ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 08.06.2005, 20:10

در بند

ناهيد كبيری





حتی خون كبوترها را ديدند و نترسيدند!
از چراغی كه تو روشن كردی ترسيدند...
با كفش‌های ورنی واكس زده
از چراغ‌های قرمز بن‌بست می‌گذرند
با جيب‌هاشان كه ورم كرده از گناه
و چشم‌هاشان كه خودش را به زمين دوخته‌است.
تو را ولی
با جيب‌های نجيب خالی
و كفش‌های واكس نخورده نه به بندر كه به بند برده‌اند
با چشم‌هايت از پس شيشه‌‌های شكسته‌ عينك
و لهجه‌ای از جنس دهكده‌ آفتاب زاينده‌رود...
صدای قار و قار كلاغ‌های اول پاييز را می‌شنوی شايد
از بند بند تنگ غربت‌ات
در عصرهايی كه به خانه نمی‌آيی
و دل خانه
از اين همه غصه دارد آی ...!
منفجر
می‌شود...