ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Tue, 20.04.2010, 21:25

مشتی نمونه‌ی خروار

نعمت آزرم

.(JavaScript must be enabled to view this email address)





خورشید روی تپۀ سرخ اوین دمید
در قطره قطره خون ِ گرم که دل می‌زد؛
در چشمه‌های سرخ که می‌جوشید،
از حفره‌های رهگذر ِ سربِ داغ در تن ِ رزم آوران ِ خلق،
در لحظۀ شهادت ِ نامنتظر
در آستان ِ آبی ِ شبگیر ِ انقلاب.
وآنگاه روی شانۀ مجروح کوهسار اوین
خورشید ِ خونگرفتۀ نه ارغوان شکفت.


وقتی که از هوای ساکت ِ سلول در سحرگاهان،
با چشم و دستهای بسته برون می‌آیی
موج ِ هوای ِ پاک ِ وزان روی گونه‌های تو گاهی،
احساس ِ پَر گشودن و پرواز در هوای آبی آزادی ست.


وقتی که در فضای ِ بسته و سنگین ِ بند به ناگاهان،
درهای آهنین ِ خشن با غریو ِ خشک،
بر روی پاشنه می‌چرخند،
و پنجه می‌کشند بر اعصاب ِ خُرد ِ زندانی،
همراه گامهای رفیقی که می‌برند،
احساس ِ دوستان ز تک تکِ سلولهای بند، روانه ست.


زندانی سیاسی،
با چشمهای بسته راههای محبس و مقتل را،
تا قصر، تا کمیته و میدان چیتگر،
باری به چشم ِ روشن ِ احساس ِ خویش می‌بیند.


در آن پگاهِ شوم،
وقتی که از درون ِ بندهای اوین تا به روی تپه‌های مجاور، یاران،
با چشم و دست‌های بسته راه سپردند،
در زیر ِ گامهای رفیقان،
در زیر ِ گامهای روان سوی ِ سرنوشت،
قلبِ هزار قُمری ِ آشفته می‌تپید،
در سینه‌های دیگر همبندان.


بیژن چه گفته است در آن لحظه،
با مصطفی؟
یاران به گاه بوسه و بدرود
                                  بی‌سرود؟
                                               مبادا
                                                     توفان!


جلادِ سنگدل ِ مسلخ،
از شرم ِ این جنایت ِ طاقت سوز،
هنگام ِ شرح فاجعه دیدیم می‌گریست!
بی‌شرم و روی‌تر از او،
آنان که نقش ِ جاودانی ِ این پاکباز شهیدان را،
بر لوح انقلاب ِ خلقهای میهن ما، منکرند!


بر تپه سارهای سرخ اوین،
بر شانۀ بلندترین یال،
خورشیدِ انقلاب‌های همیشه دمان
خونبار و پرفروغ دمیده ست؛
در قامت ِ شکفتۀ نُه ارغوان!





تهران- ۲۸ فروردین ماه ۱۳۵۹
(برگرفته از مجموعه شعر ًگلخشمً، چاپ اول بهار ۱۳۶۰، انتشارات توس، تهران)



*





برای جانبخشندگان برابری و آزادی:
توماج، مختوم، واحدی، جرجانی





چهار سُنبلۀ سرخ ِ پیشرس،
در آستان ِ موسمِ پیوند ِ کشتزارهای گندم و شوراها،
با داسهای کینۀ پنهان ِ دشمنان  رویش و شورا و خلق،
پرپر شدند.
پرپر شدند و خون ِ پاک ِ جوان شان،
تابید روی آسمان ِ روشن ِ گنبد:
گل نقش ِ چار ستاره.


صحرای ترکمن،
آوار ِ روزهای آتش و خون و هجوم را،
بر بند ِ بند ِ زخمی ِ اندامهای پاره و خونین خویش می‌بیند:
در کومه‌های سوختۀ کشتزارهای شورایی،
در خانه‌های سقف فروریخته،
در وحشت ِ نگاه‌های ِ دربدر ِ کودکان ِ آواره،
و تیغۀ جرقۀ خشمی که می‌جهد با اشک؛
از چشم ِ پیر ِ برزگر و مادر جوان داده.


بر روی بُرج ِ گنبد ِ قابوس،
مجروح و خسته شام ِ سوختۀ شهر می‌وزد،
فوج ِ ستاره می‌گذرد در حریق ِ شام،
تایماز کنار پنجرۀ بسته ایستاده به تصویر مهربان ِ پدر چشم دوخته و بغض می‌کند.
مادر مراقب است،
او را به سینه می‌فشارد و می‌بوسد و اشاره کنان سوی آسمان ِ پُر از چشمک ِ ستارۀ گنبد،
روشنترین ستاره به فرزند می‌نماید و می‌گوید:
آنک پدر!
بنگر
       کنار ِ آن سه عمویت نشسته است!
در جمع بی شمار عموهای گمشده!


در آسمان ِ سُرمه ای گنبد،
الماس تیز ِ خنجر ِ کجتاب ِ ماه ترکمنی می‌تابد،
و نبض ِ سرخ در رگِ سرخابی ِ ستارۀ خونین می‌کوبد.
و کشتزارهای سوختۀ شورا،
در خوابهای نقره ای مهتاب،
با آن چهار سُنبلۀ سرخ پسشرس،
با آن چهار ستارۀ خونین در آسمان ِ خاطرۀ گنبد،
نجوای عاشقانۀ همخوان دارند.
با آن چهار سنبلۀ پَرپَر،
با آن چهار خاطره پیمان دارند.


از تیغۀ برهنۀ کجتاب ِ ماه ترکمنی،
الماس می‌تراود 
                      - دندان ِ خشم خلق -
آنک به روی ِ گسترۀ کشتزارهای شورایی،
در آسمان چهار ستارۀ خونین شکفته است
و در کنار ِ پنجره در آسمان ِ چشم ِ همسر ِ توماج!



تهران- دهم اسفند ماه ۱۳۵۸
(برگرفته از مجموعه شعر ًگلخشمً، چاپ اول بهار ۱۳۶۰، انتشارات توس، تهران)


مادر توماج