iran-emrooz.net | Tue, 02.09.2008, 8:04
از مویههای ۶۷
جلال سرفراز
بر ايوان
دهل زنان بر بام شدند
سايه در سايهی هم
بر بلندیها و آفاق
عشق را گوشواری کردند و گذشتند
و کودکان به ياد نياوردند
آن قلندرانِ سادهی بیبرگ و بار را
که مثل آزادی زيبا بودند
و مثلِ شب تنها
از آنان اما
پرهيبی بر ايوان مانده است
نه پرچمی که فرودش آورد
نه صخرهای
که منفجرش کرد
تنها پرهيبی
نابردبار و
گم
□
دهل زنان بر باد شدند
از آن پس
تا دروازهی سنگستان با ايشان بودم
از آن پس
ديواری بماند و من
تشنگان به هوای جويی به ديوار برشده بودند
از آنان تنها اسبی مانده بود
با سمهای سوخته
و يالِ برافروخته
يله در خاکستر و آتش
و گلی بر شاخهی دور از دستی بود و مرغی در هوا
گفنند:
نيمروز به بامی بر بودند و
پسين به نيامی در
جلال سرفراز
مهر ۶۷