ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Wed, 22.08.2007, 20:40

‏آفاقی*

محمد صدیق

از شهری که نمی توان در آن عاشق شد باید رفت ...نیچه


باز آسمان ِ غربت ،
ابری ست چون همیشه و تاریک و تلخ .‏
بادی بلند،
در گوش من زوزه می کشد ، ‏
‏ خا موش و سرد : " خارجی برو !! "‏
آنجا ، ‏
پل های ارتباط را
در هم شکسته ام .‏
اینجا ، ‏
ــ بر چار سوی حیرت ــ ‏
ویران نشسته ام .‏
‏ ((( )))‏
نه !!‏
اینجا ترانه نیست . ‏
آواز ‏
‏ عاشقانه نیست.‏
احساس می کنم ،
بر شاخ ِ خشک ِ جانم ، ‏
برگ و جوانه نیست ..‏
بر این پرندگان ِ مهاجر ‏
‏ یک نگاه ، ‏
‏ ــ حتی به لعنتی ــ روانه نیست .‏
اما ‏
در من بشارتی ست ...‏
در من بشارتی ست ، ا ز آفتاب ، ‏
که میتواند ‏
تا دور دست ِِ این مهیب ِ کبود ،‏
گل گل ، ستاره بکارد ...‏
باید گذشت ...‏
از شهر ِ بی ترانه ،
باید گسست ...‏
جامی ز خون دل بگیر !!‏
آبی به رخ بزن ، ‏
اشک را بشوی ‏
دشت را ببین !!‏
چونان عقاب از دوسوی ،
پر باز کن !!‏
دنیا فراخ و دل فراخ ‏
پرواز کن !!‏


‏*آفاقی ، به معنی آدم بی خان و مان که نمیتواند در جایی قرار و آرام بگیرد ، ‏
لقبی بود که غوغا به تحقیر بر شمس تبریزی نهاده بودند ...‏