ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 15.08.2009, 19:25

دختران سیاوش

ایرج عالی‌پور

در تنگنای ِحیرتم از نخوت رقیب
یارب مباد آنکه گدا معتبر شود
حافظ




ندای ِ صبحی تو
در کار ِ بازآفرینی ِ خورشیدی
                                 که عاشقان
                                 به پیشوازش می‌روند
آسمان
رازهایِ از یاد رفته‌اش را
در چشم‌هایِ تو پیدا می‌کرد
در آن لحظه
                انسان و خدا 
تاریخ‌ها و ملت‌ها
یکپارچه شدند
و خدا 
بر خود بالید و به یاد آورد
که هستی‌ات را 
                  از روشنایی
                                 آفریده بود

و جهان
سرزمین ِ معصومیتی شد
که مرزها و فاصله‌ها را برچید
و آدمی را 
            بر انسانیت ِ خویش 
                                     گواهی بخشید

*

حیف است که باران ببارد و 
                                   دهان ِ تو 
که از جنس ِ موسیقی و گل بود
                                       زیر ِ خاک باشد
حیف است که بهاران بیاید و 
گل‌ها و جوانه‌ها 
با یکدگر بشکوفند و
در آوازهای ِ آفتاب و آزادی 
                          بدرخشند و
جای ِ  لبخند ِ تو 
                       در این جهان
                                         خالی باشد
در سوگِ تو
زیباترین درختانِ میهنم  
                             داغ را     
                                     تجربه کردند
 
و دستِ جهل 
                 بر قلب ِ زمین
                                  تکرار زخم و تباهی بود   
که جانِ تاریک ِ مرا 
با واژگانی حقیر 
که دستمایه‌ی ِ گدایان ِ کور و علیل‌اند 
                                           در چاه ِاندوهی هزارساله
                                                                          فرو برد
اما در نگاه ِ جاودانه‌ات 
نه برق ِ کینه درخشید 
نه آتش ِ انتقام 
زبانه کشید 
که بارقه‌یی دیگرگون 
به آیین ِ مهر 
جانی تازه بخشید  
زیرا که گیتی 
بر مدار ِ عشق می‌گردد
و صدای ِ رسالت ِ انسان 
در هیاهوی ِ سگان ِ آدمی‌خوار
خاموش نخواهد شد

*

این‌جا
تمامیت ِ تاریخ
فراخوانده می‌شود
زمان‌ها 
مکان‌ها
و عاشقان ِ زمین
از ابتدای ِ خلقت تا کنون
                             بیدار می‌شوند
سرگذشت‌ها 
رنج‌ها
افسانه‌های ِ سرگشته
همچون خون ِ پیشانی ِ فرهاد
                                    در برابر ِ تو 
                                                 رنگ می‌بازند
این‌جا 
سهراب و سیاوش 
زخم‌های ِ خود را نهان می‌کنند و
بر معصومیت ِ  بی‌پایان ِ تو 
                              از دیده‌ها
                                       خون می‌فشانند

*

به کاووس شاه بگویید!
تهمینه
           دیگر
در پشت ِ هفت پرده                    
برای ِ زادن ِ سهراب 
                         به انتظار 
                                    نخواهد ماند
و دختران ِ سیاوش 
در کوچه‌های ِ حماسه 
بی‌شمارانند
و تاریخ می‌داند 
که شهنامه 
بر صخره‌های ِ دامن ِ البرز  - نامی شکوهمند
                                    که فرجام ِ فتنه‌ی ِ ضحاک را 
                                                                در یادها
                                                                          زنده می‌کند-
کتابی گشوده است:



تیر-88
ایرج عالی‌پور

هنگام بازخوانی این شعر ، گفتم شاید بهتر باشد که این لفظ را بگردانم ، و همان دم یادم آمد که مولانا جلال الدین همین لفظ و معنا را در انکار ِ خشونت به کار برده،در غزلی و صد البته در زیباترین و رساترین شکل ِممکن، که فرمود: سگی بگذار، ما هم مردمانیم.
آشکار است که فرهنگ اصیل ایرانی از دیرباز با خشونت سازگاری نداشته،و از همین روست که بنیان‌گذار ِ جغرافیای ِ سیاسی نوین بر این باور است که تاریخ ایران از جامعیتی کم نظیر برخوردار است و کسی که خواهان ِ دریافت ِ درست و جامعی از دانش ِ تاریخ باشد، باید تاریخ ایران را مطالعه کند. زیرا ایرانیان سه بار پس از نابودی کامل فرهنگ و تاریخ ِ خود (حمله‌ی ِ اسکندر، یورش ِ تازیان و ویرانگری های ِ مغولان ) به باز سازی فرهنگ ِ تمدن‌ساز ِ خود همت گماشتند و خشونت و بی‌فرهنگی و وحشیگری‌های متجاوزان را به عقب نشینی واداشته اند ،و از همین روست که سیف ِ فرغانی ـ شاعری که هم روزگار با مولانا بود ـ در کشتارها و قتل عام‌ها و هراس‌افکنی‌های ِ بی امان و ویران شدن و به آتش کشیده شدن شهرها و روستاها، با اندیشه و قلم به مصاف ِ خشونت و بیداد و جهل می‌رود و در قصیده‌ای زیبا و تکان‌دهنده با مطلع ِ (هم مرگ بر جهان ِ شما نیز بگذرد/ هم رونق ِ زمان ِ شما نیز بگذرد) خطاب به مغولان، آن فتنه را در برابر ِ فرهنگ بزرگ ایران و تاریخ این سرزمین (که آن را به غرش ِ شیران تشبیه کرده) رخدادی حقیر و گذرا به شمار می‌آورد که بیتی دیگر از آن قصیده چنین است:
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عو عو ِ سگان ِ شما نیز بگذرد