركز زمين از دين‌های شمنی سرچشمه گرفته و چون هندواروپائيان هم آئين‌های شمنی داشته‌اند، در بين آنان و از جمله ايرانيان هم نه يك كه چند مركز زمين وجود داشته است. ٤ هر شمنی حتی اگر در يك روستا زندگی می‌كرد در آنجا چشمه‌ای، كوهی يا درخت بلندی را مركز زمين می‌شمرد. پس تعداد مركز‌ها بسيار است و در منابع ايرانی نشانه‌های چند تای آن باز مانده كه كهن ترين آن‌ها سيستان است و نخستين بار بهروز در اين باره سخن گفت. امروزه تحقيقات عده‌ای از دانشمندان و بويژه نيولي(كه هيچ سابقه‌ای هم بابهروز نداشت) در اين جهت است كه در كهن ترين بخش اوستا غربی ترين ناحيه سيستان است ونه ري٥. امثال نيولی در جهت تائيد نظربهروز گام برداشته‌اند. نام نيمروز برای سيستان بهترين و گوياترين دليل برای ميانگاه جهان بودن آن است كه در جهان باستان به هنگام نيمروز، جهان را به دو نيمه می‌كرده است. اين نكته در استدلال بهروز،عقلانی است و مستند به نام نيمروز و مندرجات اوستا در مورد سيستان. نبايد انتظار داشت كه چنين مطلبی در آثار نجومی دوره‌ی اسلامی آمده باشد. ری در ادبيات فارسی ميانه و از جمله در بندهش مركز زمين است. در فرهنگ ايرانی قبه الارض‌های ديگری هم هست كه مدارك آن‌ها غير مستقيم است وسند نوشته‌ای در مورد آن‌ها وجود ندارد، مانند تخت جمشيد كه همه‌ی شواهد در آن حاكی از معبد ونه كاخ بودن آن است و به آن خواهم پرداخت.. از قبه الارض‌های ايرانی ديگر يكی هم قبه الصخره در اورشليم است كه در همان آثارو در آثار حماسی ايرانی از جمله در شاهنامه(بخش ضحاك) از آن سخن رفته است. بعد‌ها مسلمانان گاه بغداد ، گاه قبه الصخره و گاه كعبه را مركز زمين كردند. بهروز از همه‌ی اين‌ها آگاهی داشت(گرچه از راه مطالعه در تاريخ دين به آن نرسيده بود)، اما در كتاب خود تنها می‌خواست مبدا‌ی حسابهای ايرانی را نشان دهد كه در تقويم ملكی هنوز هم بر اساس مبداء بودن سيستان است و نه ری يا جای ديگر. منتقدان بهروز عمدا به محاسبه نمی‌پردازند، زيرا حتی اگر از آن ناتوان نباشند، آنان را دچار مشكل می‌كند. در صورتی كه موفق شوم كتاب خود را با نام درآمدی بر تاريخ دانش در ايران تمام كنم به اين مسئله با تفصيل بيشتر خواهم پرداخت
در نوشته‌های جديد در باره‌ی دانش بهروزدر رياضيات و نجوم، گاه با كلمات زشت، ترديد‌هائی شده است٦. شگفتا كسی كه رسما دردارالفنون و سپس به عنوان شغل رسمی در دانشكده‌ی هواپيمائی درس رياضی و فيزيك می‌داده و در نوشتن تز دكترای فيزيك چند دانشجو راهنمائی‌های ارزنده كرده است، چيزی نمی‌دانسته و جالب است اين را كسانی می‌گويند كه ادبيات، تاريخ و امثال آن تحصيل كرده‌اند. جنبه‌ی ادبی كار بهروز-كه درآن زمينه كسی حرفی ندارد و بلكه آن را ستوده اند٧، فرعی است و كار ذوقی.
از اشخاصی كه نزد بهروز آمده و از او آموخته يا تاثير گرفته‌اند می‌توان صبحی مهتدی، خان ملك ساساني(مولف آثاری در تاريخ قاجار)، صادق هدايت وبرادران او(عيسی و محمود هر دو طنز می‌نوشتند. من خواب پريشان عيسی هدايت را ديده ام، هيچ كاری از آن دو چاپ نشده است)، شهيد نورائی، انجوی شيرازی،امام شوشتری، اكبر آزاد وعده‌ای ديگر را نام برد كه چند تنی از ايشان خوشبختانه زنده‌اند.
برخی كار‌های علمی بهروز رادر زمينه‌ی زبان و تاريخ نتيجه‌ی وطن پرستی مبالغه آميز اومی دانند. من كه از جوانترين شاگردان بهروزم و چهارده سال با او معاشر بوده ام چنين چيزی نديده ام، كسانی كه هرگز بهروز را نديده‌اند، چگونه چنين می‌گويند كه برای آن هم سندی نمی‌آورند؟ نوشتن فرهنگ فارسی بدون واژه‌های عربی بيش از آن كه جنبه‌ی تعصب داشته باشد برای نشان دادن وجود برابر‌های فارسی برای واژه‌های عربی ناهماهنگ با فارسی است كه برای فارسی زبان به دلائل فونولوژيكی به مراتب خوش آهنگ تر از عربی است. هنگامی كه می‌توان در زبانی صرفي_پيوندی وا ژه‌ی بومی را به كار برد، چرا بايد از زبانی تنها صرفی كمك گرفت كه نه سازگاری مورفولوژيك با فارسی دارد و نه فونولوژيك؟ البته كسانی كه دلبستگی واقعي(ونه نمايشی) چندانی به زبان و وطنشان ندارند، با اين نظر موافق نخواهند بود و وام گرفتن در زبان را به هرشكل كه باشد توجيه خواهند كرد. پس از كارهای بهروز و كسروی و امثال ايشان بود كه بخش مهمی از واژه‌های فارسی زنده شد و دادگستری، شهرداری، دارائی و..... جای عدليه، بلديه، ماليه و..... را گرفت. يا اگر در برخی از نسخه‌های شعر بهروز از" داور راد آريائي" سخن رفته اين تحريف وطن پرستان افراطی است ودر نسخه‌ی‌هائی كه من ديده ام" داور مهرو پارسائي"و "داور مهروآشنائي" آمده و به همين دليل در بيان آن می‌گويد : از مهر به پيش روی بلبل در باغ نهاده دفتر گل. اگر بهروز معتقد به پاكسازی فارسی از عربی بود چرا در أثار خويش، حتی يكی ازآن‌ها هم چنان زبانی را به كار نبرد و در ترجمه‌ی الادب الكبير(آئين بزرگی) نشان داده است كه می‌توانست.
بهروز هنگامی در مورد زبان ايرانيان، فارسی يا عربی سخن گفت كه خود به عربی تسلط داشت و در ايران به كار بردن واژه‌های عربی را افتخار می‌شمردند. من خود در نوجوانی جمله‌ی آخوندی را نفهميده از حفظ شدم وبعد‌ها آن را فهميدم. او می‌گفت: افعال مصدر(به تشديد صاد) از مصدر عاقل معلق به غايت است. (يعنی آدم خردمند كار بيهوده نمی‌كند). بهروز و كسروی آن زبان را تبديل كردند به اين كه هست.
از همه‌ی اين‌ها گذشته انسان از جوانی تا سن كمال تغيير می‌كند (پل اسپراكمن در ايرانيكا، مقاله‌ی بهروز، تنها به نوشته‌های جوانی بهروز دسترسی داشته و شغل بهروز و اطلاعات ديگری را نادرست داده است. اگر غرضی در ميان نباشد. اسپراكمن از منابع غير معتبر استفاده كرده كه بهروز از چاپ آنها ناراحت بود گرچه خامدستانه بهروز را ستوده‌اند.). از آنجا كه استعداد تغيير برخی از آدميان زياد نيست، دشواری‌هائی در طرح مطالب علمی و شخصی پيش می‌آيد كه خواهيم ديد.
بهروز چگونه خودپرستی بود كه ثروت پدری را در راه تعليم لال و كر‌ها، بی سوادان كوچه و خيابان، سربازان سرباز خانه‌ها و جوانمردی‌های ديگری گذاشت كه كمتر كسی ازآن‌ها آگاه است.
منتقدان با ور دارند از عقائد وی و پيروانش يكی اين است كه اسكندر مقدونی هرگز پايش به ايران نرسيده و در برانداختن سلسله‌ی هخامنشی دستی نداشته است. ٨ منتقدان افسانه زدائی از تاريخ را عمدا با انكار تاريخ يكی می‌كنند تا به مقصود خود برسند.
اينك تنها به يكی از نكاتی كه در رابطه با حمله‌ی اسكندر به ايران است می‌پردازم، زيرا در اينجا نمی‌توان كتاب نوشت. يكی از مطالب افسانه‌ای در مورد اسكندر اين است كه او تخت جمشيد را گرفته و در مستی آن كاخ را آتش زده است. من در كتاب خود به نام سياوشان(تهران: نشر چشمه٨ ١٣٧ ص٧٨ تا ٨٤). نشان داده ام كه به دوازده دليل تخت جمشيد نه كاخ كه پرستشگاه بوده و در آن قربانگاهی برای كشتن پرندگان وبه احتمال خروس، در جلو كاخ معروف به هديش يافتم كه از چشم " پژوهشگران غربي"٩ دور مانده است. تخت جمشيد را آتش نزده‌اند، زيرا اگر چنين بود دست كم سطح سنگ‌های آن كه همه آهكی است در اثر حرارت چوب‌های عظيم طاق‌ها می‌سوخت و به آهك تبديل می‌شد و باران آن‌ها را می‌شست، در حالی كه نه تنها چنين نيست بلكه گذشته از جلای سنگها ، هنوزنشانه‌های زری كه بر روی دامن جامه‌ها كار شده بوده با چشم غير مسلح ديده می‌شود.
پژوهشگر ايرانی يحيی ذكاء هم در آنجا محل رصد آفتاب را هنگام تحويل به حمل يافته است كه آن را در كتابی به نام بنياد نجومی تخت جمشيد چاپ كرده است. من نيز زاويه‌ی تابش آفتاب را نسبت به صفه‌ی تخت جمشيد با رقم نسبتا مشخص و دقيقی يافته ام كه در سياوشان (همان صفحات) به آن اشاره كرده ام. اين‌ها همه بدين معنی است كه اينجا كاخ نبوده و مركزی دينی بوده است، زيرا در جهان باستان نجوم وتقويم كار پريستاران و در پرستشگاه‌ها متمركزبوده است. همه‌ی اين‌ها كه بسيار خلاصه نوشته و چاپ شده وبه صورت كتابی مستقل هم منتشر خواهد شد، نشانه‌ی نادرست بودن ماجرای اسكندر در تخت جمشيد است.
پژوهشگران غرب از خود نپرسيده‌اند كه چرا همه‌ی ستون‌های تخت جمشيد به طرف شمال سقوط كرده است. اين روشن شده است كه شبه جزيره‌ی عربستان به خليج فارس و جنوب غربی ايران فشار می‌آورد وهمه‌ی زلزله‌های جنوب غربی ايران نتيجه‌ی اين فشار است. شكل ويرانی تخت جمشيد نشان می‌دهد كه در اثر زلزله ويران شده است.
موارد ديگر به همين ترتيب دارای دليل است و مهم تر از همه اين كه هيچ كس نمی‌توانسته است در آن روزگار و در طول يازده سال ا ز مقدونيه راه بيفتد، مصر و تمام غرب آسيا را تا ورارود وهند بگيرد و به بابل برگردد. خرد ما با اين حرف‌ها سازگار نيست، اگر خردی هست كه آن را می‌پذيرد، ما در برابر آن حرفی نداريم. تاريخ افسانه نيست و ما ميان آن دو سخت تفاوت می‌گذاريم و به قول ابن مقفع از آن ايرانيانی هستيم كه "نديده را باور ندارندو شنيده را نيازموده از كس نپذيرند. (الادب ا الكبيركه با نام آئين بزرگی ترجمه‌ی ذبيح بهروز،چاپ شده. ص؟ كتاب را در دسترس ندارم)
اما بهروز و ياران او ضمن ايراد گرفتن به همه‌ی سكه‌هائی كه منسوب به اسكندر است، ولی نامی از او بر روی آن‌ها نيست، هيچگاه وجود خط يونانی بر روی سكه‌های اشكانی و مطالبی را كه به بهروز وياران او نسبت می‌دهند، انكار نكرده‌اند. اين درست نيست كه به انسانی هوشيار نسبتی داده شود كه هيچ ربطی به او ندارد. تعصب هم حدی دارد.
بهروز در مورد حمله‌ی عرب هم نظير چنين عقيده‌ای را داشت. من در كتاب خود، آخرين شاه(تهران: نشر چشمه ١٣٧١) نشان داده ام كه دو تن فاتح مدائن يعنی برادران قعقاع بن عمرو وعاصم بن عمروتميمی اشخاص افسانه‌ای هستند و وجود خارجی نداشته‌اند. دانشمند مرتضی عسكری هم كه آيت الله بزرگی است و از ما تقليد نكرده است در كتاب خمسون و مائه صحابی مختلق(صدوپنجاه صحابی جعلی، الطبعه الثانيه بغداد١٣٨٩/١٩٦٩..) نشان داده است كه آنان به عنوان دو صحابی پيامبر به همراه ١٤٨ تن صحابی ديگر افسانه‌ای و جعل و تزوير شخصی به نام عبدالله بن سبا(عبدالله بن سبا و اساطير اخری همانجا١٣٨٨/١٩٦٨) هستند كه احتمالا يهودی الاصل بوده است، گرچه متهم به زندقه(مانوی گری) است. مانويان از بزرگترين تاريخ سازان جهان بوده‌اند و ابن ابی العوجاء و چند تن از بزرگان مسيحيت از جمله سنت اوگوستين از آن دسته بوده و انواع اخبار جعلی ساخته‌اند.
من خود ناگزير تمام منابع انساب عرب، مانند اسدالغابه فی معرفه الصحابه تاليف ابن اثير، مجمع الانساب ابن حزم اندلسی و كار‌های ديگر را با دقت گشته ام و نامی از اين دو سردار فاتح مدائن و صحابيان پيامبر اسلام نيافته ام. در اثر آينده ام كه بسط كتاب پيشين است(با نام ايران در نخستين صده‌ی هجری) نشان خواهم داد كه آ شكارا به نظر می‌آيد نام جنگها، نام برخی از سرداران، روزها و مكان‌های جغرافيائی جعلی است و وجود تاريخی نداشته است، چنان كه قبلا در همان كتاب آخرين شاه نشان دادم كه نام‌هائی مانند قمازبان(پسر هرمزان)، كوكبد و خوكبد(دوسردار) جعلی است و چنين نام‌هائی قرينه ومانند ندارد. بسياری از ايرانيان خود داوطلبانه مسلمان شده اعراب را به قدرت رسانده‌اند، چنان كه در ١٣٧٥ايران را از دست حكومت پهلوی گرفتند وبه دست حكام جمهوری اسلامی دادند. ايرانيان بعد‌ها وحشی گری عرب را جانشين اشتباهات خود كرده اند(درست مانند دوره‌ی ما كه اشتباهات سياسی خود را به حساب آخوند‌ها و خارجی‌ها می‌گذاريم، گرچه در اين مورد هم ذغال خوب بی تاثير نبوده است)، روشن است كه اعراب هم كم قتل و غارت نكردند.
بهروز نظر ويژه‌ای در مورد مسيح داشت و اين مورد اعتراض منتقدان است١٠. می‌دانيم كه اسلام باور ندارد كه مسيح به صليب كشيده وكشته شده است. چرا چنين فكری پيداشده است؟ متقابلا رواياتی وجود دارد كه تولد مسيح را در صده‌ی سوم پيش از ميلاد قرار می‌دهد و نام او راكه در متون مانوی هم آمده است(مسه) مسيح ونه عيسی ميدهد كه برابر مثره در ايرانی قديم است. بهروز به اين نتيجه می‌رسد كه مهر(مسيح ايرانی) در قرن سوم پيش از ميلاد می‌زيسته است. مطالعات اخير در باره‌ی آئين مهر در ايران و ديگر نقاط جهان بسيار پيش رفته و به نتايج درخشانی رسيده است. بر خلاف نظرپژوهشگران غربی آئين مهر در ايران رواج داشته ونشانه‌های آن در همه جا وبيش از همه در فرش ايران هست. حتی چهره‌ی مهر بر روی فرش ايران تا دوره‌ی صفوی بافته می‌شد كه چند نمونه از آن درموزه‌های دنيا از جمله در موزه‌ی ليسبن باقی است ودر كتاب‌های مربوط به فرش آمده است. بعدا كه گل گرد هشت پری جای آن را گرفته، درهمان الگو تا روزگار ما ازجمله در نقشه‌های هراتی و ماهی درهم بافته می‌شود. اين مطالب را من در كتابی به نام هراتی گرد آورده ام كه متاسفانه هشت سال است كه در دست ناشر مانده است. (نيز نك: مبانی طراحی سنتی در ايران،به همين قلم. نشر چشمه ١٣٨١فصل هراتی) من در روستای ايج فارس(زادگاه عضدالدين ايجی قاضی خوشنام دوره‌ی حافظ) مهرابه اي(معبد مهر) يافته ام و از روی آن می‌توان فهميد كه مسجد سنگ در داراب و مشرقين در شيراز و.... مهرابه(معبد مهر) بوده‌اند. همه‌ی اين‌ها مخالف نظر محققان غربی است. من از ژينيو نامه دارم كه اين‌ها را انكار كرده است.
در روستای نياسر كاشان آداب قربانی مهر را كه در روز شانزدهم مهر ماه(مهرگان) در روستا و سر انجام در مسجدی به نام مسجد چشمه انجام می‌شود، يافتم وآن را ضبط كردم و در كتاب خود در باره‌ی آئين مهر در ايران خواهم آورد. مسجد چشمه در كنار كوه وبر روی چشمه‌ای ساخته شده ومانند مهرابه‌های اروپا است كه در كنار آبند. ديويد يولانسی در كتاب خود نشان داد كه نوك كلاه مهر در پيكره‌های او درست ميان ثور وحمل است(در يكی دو سايت اينترنت زير عنوان ميترائيسم می‌توان يافت) و اين با نظر بهروز مبنی بر بودن مبداء حساب‌های ايرانی در تحويل به حمل (٢٣٤٦ پيش از هجرت يا ١٧٢٥ پيش از ميلاد)، برابر است. (تحويل از ثور به حمل صورت می‌گيرد وتعيين تاريخ اين تحويل دشوار نيست.) نهال تجدد، پژوهشگر ايرانی مقيم فرانسه در كتاب خود نوآوران كه بوسيله‌ی خانم ميترا معصومی به فارسی تر جمه شده شواهدی از بودن ايرانيان در اطراف مسيح را نشان داده است، مضافا به اين كه دانشمندان غرب روشن كرده‌اند كه فلسطين(به تلفظ محلی برستين) يعنی پارسی. اين نكته را جهانشاه درخشانی در اثر خويش با نام Derakhshani,J. Die Arier in den nahöstlischen Quellen des3. und2. Jahrtausends v. Chr. (1998) Tehran. p. 126 u. s. w روشن كرده است. منتقدان بهروز با اين اطلاعات بيگانه‌اند.
از جمله مسائلی كه مطرح می‌شود نظر بهروز در باره‌ی بنياد الفبا است١١. بهروز در اين باره بيش از دو كتاب نوشته و موضوع را به شكل فنی ولی به زبانی بسيار ساده كه از ويژگی‌های او بود شرح داده است(دوكتاب
او دبيره و خط و فرهنگ نام دارد) قضيه باز هم مفصل است ومن با حد اقل كلمات آن را خواهم گفت. در بيشتر نظرها اعتقاد بر اين است كه الفبا از شكل اشياء مثلا سر گاو (آلفا) در خانه (بيتا) و امثال آن گرفته شده است. در اين نظريه حد اكثر می‌توان هشت حرف را توضيح داد و بقيه توجيهی ندارد. بهروز معتقد است كه عده‌ای از الفبا‌ها از مخارج حروف گرفته شده است. خواننده‌ی گرامی! چون تصور خط فارسی دشوار تر است من خط لاتين را مثال می‌زنم. مگر شكل زبان در هنگام گفتن" ال" مانند حرف ال(زبان كج شده) نيست؟ مگر در گفتن" او" لب را گرد نمی‌كنيم؟ مگر صداي" ام" از دو سوراخ بينی بيرون نمی‌آيد ومگر ام لاتين مانند دوسوراخ بينی نيست؟ مگر در گفتن" ك" زبان را خم نمی‌كنيم و به كام نمی‌زنيم و تصوير اين حالت مگر به شكل حرف كا در لاتين نيست؟ مگر حرف ش در خط فارسی و سيريليك شكل دندان‌های ما نيست؟
اين نظريه دارای مدارك كهن حتی رواياتی از زبان پيامبر است. مثلا در يك روايت كه تفسير آيه‌ی وعلم آدم الاسما‌ی است فرشته به انسان می‌گويد " بگو ب اين لب تو است" بهروز بر اساس چنين مداركی توانست منشاء حروف الفبای فارسی، لاتين وسيريليك را توضيح دهد در حالی كه فرضيات دانشمندان غرب هرگز نتوانسته است در بهترين حالت بيش از هشت حرف را توضيح دهد كه آن‌ها هم فرضياتی بيش نيست و انكار آن‌ها دشوار نيست، با نظر بهروزهمه‌ی حروف را می‌توان توضیح داد (نك: خط و فرهنگ از او)

اين كه كدام يك از نظر‌های موجود را بپذيريم به خرد انسان بستگی دارد و نيازی به تعصب ورزيدن نيست. حسن بهروز اين بود كه از مطالعات تاريخی استفاده‌ی نومی كرد. از جمله با اين مطالعه خطی ساخت كه نامش را كودك دبيره گذاشت(به قياس دين دبيره كه خط اوستا است و آم دبيره كه خط كتابت در دوره‌ی ساسانی است و.....) اين خط ، واسطه(ترانزيشنال) و وسيله‌ی آسانی برای فهماندن منطق الفبا به كودك است. او در رياضيات هم همين كار را كرده بود، از جمله اتحاد‌ها را در جبر با تصاوير ملموس هندسی هم اثبات می‌كرد.

هيچ چيزما وهمه‌ی ره آوردهای زندگی ما در برابر انسان و آينده‌ی او، بويژه در برابر تعليم نسل جوان كه بايد از راهی دقيق تر ، آسانتر و ارزان ترانجام پذيرد ارزش ندارد. بهروز راهگشائی كرد و با اين كشف راه تعليم الفبا را آسان كرد. ما با روش او بچه‌هايمان و چند بچه‌ی ديگر را هم در چهار سالگی با سواد كرديم. بهروز با آن الفبا بقال شصت ساله‌ی سر كوچه‌ی خودشان را با سواد كرده بود. هنگامی كه به او گفت بيا حالا خط فارسی هم ياد بگير، گفت نمی‌خواهم چون با اين خط حساب مردم را می‌نويسم وهر كسی هم از آن سر در نمی‌آورد.
منتقدان بهروز به علت ناآشنائی با زبان فنی تقويم ونجوم، گاه مطالبی را آن هم به شكلی عنوان می‌كنند كه شگفت انگيز است. از جمله از محاسباتی كه او در مورد تاريخ زردشت و بويژه تاريخ‌های يهود كرده اظهار شگفتی می‌كنند. ١٢

داستان از اين قرار است: در زيج‌ها ، مثلا در زيج‌های سجزی، ابهری و غيره ونيز در آثارالباقيه‌ی ابوريحان و عده‌ای از آثار تاريخی، اعدادی هست كه معمولا تاريخ آفرينش، خلقت آدم، هبوط آدم و.... خوانده می‌شود. بهروز اين اعداد را معنی كرد، يعنی گفت كه از نظر تاريخی معنی اين‌ها چيست. اما اين را كسی درست در می‌يابد كه اصولا با اين كار و روش آن آشنا باشد. من در پاسخ كسانی كه ترديد دارم در اين كار وارد باشند، دشواری دارم كه چه بگويم تا قانع كننده باشد. ناگزير مثال كوچك و ساده‌ای می‌زنم.
در آثار تاريخی در روزدر گذشت پيامبر اسلام اختلاف است، مثلا در تاريخ طبری، الكامل ابن اثير، مروج الذهب مسعودی و همه‌ی تايخ‌های ديگر و خلاصه در روايات سنی و شيعه ، روز دوشنبه و اعداد ٢٨ صفر يا ١٢ ربيع الا ول سال يازدهم هجری آمده كه اين اختلاف در روايات شيعه وسنی با عث پيداشدن هفته‌ی وحدت در ايران شده است. دانشمندان غربی تاكنون نتوانسته‌اند از اين مشكل عالم اسلام گرهی بگشايند. اما بهروز در ١٣٢٨ (در همان كتاب تقويم وتاريخ) اين را حل كرد و چون نامش بهروز بود حرفش هيچ جا قبول نشد.
البته روش بهروز در اين زمينه شباهتی به كار مورخان ندارد وبيشتر محاسبه است تا رجوع دادن به تحقيقات ديگران. يك استدلال بهروز اين است كه معمولا عدد اشتباه می‌شود ولی روز هفته را چون به حروف می‌نويسند، احتمال اشتباه در آن كمتر است. نه بيست وهشتم صفرسال يازده دوشنبه است و نه دوازدهم ربيع الاول. ضمنا اين روز(يعنی روز رحلت) مبداءحسابی و نه واقعی برای آغاز خلافت ابوبكر است. سه شنبه ٢٢ ربيع هم مبدا‌ی جديدی برای تقويمی قديمی به نام يزدگردی است. عدد ٢١ ممكن است به اشتباه ١٢ يا ٢٨ نوشته يا خوانده شود.. بنابر اين در گذشت پيامبر دوشنبه ٢١ ربيع الاول است و فردای آن روز، سه شنبه٢٢ ابوبكر به خلافت نشسته است و پيامبر اسلام را هم در همين روز دفن كرده‌اند كه مبداء تاریخ يزدگردی شده است.

اين تاريخ هيچ ربطی به كسی با نام يزدگرد ندارد. در اين تاريخ بوراندخت پادشاه ايران بوده است. (نك آخرين شاه ، افزوده‌ی ١) همين! اما چرا آن را كسی قبول نمی‌كند؟ به نظر من تقصير از بهروز نيست. اشخاصی باور دارند كه بهروز در اين مورد هم تاريخ سازی كرده است، زيرا تاريخ ٢١ ربيع در هيچ يك از تاريخ‌ها نيامده و در آن‌ها مشخصا ١٢ يا ٢٨ و روزدوشنبه آمده است. آنان نمی‌توانند حساب كنند و در نمی‌يابند كه هيچ كدام از آن دو روز دوشنبه نيست و اين مهم تر از ١٢ يا ٢٨ است. اعدادی هم كه در زيج‌ها و آثار تاريخی آمده تقريبا با همين روش كه البته محتاج محاسباتی است و اختلاف در آن‌ها يك هفته و يك سال نيست، قابل حل است و بهروز همين كار را كرده است. يكی از اين اعداد همان است كه اكنون در اسرائيل مبنای سال وگاهشماری گرفته می‌شود.
منتقدان بهروز در تعيين مبدا تارخ تقويم‌های ايرانی و رابطه‌ی آن با زردشت كه از كارهای بهروز است تعجب می‌كنند.
قضيه اين است كه منتقدان بهروز از آنچه او می‌نوشته، چيزی در نمی‌يافته‌اند، مثلا اعداد ١٧٢٥ قبل از ميلاد و ٢٣٤٦ پيش از هجرت، چيزی نيست جز حاصل تحليل رياضی تقويم ملكی بر اساس كبيسه‌های خيامی و اين از حيطه‌ی تخصص منتقدان او بكلی دور است. بهروز با تحليل رياضی تقويم ملكی به مبدائی در ١٧٢٥ پيش از ميلاد يا ٢٣٤٦ پيش از هجرت رسيد كه تحقيقات يولانسی آن را تائيد می‌كند. من حاضرم در حضور هر جمعی بر اساس اين مبدا هر سال خورشيدی را كه تعيين شود(بجز دو يا سه سال) مثلا ١٣٩٩ خورشيدی يا صد سال ديگر را استخراج كنم وبدهم و نتيجه را از يك رصد خانه‌ی جهان بپرسيم تا ارزش سخنان منتقدان روشن شود. از آنجا كه در منابع علمی ايرانی و يونانی زردشت را منجم شمرده‌اند، بهروز به اين دليل و دلائل ديگر اين حساب را از آن زردشت شمرده است. تحقيقات اخير نيولی در مورد سيستان به نظريات بهروز نزديك می‌شود. جالب توجه است كه تنها بر اساس چنين حسابی آخرين چهار شنبه‌ی سال حسابی می‌شود شب تحويل(چهارشنبه سوری) و روز سيزدهم اولين ماه می‌شود شب بدر(تشريق/ ايستر يا همان سيزده بدر ما و به اين ترتيب است كه چهار شنبه سوری و سيزده بدر توچيه دقيق علمی پيدا ميكند.). بر خلاف تصور جهانی واژه‌ی شنبه فارسی است و در فارسی فارس و از جمله در شهر شيراز شنبد تلفظ می‌شود كه شكل باستانی آن خشپن پتی و شكل ميانه‌ی آن شام پد است. اين‌ها يافته‌های بهروز است بدون اين كه زبان‌های پهلوی و اوستائی بداند.
كتاب تقويم وتاريخ بهروز خود مبانی محاسبات خود را به دست داده و اگر كسی اهل محاسبه بود و نه نجوم و رياضی كه چهار عمل اصلی را درست می‌دانست، می‌توانست از او غلط بگيرد كه در تقويم‌های ترفانی چرا عدد يك سال را غلط در آورده است. اين غلط بيش از چهل سال در كتاب او بود، اما چون منتقدان اهل حساب نبودند در اين مورد چيزی نگفتند و بهروز خود آن را تصحيح كرد و در تجديد چاپ كتاب بوسيله‌ی من، آن تصحيح اعمال شد. (ذ. بهروز، تقويم وتاريخ در ايران، تهران: نشر چشمه ١٣٧٨)
روشن شده است كه مبدا‌ی سال بوميان امريكای جنوبی در٣١١٢ پيش از ميلاد است در حالی كه آنان تا آشنائي
با تمدن اروپائی نه خط الفبائی و هجائی داشته‌اند و نه عدد دهدهی. چگونه است كه كسی نمی‌گويد آنان چگونه چنين مبدائی دارند، اما در مورد ايران كه سابقه‌ی نجوم و تقويم در آن بسيار كهن است، در مورد ١٧٢٥ پيش از ميلاد اين چنين ترديد می‌شود؟
مسائلی منتقدان را وامی دارد كه كتاب بهروز، تقويم وتاريخ درايران را كتابی بی پشتوانه و غير مستند بخوانند. در اين باره من در چاپ جديد كتاب توضيح داده و گفته ام كه بهروز اين كتاب را هنگامی نوشته كه سخت بيمار بوده و اميدی به باز ماندن خود نداشته است. به همين دليل(با چند استثنا) تنها نام مراجع خود را از حافظه نوشته است و من در چاپ جديد اندكی آن را كامل‌تر كردم.
برخی از منتقدان از جمله به ياران بهروزيعنى دكتر محمد مقدم و دكتر صادق كيا هم بی هيچ مدركی تاخته‌اند و بدون بردن نام يك مقاله يا كتاب از ايشان آنان را در ياری بهروز سرزنش و بلكه توهين كرده اند١٣ موقع را مغتنم می‌شمرم ودر باره‌ی يكی از كارهای مهم دكتر كيا برای نخستين بار مطالبی را عنوان می‌كنم.
دكتر صادق كيا دانش آموخته‌ی دانشگاه تهران و به تائيد چند تن استاد بزرگ، يكی از وشايد بهترين پهلوی دانان در بين ١٣٣٠ تا ١٣٦٠ بود. هنگامی كه به ما پهلوی درس می‌داد، فراوان اشتباهات محففان غرب را ياد آور می‌شد. آثار او در اين زمينه حسادت برخی را بر می‌انگيخت و او را به دليل اين كه در مقاله‌ی سغد هفت آشيان بر ماركوارت و در مقالات ديگرش بر ديگران انتقاد كرده بود، دشنام می‌دادند،هم كتبی و هم شفاهی.
يكی از كارهای مهم او بررسی‌هائی در زبان عربی است كه تا اين تاريخ هيچ يك از متخصصان زبان‌های سامی و عربی دانان از عهده‌ی نظير، بلكه شبيه آن بر نيامده است. دو كتاب او، قلب در زبان عربی و ابدال در زبان عربي(هردو از انتشارات دانشگاه تهران) بی نظير است وتا آنجا كه من می‌دانم واز دو استاد مصری شنيدم تا ١٩٨٠ در دانشگاه‌های مصر تدريس می‌شده است(پس از آن را آگاهی ندارم). كار مهم او روش بررسی است كه از خود كار مهم تر است. دكتر كيا در دوره‌ی دبيرستان رياضی خوانده بود و با راهنمائی بهروز پيشرفت كرد و توانست از فهم رياضی خود و بهروز كمك بگيرد و روشی در بررسی عربی ابداع كند كه تا اين تاريخ هيچ كس از آن سخن نگفته است.
به طوری كه می‌دانيم ريشه‌ی واژه‌ها و بويژه افعال عربی سه حرفی است. پيشينيان در مورد قلب و ابدال واژه‌ها در زبان عربی سخن گفته بودند اما مثلا فهرستی كه آنان از لغات مقلوب داده بودند به پنجاه واژه هم نمی‌رسيد. دكتر كيا بر اساس قانون رياضی احتمالات و با توجه به سه يا دو حرفي(واحدی) بودن واژه‌ها، از كليه‌ی
امكانات قلب د راين زبان فهرستی تهيه كرد و آن را به آزمايش گذاشت. نتيجه چيزی در حدود ده در صد واژگان اصلی زبان كلاسيك عربی بود(البته چون اين روش در جائی نوشته نشده، من عدد دقيق را به ياد ندارم ولی تفاوت يك يا دو در صد در روش مهم نيست، واقعيت آن راتصحيح می‌كند) او اين فهرست را در آن كتاب به دست و يكی از شاهكار‌های تحقيقات زبانشناسی در ايران و بلكه جهان را تحويل داد و قضيه تا امروز به سكوت گذشته است. فهرستی كه دكتر كيا داد بيست برابر فهرست گذشتگان بود.
در اثر سخنان بهروز و دكتر كيا من در سن بيست و چهار سالگی روی ريشه‌های عربی كاری كردم كه به دكتر كيا نشان دادم و هنوز آن را دارم. من با آن مطالعه و مثلا با قياس افعال جماء، جمد، جمس، جمع، جمل وجمم(جم، باتشديد)، همه به معنی جمع كردن، حس كردم كه ريشه‌ی افعال عربی شايد اصلا دو حرفی بوده است. دكتر كيا ضمن تشويق، مرا راهنمائی كرد كه اين نكته را در‌هاند بوخ در اوريانتاليستيك(چاپ لايدن) بخوانم و با اين كه آن موقع آلمانی كم می‌دانستم، با دشواری وبه كمك دوستان خواندم و فهميدم كه متخصصان زبان‌های سامی مدت‌ها پيش از من آن را فهميده‌اند. ولی برای من روش مهم بود كه از آنان يادگرفته بودم و با آن می‌توانستم مستقل از ديگران پيش بروم.
جالب است كه برخی از منتقدان، دانش بهروز را در مورد رياضی ونجوم از بيخ وبن زير سوآل می‌برند چنان كه گفتم او در دانشكده‌ی هواپيمائی رياضی و بالستيك درس می‌داد. به همين دليل عده‌ی زيادی از دوستانش ارتشی بودند، مانند سرلشكر هدايت برادر صادق هدايت، سرلشكر قريب كه به اتهام واهی همراه تيمسار هدايت محاكمه شد، سپهبد كاتوزيان، سرهنگ اعتماد زاده برادر به آذين، سرتيپ خلبان علاء، شوهر خواهر عباس اقبال و...... اما اگر او رياضی و فيزيك نمی‌دانست كه همه‌ی آنان در اثر آموزش‌های او سقوط می‌كردند و می‌مردند.
منتقدان از جمله بهروز را متهم به داشتن يا پيروی از نظريه‌ی توطئه می‌كنند. البته در اين مورد تنها نيستند و نويسندگان دائره المعارف ايرانيكا هم در عنوان بهروز و هم توطئه در اين باره قلم رانده‌اند. در اين مورد متاسفانه بايد يك كتاب نوشت و نشانی‌های دقيق آن وضعی را داد که بی جهت و برای ساده کردن مسئله، توطئه خوانده شده است آن در اين مقاله ممكن نيست، اما مورد آشكاری را كه عده‌ی زيادی از ايرانيان هم آن را به دنبال غربيان نادرست مطرح كرده‌اند می‌توان مثال زد.
در همه‌ی آثاری كه من ديده ام استعمار را استفاده از منابع خام و نيروی كار كشور‌های ديگرتعريف كرده‌اند. اين تعريف خود توطئه‌ای است و گمراه كننده، گوئی كه استعمار گران می‌رفته وبا كشور استعمار زده قرار داد استفاده از منابع و نيروی كار می‌بسته‌اند، چنين نيست. لازمه‌ی استعمار توطئه برای تسلط و آنگاه استفاده است. بنابر اين استعمار توطئه برای استفاده از منابع و نيروی كار كشور‌های عقب نگه داشته شده است، چنان كه ديديم پس از جنگ امريكا در عراق نه بمب اتمی پيدا شد ونه سلاح شيميائی ، اما همه می‌دانستيم كه نفت بود و اكنون تااستقرار حكومت مستقل در عراق مفت ومجانی برده خواهد شد. اين جنگ توطئه‌ای بود برای تصاحب منابع انرژی عراق. استعمار نو هم مانند استعمار كلاسيك توطئه می‌كند، منتها توطئه هم با نوشدن استعمار، نو شده است. ما به نظريه‌ی توطئه اعتقاد نداريم. ما توطئه را می‌بينيم. آنان كه وجود توطئه را به نظريه‌ی توطئه تاويل می‌كنند، مسلما به هيچ وحه به وطن خود و به بشريت خدمت نمی‌كنند.
منتقدان در نوشته‌های خود بارها ياد آور شده‌اند كه شاگردان جوان بهروز مردم را گمراه می‌كنند. ! ما را مردم می‌شناسند و در راه خدمت به مردم، فرهنگ و هنر ميهن خود همه چيز، همه چيز، حتی سلامت خود را از دست داده و گاه ناقص هم شده‌ايم.
ترديدی نداريم كه مسئله‌ی مهم تر برخی از دشمنان بهروز اين است كه بخشی از طنز‌های بهروز(بويژه به صورت ويراسته) چاپ نشده است و در اين آثار كه از زيبا ترين كار‌های او است از جمله همه تيپ مردم روزگار از عالم و عامی، آخوند، ترياكی ،، شاهزاده‌ی قاجار، نماينده‌ی مجلس، سناتور، استاد دانشگاه و.... را تصوير كرده است. احتمال می‌دهم كه آنان می‌ترسند در آن طنز‌ها به آنان هم نوك قلمی رسيده باشد،(چنان كه به حاميان يكی از بنگاه‌های آنان رسيده است) امابهروز ممكن است تيپ را مسخره كند ولی شخص را هرگز، چرا كه او بزرگ بود و دشمنان بزرگ(وضمنا كوچك) داشت.
از جمله‌ی اين آثار است آنچه در باره‌ی تيپ‌های شرق شناسان انگليسی، آلمانی، روس و ژاپنی گفته است، مانند
پروفسور شلكن‌هاين، دكتر سفكن برگ(كه در دائره المعارف ايرانيكا آمده) و پروفسور پوخوف و دكتر ياواش مايا(كه در آنجا نيامده است.)
اگر بهروز با شخص حرفی داشت، چه جدی و چه طنز آن را در روی آنان وبا شهامت می‌گفت. اين بارها جلو روی من اتفاق افتاد و از جمله به سردبير مجله‌ی ترقی كه سرهنگ بازنشسته‌ای بود رودر رو وجلو جند نفرو من كه از همه كوچك تر بودم گفت كه شما به كشورتان(با تقلب در انتخابات) خيانت می‌كنيد.

بهروز مردی بزرگ و به همين دليل مورد توجه انواع گوناگون انسان‌ها از روحانيون، سياستمداران و دانشمندان بود.
برای مثال بهروز از دوستان صميمی دكتر مصدق بود، رابطه‌ی او با دكتر مصدق و شوخی‌هايشان شنيدنی است، اما من تنها برای آن كه دشمنان مصدق از آن‌ها سوء استفاده نكنند از ذكر آن‌ها فعلا خودداری می‌كنم.
****
اما خواننده‌ی گرامی! در هر كشوری معمولا دو جريان فكری و علمی هست. يكی جريان رسمی و دائره المعارفی و ديگری جريان غير رسمی كه مستقل است و معمولا همين است كه راهگشا است، زيرا اين است كه بی باك وبدون قيد وبند حرف می‌زند. وظيفه‌ی جامعه است كه از هردو جريان حمايت كند. بهروز، كسروی و چند تنی ديگر پاسدار جريان غير رسمی دانش در ايران بودند. به همين دليل هر كدامشان ازنظر من بسيار با ارزشند. من به عنوان كوچكترين شاگرد بهروز حتی در بخش رسمی دانش از او و شاگردان او، دكتر مقدم، دكتر كيا و ديگران نكته‌های بسيار آموخته ام كه از ديگران نياموخته ام. من ستايش مردان بزرگی را در مورد بهروز شنيده ام كه يكی از آن‌ها را نقل می‌كنم تا نسل جوان تر بيشتر وبهتر با چنين مردی آشناشود.
در جشن هشتاد سالگی بهروز كه به همت زردشتيان تهران برگزار شد، امام شوشتری كه مردی دانشمند، نويسنده ، سناتور خوزستان واز همه‌ی سخنان بهروز هم آگاه بود(به چند سطر پائين تر بنگريد) در ستايش او چنين گفت. " بهروز تنها كسی است كه علم را وسيله‌ی سياست و تجارت نكرده است. ".
نكته‌ی مهم ديگر اين كه من در ميان ايرانيانی كه مهاجرت كرده‌اند، بجز آن‌ها كه جذب فرهنگ كشور ميزبان شده‌اند كمتر كسی را ديده ام كه مسائل ومشكلات خويش را با خودهمراه نداشته باشد. مقصودم دلتنگی نيست، كه آن را من خود بسيار دارم. در محيط‌های كوچك، حسادت، تنگ نظری، تحمل نكردن ديگران بويژه مخالفان و دنيا را به دايره‌ی ديد خود محدود كردن فراوان است. جهان از نظر انديشه بسيار بزرگ و گوناگون است، گرچه امروزه از نظر جغرافيائی و اقتصادی روز به روز كوچك تر می‌شود. هيچ عيبی ندارد كه عده‌ای هم عمر خود را با چيز‌هائی پر كنند كه ما نمی‌كنيم. اگر همه يك طور فكر كنند دنيا تبديل به زندان تنگ و ملال آور كسانی می‌شود كه خود را در علم وتفكر هم ولی ديگران می‌پندارند و اين از حكومت استبدادی بسيار بد تر است.
ممكن است انسان تصور كند كه مثلا ممكن نيسث دانشمندی چنين با شد. بر عكس، اين كاملا ممكن است، اگر انسانی همه‌ی متخصصان يك رشته را ساكنان يك روستا و خود را هم يكی از آن‌ها(وشايد كدخدا) بداند، چنين خواهد شد. به همين دليل گذشتگان ما ملاشدن را بسيار آسان می‌يافته‌اند.
سرانجام اين كه دانش به سرعت در حال تغيير است. ما كه در دانش جای مهمی نداريم، زود فراموش می‌شويم. تنها اثر ما در انسان‌هائی است كه می‌توانيم با بضاعت خود در آنان تاثير بگذاريم. البته شرط آن اين است كه رو به جهان داشته باشيم و قلم را به گورستان نبريم و با مردگان در نيفتيم و خيال نكنيم كه اگر اقتضای سياسی يك كشور يا كشور‌هائی اجازه داد كه امروز بلند گوئی داشته باشيم، اين اقتضا پايدار و ابدی خواهد بود. تغيير اوضاع سياسی كسی را كه دانش را وسيله‌ی سياست می‌كند به باد خواهد سپرد.
برای حسن ختام طنزی از بهروز را كه نوشته‌ی آن را نديده وشفاها از او شنيده ام(عده‌ای شاهدند كه از اواست) وگمانم در جائی چاپ نشده به خاطر علاقه‌ی اين آقايان به طنز بهروز و به ياد سناتور‌هائی كه حامی يكی از بنگاه‌های نشر كتاب بودند در اينجا نقل می‌كنم:
سلطان محمود رودل كرده بود و سخت ناراحت بود. پزشكان سنا (مسهلی است قوی) تجويز كرده بودند و سلطان آن را بسيار بدمزه می‌يافت ونمی خورد. كار به جائی رسيد كه سلطان فرياد می‌زد كه كارد بياوريد شكمم را پاره كنم. در باريان پس از رايزنی‌های فراوان به اين نتيجه رسيدند كه هر يك از شعرای دربار شعری در ستايش سنا بگويد و جامی سنا در دست بگيرد و پس از خواندن ستايش نامه‌ی خود، لاجرعه سنا را سر بكشد تا مگر شاه به ذوق آيد و سنا را بخورد.
فرداصبح پنجاه ونه جام سنا برای شاعران و يكی هم برای شاه تهيه و دربار آماده‌ی شعر خوانی شد. (توجه داشته باشيد كه تعداد سناتورها شصت نفر بود). منوچهری بر خاست ، جام سنای خود را دردست گرفت وقصيده اش را خواند كه چنين آغاز می‌شود:
به به عجب سنا كه اگر شه از آن چشد آن قدر از او رود كه جهان را به گه كشد
آنگاه جام سنای خود را سركشيد. فرخی برخاست و قصيده‌ی خود را خواند به مطلع
به به چه سنائی كه اگر شاه ببيند ناخورده از آن يك دو سه خروار بريند
او هم جام سنای خود را سركشيد و پس از او همه‌ی شاعران همين كار را كردند و پس از پنجاه و نهمی شاه به ذوق آمد و سنای خود را سركشيد. اما در اين فاصله،. سنا كار خود را با شكم نفرات اول كه رودل هم نداشتند، كرد. آنان تحمل نياوردند و از مجلس هم حق خروج نداشتند، در بار چنان شد كه روشن است. خدمتكاران در بار كه برايشان كار درست شده بود، عزا گرفتند و بيرون در بار دو دسته شدند وبه شيوه‌ی نوحه خوانان وسينه زنان، سينه می‌زدند و تكرار می‌كردند كه:
‌دسته‌ی اول: شصت سناخور كه تركمون زند
دسته‌ی دوم: كاخ سنا طعنه به جيحون زند

باز هم در اين باره سخن خواهم گفت. ١٣ استكهلم - كمترين شاگردان بهروز. علی حصوری

----------------------------

يادداشت‌ها

ا- ذ. بهروز تقويم و تاريخ در ايران. انجمن ايرانويج، ايران كوده، شماره‌ی ١٦ تهران :بانك ملی ٢٨ ١٣
٢- من به عنوان آخرين حلقه‌ی شاگردان بهروز و شاگرد استادان دكتر محمد مقدم و دكتر صادق كيا، كه در برخی از مقالات ناجوانمردانه و پس از مرگ ايشان به آنان تاخته و قلم به گورستان برده‌اند، لازم می‌دانم به خاطر مسائل انسانی به معرفي(ونه دفاع) ايشان بپردازم، گرچه در زندگی اين دو تن اخير هرگز از كمك يا توجه ايشان كه درحق بسياری، داشتند، بهرور نشدم، زيرا از نظر سياسی با آنان اختلاف نظر شديد داشتم. تنها دكتر محمد مقدم در سال‌های اخير و خانه نشينی به من لطف بيشتری يافته بود وگاه حتی با دلتنگی مرا باتلفن فرامی خواند.
٢- نخستين نقد، با امضای مستعار علينقی استرآبادی انتشار يافت. در اين نوشته كه نمی‌توان به معنای معمول كلمه آن را نقد ناميد وبيشتر شايسته‌ی نام تمسخر و امثال آن است، به استهزای بهروز پرداخته شده. البته در آن روزگار نقد درست كتاب هم وجود نداشته، اما شايسته استادی كه می‌كوشيدند او را علامه جلوه دهند هم اين نبوده است كه بدون آگاهی از مبانی محاسبات بهروز، كه خود آن را در كتاب به دست داده، تنها به مسخره كردن و نه نقد علمی كتاب بپردازد. انتخاب نام مستعار هم خود دليل گريز از مسئوليت و نداشتن شهامت علمی است، زيرا در نوشتن مطلبی علمی استفاده از نام مستعار جائی ندارد. از آنجا كه سومين نوشته‌ای كه به آن خواهم پرداخت شباهتی به اين مقاله دارد، در اين مورد در پايان اين نوشته سخن خواهم گفت.
٣- مدت‌ها از نقد بهروز خبری نبود تا مقاله‌ای با عنوان" قبه الارض ايراني" چاپ شد به قلم پرويز اذكائي(فرهنگ كتاب دوم وسوم. بهار و پائيز ١٣٦٧. از انتشارات موسسه‌ی مطالعات و تحقيقات فرهنگی) كه در مقدمه‌ی آن ظاهرا از جانب مجله و واقعا از جانب نويسنده (اين را سبك نوشتن نشان می‌دهد) چنين آمده بود:
"مفهوم قبه الارض هندی در نزد منجمان عهد اسلامی دانسته می‌بود، و حساب مبادی اطوال در تعدادی از زيج‌ها بر اساس آن صورت می‌گرفت. اما در زيجهای ايرانی، از جمله زيج ابو معشر بلخی كه"كنگ دژ" يا سياوشكرد مبدای طولی بر شمار آمده، ناچار شهر "ري" در مفهوم قبه الارض ايرانی به تصور می‌آيد. نويسنده‌ی اين مقاله كوشيده است كه وجود چنين مفهوم نجومي- جغرافی را در نزد ايرانيان باستان تحقيق كند، و مصداق عينی آنرا از مطاوی تماثيل وتعابير اوستائی و متون زندی، كتب جغرافی و هيئت كهن، وحتی در آثار حكيمان ايران باز نمايد. سی و‌اند سال پيش از اين ذبيح بهروز در كتاب تقويم وتاريخ در ايران، كه سرشار از حدس و گمان است، منجمله در بخش سوم، اين نظر غريب را ابراز كرد كه رصد خانه‌ای به نام "نيمروز" در سيستان
وجود داشته، كه نصف النهار آن از شهر زاول/زابل(در عرض ٥ /٣٣ درجه) می‌گذشته و همانجا........ محل قبه الارض ايران بوده است. متاسفانه گروهی از نويسندگان دنباله‌ی اين گونه فرضيات بی اساس را گرفتند و حدس و انگارشهای آن كتاب را در موضوعات نجومی و تقويمی پذيرفتند. اينك به خواست خدا با تحقيق علمی مقاله‌ی حاضر آن پندارها زدوده شده و قبه الارض ايرانی شناسانده می‌شود. " ص١٢٥-١٢٦
اين نوشته آشكارا نوشته‌ی سردبير مجله نيست. در هيچ يك از ياد داشتها و مقدمه‌های اين مجله تا آن زمان و پس از آن چنين نثری ديده نشده است. بنابر اين در اينجا با عدم صداقتی رو به رو هستيم. ديگر اين كه نه تنها برای مطلب ادعا شده در زيج ابو معشر مرجعی ذكر نشده بلكه به آثار مربوط به هيئت كهن هم كه مقاله ادعای ارجاع به آن‌ها را دارد، هيچ ارجاعی ديده نمی‌شود. مقاله قصد دارد خود را بيش از آن جه كه هست نشان دهد و اين را در متن مقاله و زبان آن هم می‌توان ديد. در متون اوستائی وزندي(كه ظاهرا مقصود زند است، زيرا متون زندی نداريم) هم اولا نويسنده به ماخذی ارجاع داده است كه نه ترجمه از اوستا، بلكه ترجمه‌ی ترجمه‌ی آلمانی قديم آن بوسيله‌ی بارتلمه و ديگران است و فاقد اعتبار علمی. اين ترجمه‌ها بيش از پنجاه سال است كه از اعتبار افتاده است.
در عين حال نويسنده در اين مورد خواست خدا را هم دخالت داده و به اين ترتيب نوشتهئ علمی خود را پشتوانه‌ی آسمانی بخشيده است.
در آغاز مقاله نويسنده می‌خواهد از مبادی (؟) طولی و مبادی عرضي"آن سان كه از مطاوی اوستای موجود بر می‌آيد، وچنان كه در انگاشت پيشينيان مزديسنائی بوده است" سخن گويد. (هريك از آن دو در هر حسابی بيش از يك مبدا ندارد و معلوم نيست چرا از مبادی سخن گفته می‌شود). اصطلاح مزديسنائی هم بی سابقه، نادرست و ساخته يا كاربرد نادرست مزديسنی بوسيله‌ی پورداود وشاگردان و پيروان او است. در هر صورت نويسنده بدين سبب مقدمه‌ای چيده است كه خلاصه‌ی حرف او همين قبه الارض بودن ری است. اما در اين مقاله مطالب نادرست در زمينه‌ی تاريخ تقويم ونجوم، مثل وجود منجمان سند هندي(ص ١٢٦)،و حتی نادرستی در ترجمه از ترجمه‌ی زاخاو(ونه متن اصلی ابوريحان) وجود دارد كه پرداختن به آن‌ها كار بيهوده‌ای است.
4- M. Eliade, Shamanism, 1954 p. 380
idem ed.. ”Centre of the world” Encyclopedia of Religion
5- Gh. Gnoli, Sistan, Recerche storiche sul Sistan antico,"Ismeo"RepMem,X ,Roma. 1967
idem. More on the Sistan Hypothesis, EW. N,SXXVII1977,309-320,
idem, Zoroaster,s Time and Homeland, Istituto Universitario Orientale,Naples,19990,chapter1.
اين كتاب با نام زمان و زادگاه زردشت بوسيله‌ی آقای سيد منصور سيد سجادی به فارسی ترجمه شده است.
٦- احسان يار شاطر،" پژوهشگران معاصر" ره آورد،(چاپ امريكا) ش. ٦٢٢(زمستان١٣٨١) ص٢٦٦تا ٢٦٨ در اين مقاله به بهانه‌ی معرفی كتاب پژوهشگران معاصر نوشته‌ی هوشنگ اتحاد، بيش از دوسوم مقاله حمله به بهروز و شاگردان او است.
٧- همان. ص ٢٦٧اما در همين جا هم طنز بهروز را مضحكه می‌نامد. (انتخاب نام مضحكه بحای طنز نشان خنده دار شمردن طنز است، در حالی كه طنز چه بسيار كه تاسف بار يا گريه آور است).
٨ همان. ص٢٦٨
٩- همان ص.
١٠- همان ص، اوتاريخ راصده‌ی سوم ميلادی می‌دهد كه نادرست و درست آن سوم پيش از ميلاد است.
١١- "... ديگر كشف اين كه صورت حروف الفبا از شكل دندان و كام ولب و زبان تقليد شده، بی آن كه... "(همان ص). اين انشای يار شاطر است و نه انشای بهروز. بهروز می‌فهميد كه الفبا چيزی جز صورت(شكل يا فرم) نيست و بنابر اين هيچ جا "صورت الفبا" به كار نبرده است.
١٢- همان ص. در اين مقاله راجع به ويژگی‌های شخصی بهروز هم مطالبی آمده كه نقل روايات ديگران است بدون ذكر ماخذ وگرنه نويسنده نزد بهروز راه نداشته است.
١٣- در كتاب آقای اتحاد عمده‌ی اطلاغات در باره‌ی بهروز از من گرفته شده و طبيعی است كه در محيط كنونی ايران ناگزير من هم اقتضای زمان و مكان را در نظر گرفته ام و حرف زده ام، چراكه بهروز تا روزی كه معلوم نيست، در سانسور خواهد ماند.