iran-emrooz.net | Mon, 12.10.2009, 7:50
خوان یغما *
م ــ زیبا روز
از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت
عجب که بوی گلی هست و رنگ ِ یاسمنی
حافظ
"استخوانم ترکید!
آه، فرزندم کو؟
رفته بود او سَر ِ بام،
تا که معنای عدالت را، در گوش ِ فلک،
از جگربندش فریاد کند.
نه صدایی بر شد،
نه ندا باز آمد.
نیمی از شب رفته ست
نکند آتش ِ تیری به سر ِ چلهی شب،
پارهی جانم را،
از سر ِ بام به زیر افکنده ست؟
یا دهانش را
وای،
دست ِ یغماگری آلوده به خاک آکنده ست؟
نکند نازک ِ اندام ِ گلش،
خوان ِ یغما شده است؟
وای ِ من، دختر ِ من!
عطر ِ پیراهن ِ جانش این جاست،
پرتو ِ روح و روانش این جاست.."
این چنین مویه کنان،
مادری دل نگران،
شیون ِنامدن ِ دختر را،
با خدایش میگفت.
و آسمان از دهن ِ منتظر ِ پنجرهها،
شکوه را میبلعید،
باز غلتی میزد،
روی دیگر می خفت...
ابر، بر او میخواند:
" گوش ِ فرسودهات از ناله پر است...
سینه اما خالی ست!
بر من آسوده بخواب!
کوهها تا باقی ست،
رودها تا جاری ست،
و آفتابت همه از شرق بتاباند سر،
از قیامت، اثری پیدا نیست!
بر من
آسوده بخواب!
دیگر از هیچ کست پروا نیست..."
مادر اما به اتاقش تنها،
از درون میلرزد.
نه توانش در پای،
بر سر ِ بام خزد،
نه قرارش در دل،
نفسی خواب شود.
چشم بر در، دست بر سر زده است:
"وای ِ من، دختر ِ ِ من!"
در و دیوار ِ اتاق،
بر سرش می کوبند :
"وای من، دختر ِ من! "
ابرها بغض فرو خورده و دم کرده
به سوگ،
بر سر ِ پنجرهاش میمویند:
"وای ِ من، دختر ِ من!"
بوم ِ شب خامش و تفسیده و تار،
برده چنگال به سینه
نفَسش میفشُرد.
پبر زن، تافته دل از خفقان،
لب گزان، کف به دهان ،
دستِ فرسوده به دامان ِ امامان زده است:
" وای ِ من، دختر ِ من،
خوان ِ یغما شده است... "
م ــ زیبا روز
آلمان ــ پاییز ۸۸
*"... خوان ِ یغما، کنایه از خوانی باشد که کریمان بگسترانند و صلای عام در دهند و معنی آن خوان تاراج باشد؛ چه یغما به معنی تاراج باشد..." برهان قاطع... و چه باید گفت با دیوی که قربانی ِ زیر چنگش را بیشرم و پروایی، چونان خوان یغمایی برای همگنان میگستراند!
خوانش شعر با صدای بهمن شریف
http://www.youtube.com/user/zibaRuz
http://www.youtube.com/user/moridemolana