شبم باز بارانی ست بارانیام چه اقبالی ... همه روز غایب بودهام شب هم در جستجوی ماه بلند بختیست شاید دیدن شمع به دستان که بامداد را تکیه بر تاریخ تلخ طلب میکنند آشنایند این گلو دریدگان که نفسشان نغمه و دستهاشان سوخته از اشک شمع بلند بختی ست شاید زیستن در مرگ وقتی هنوز در قفس با بالی شکسته میشود خواب کوچ دید همه روز غایب بودهام