iran-emrooz.net | Thu, 07.07.2011, 7:36
شهر بیپناه
کامبیز گیلانی
چارهای نیست
بیچارهگان درمانده را
که با عشق وداع کردهاند
دریا
پر از دیوار فرو ریختهی بیمدار ست
موج
هجوم دار و اضطرات
چارهای نیست
بیچارهگان باورکش را
که با بهار گور ساختهاند
آسمان
پر از خنجر زهر خوردهی بی انتهاست
ابر
قصیدهی سنگین آوار
با بیچارهگان
باغ میسوزد
شهر بیپناه میشود
من و تو
اما
بیچاره نیستیم
شاید
بیچشم باشیم گاهی
شاید
خشمی فروحورده را
بر روی و موی هم
نشانه رویم
شاید
با
هزار ترس و تردید
دستهایمان به هم رسند
اما
بیچاره نیستیم
باور کن
چاره
همین است
همین
باور.