ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 17.01.2012, 8:17

ما می‌نویسیم، پس هست

ماندانا زندیان

ایرج گرگین، روزنامه‌نگار، بنیان‌گذار و مدیر چندین رسانۀ نوشتاری، شنیداری و دیداریِ نوگرای ایرانی، گوینده، آموزگار، و دوست؛ ساعت هفت صبح جمعه، بیست و سوم دی ماه سال یکهزار و سیصد و نود خورشیدی، پیچیده در پرنیانی از صدای نوازش بخش خود، که پخش می‌شد در آسمان اتاق و سر می‌رفت از لبه‌های تخت بیمارستان تا دورترین گوشه‌های خیال دست‌های دوستدارانش که بیرون بود از حجم راهروهای همۀ بیمارستان‌های جهان، از صراحی تن به نور ریخت- با رنگین کمان لبخندی بر آسمان چهره‌اش که می‌توانست- می‌بایست- به آسمان خانه سپرده شود.

و روزگار چنین بوده است که او همیشه، در همه چیز از بسا کسان پیش باشد- در بودن و رفتن نیز؛ هر دو آن سوی دیوارهای فاصله، به ویژه در دهه‌های اخیر.



ولی انسان، گاه، می‌تواند به فاصله بدهکار شود. وقتی کسی هست که فاصله با او معنای فاصله می‌گیرد، و با هر چه به یاد او کوچک و پذیرفتنی می‌شود، انسان به غیبت، به فاصله بدهکار می‌شود؛ و بدهکاری به فاصله از این هم فراتر می‌تواند رفت، انسان‌هایی هستند که حضورشان هیچ بستگی به فاصله ندارد، و این را تنها در فاصله می‌توان دریافت؛ هستند، همیشه، همه جا، حتی در سرزمینی که استادیوهای رادیو و تلویزیونش می‌لرزند از اندوه آمیخته به هراسِ بر زبان آوردن نامی ارجمند که روزی بنیادشان گذارد و پیوندشان داد با فرهنگ برتر جهان و فرهنگیان برتر ایران؛ یا شبکۀ خبری که حرمت آخرین پرواز نخستین گوینده‌اش دریغ می‌شود از صدایی که آغازی جز حنجرۀ او نمی‌شناسد؛ یا روزنامه‌ای که کمتر دستی مانند دست‌های توانای او جنس واژه‌های سزاوار کاغذش را می‌داند؛ یا مجله‌ای که نام بامعنای خود - تماشا - را با آن عبارت نمادین - «دنیا از چشم تماشا» - هر دو برخاسته از ذهن درخشان او- به «سروش» داد و ماند در حسرت آن صفحه آرایی یگانه که او آذین مطالب ارزنده‌اش می‌کرد و هنوز پس از چند دهه، دستی بالاتر از آن نرفته است؛ و شعری که حتی عنوان «امروز»ی‌اش را مرهون نگاه باریک اوست- شعری که بی‌گشاده دستی باور او می‌توانست همین اندازه هم در ذهنیت یک جامعۀ سنتی جانیفتد، که شاعر، هر شاعر، به باور خود می‌پرداخت و ایرج گرگین به جریانی که می‌رفت تا از پسِ چند سده شعر کلاسیک در باور جامعه پالوده شود در «صدای شاعر».*

حقیقت این است که این همه بی‌مهری و بی‌انصافی را می‌توان تاب آورد وقتی نسلی هست که به رغم سه دهه تلاشِ حکومتی برهنه از خِرَد، ستایش، بلکه قدرگزاری را از گوشه‌های جهان گِردِ نام باشکوه آموزگار خود می‌آورد برای ارج گزاردن فرهنگی که عمر او تجسد حرمت نهادن آن است؛ نسلی که حافظۀ دستگاه رایانه‌اش بی نیاز از هر رسانۀ دولتی، پُر است از عکس و صدا و جملات آموزگار؛ که آن که از پیش تر افتادن از جامعه نمی‌هراسد، مکان نمی‌خواهد، دولت و رسانۀ دولتی نمی‌خواهد؛ هست، حتی اگر دیده نشود با چشم ظاهر، اصلاً پنهان است از تعریف متعارفِ دیده شدن؛ به فراخیِ چشم و گشادگی‌ نگاه هم بسته نیست. هست و نیست - رازی میان انسان و جهانی که نبودن و بودن را دیگرگونه تعریف می‌کند؛ جاری ست، هست، مانند زندگی که از بس هست تعریف نمی‌شود، دیده نمی‌شود، درک نمی‌شود؛ ولی همیشه می‌دانیم که هست، که اگر نباشد، ما نیستیم.

ایرج گرگین هست تا رسیدن به شایستگی‌ها را اندکی جلو بیندازد در خانه‌ای که فرهنگ سرزمینیش است؛ همان که گلشیری می‌گفت «دیوار و سقف خانۀ من همین‌هاست که می‌نویسم. همین طرز نوشتن از راست به چپ است. در این انحنای نون است که می‌نشینم . سپر من از همۀ بلایا، سرکش کاف یا گاف است.» و ایرج گرگین می‌نوشت «پرداختن به هویت فرهنگی ایرانیان، گسترش زبان فارسی و پاسداری از آن - به عنوان مهم‌ترین عامل حفظ و بقای آن هویت – درمیان جامعۀ مهاجر می‌تواند دو وظیفۀ خطیر رسانه‌ها باشد. من همیشه کوشیده‌ام در مسئولیت‌هائی که به‌عهده‌ گرفته‌ام به این اصول عمل کنم.»

آزادی اگر اختیارِ انتخابِ خوب‌ترین قانون، یعنی سالم‌ترین و انسانی‌ترین محدودیت باشد، قدرگزاردن آموزگار، در هیأت ادامه دادن اندیشه ورزی‌اش، می‌تواند انسانی ترین راهِ رهاییِ لایه‌های گوناگونِ روانِ آدمی شود؛ پالایشی که رهایی ست و ناگزیر به آزادی می‌رسد.

ایرج گرگین، فرهنگ را برتر از همه چیز و هر چیز می‌دانست، به اعتدال و انصاف باورداشت، و اخلاق را آنسان می‌زیست که می‌نوشت؛ می‌گفت «جامعۀ ایده آل و کاملی که در آرزوی ماست، دست نیافتنی ست، ... اگر بتوان در زندگی کار مثبتی کرد، بهتر از کنار نشستن و بافتن سخنان منفی ست. من هرگز به مطلق‌گرایی، به این که یا باید «همه چیز» داشت، یا « هیچ چیز»- شعار برخی از جزم اندیشان و افراطیون سیاسی - اعتقاد نداشته‌ام.»

مرگ واژه است، باورهای ایرج گرگین حقیقت؛ نوشته‌های بسیارِ فضاهای انگاری- تنها مکانی که در این بازۀ زمانی می‌تواند به حقیقت بپردازد- گواه است که اندیشیدن به او برای هم نسل‌هایش اندوه گزافی ست آمیخته به دلتنگی، بلکه نوستالژی؛ برای نسل من بازخوانی درس‌هایی سرتاسر در فضای اکنون. اندیشه‌هایی که باید ورزیده و عمل شوند در غیبت فیزیکی او؛ و این بزرگ ترین پیروزی ما بر حکومتی ست اسیر گذشته، که جز پوسته‌ای زشت و حقیر و کهنه از آن نمانده است.

ایرج گرگین، اندیشه‌ای نوگرا بود، می‌دانست و می‌گفت که «پنجره‌های جهان، دیگر، بسته نیست.»

و آینده از آنِ تازگی ست، از آنِ پنجره‌های باز و خورشید اندیشه و عاطفۀ او و آفتابگردان دست‌های ما که قدخواهند کشید؛ که امید و آزادی* خاک ندارد، خانه ندارد، خورشیدی ست که بر سپیدی نمادین ملتی قدرگزارِ صدای او می‌ماند؛ ملتی که جوان ترین نسلش نمی‌گذارد درس‌های آموزگار اندکی کمرنگ شود در نگاه نسل‌هایی که خواهند آمد.

«مرگ گاهی ریحان می‌چیند»* و خنده‌های کوتاه و آشنای ایرج گرگین عطر خانگی ریحانی ست که دیگر بر پایان نوشتۀ بسا کسان خواهد نشست، مانند سه نقطه، یعنی که انجامی نیست، امید هست و آزادی، و تلاشی که از دل هر دشوار، هر ناممکن، تا هر کجای قامت افراشتۀ این دو می‌تواند رسید.

ما می‌نویسیم، پس هست؛ فعلِ ما می‌تواند دلیلِ قاطع حضوری خارج از متن باشد؛ حضوری که هیچ لازم نیست کاری کند تا بودنش دریافته شود، هست، مانند زندگی؛ مانند سکوت، مانند نیکی و خردمندی، و مانند ایرج گرگین؛ «و این همۀ اعتراف‌هاست.»*


ماندانا زندیان
دی یکهزار و سیصد و نود خورشیدی
----------------

* صدای شاعر، نام برنامۀ رادیویی ایرج گرگین در دهۀ چهل خورشیدی ست. این برنامه، در رادیو تهران- برنامۀ دوم، به معرفی شعر شاعران نوپرداز همروزگار خود می‌پرداخت. گفت و گوی ارزندۀ ایرج گرگین با فروغ فرخزاد، تنها گفت و گوی شفاهی با شاعر، یکی از یادگارهای این برنامه است.

* امید، نام نخستین رادیوی مستقل ایرانی در برون مرز است، ایرج گرگین بنیان گذار و مدیر این رادیو بود. آزادی، نام رادیوی دیگری است که ایرج گرگین برای نزدیک یک دهه در شهر پراگ اداره کرد.
«امید و آزادی» همچنین عنوان کتابی ست که سال‌های آخر زندگی ایرج گرگین بر آن گذشت؛ و این کتاب منتشر خواهد شد.

* سهراب سپهری، صدای پای آب
* احمد شاملو، نگاه کن