iran-emrooz.net | Thu, 12.07.2007, 13:16
جاده
ایرج عالیپور
اندکفراز و
پر نشیب
آهسته
و پر شتاب
در سفرهایم
آموختم که با چشمهای ِ فرات
به دنیا بنگرم:
شهرها
صداها
نامها
سنگهای ِ دیروز
در پیراهنی از غبار
موریانهها
در ستونهای ِ باد
فراموشی
و سایهاش
رویدادهایی که تکرار نمیشوند
ناگاه
با چهرهای دیگر
روزگاری دیگر
بازتابی
از شعلهای نامرئی
صورتها و گامها
گامهایی که صورتاند
در خوابهای ِ من
پیادهروها
سنگهایی که حس میکنند
ادراکپذیرند
در خاطره جا میگیرند
تاریخ و واژههایش را
جابهجا میکنند
اندامهایی که تکثیر میشوند
رود
به شعله بدل میشود
آواز ِ پرنده
به آفتاب
عطر ِ گیسوی ِ زنی
در گذرگاه
قصهای که دروازههایش
بر قصههای ِ دیگر
گشوده میشود
رد ِ پایی
از پریان
شعری که امروز
جنگل میخواند
همان ترانهی ِ دوریست
که روزگاری دریا
برای ِ کودکیی ِ آسمان
زمزمه کرده است
بخواب
ای روشنایی
بر دستهای ِ من بیارام
ما هردو مسافریم
در جادهای که پایانش
همیشه آغازی دیگر است ....
تیر/86