ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Fri, 28.05.2010, 9:59

به انتظار حکایتی... پیر شد

ابراهيم هورامانى

ترجمه: كوران على



اینجا
باغچه‌ای و
گل سرخ پرمایه‌ای
اینجا
درختی و
گنجشک کز کرده‌ای

اینجا
نفسی و
برگ زرد افتاده‌ای
در آن سوی باغچه
آپارتمانی شیشه‌یی
گاه...............گاهی
در طبقه‌ای بالا
دوشیزه زیبایی
روزنه
پنجره
اتاقش را
باز می‌کند و
با نگاهی
دو نگاه......
خیابان و
گردش برخی
مسافران را
مشک باران می‌کند.

اینجا من به انتظار
حکایتی پیر می‌شوم
هرچه می‌کنم
راه روزهای غریبی‌ام را
پیدا نمی‌کنم
هرچه می‌کنم
حافظه‌ام
گام
گردش خیابان تنهایم را
باز نمی‌شناسد.

اینجا تنها هستم
به تنهایی
همسان گنجشک نفرین شده‌ای
در دست بچه‌ای بازیگوش
آرام نمی‌شوم
بسان واپسین نفس دود سیگار
نحیفی
در میان لبهای بدمستی
بند نمی‌شه آرامشم.

تنهاییم
به اندازه وسعت این زمین نفرین شده
پهناور است
از گریه و
زحمت.

هرچه می‌کنم.....
گامهایم
آن راهی را که
جای پای من و
او
بر آن بوسه زده است
به من نشان نمی‌دهد.

هرچه می‌کنم....
عصای چشمانم
مرا نخواهد برد
پیش آن شاخه گلی
که بوی خوش نفس او
رویش باریده است.

من اینجا تنها هستم
تنها و تنهاتر می‌شوم
اینجا
زیر رحمت درخت صنوبری
خورشید طلوع می‌کند و
من تنها هستم
خورشید غروب می‌کند و
من تنها هستم.

شب می‌آید و
من تنها هستم
همه چیز
پایان می‌یابد
فقط من تنها هستم.