ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Thu, 08.02.2007, 18:09

به ياد پرويز ياحّقی

دكتر اسكندر آبادی

پنجشنبه ١٩ بهمن ١٣٨٥

در پيغام‌گير خودكار تلفنی‌اش گفته بود: شما شماره‌ی ۲ ميليون و ۵۸ هزار و ۹۰۳ را گرفته‌ايد. حالا با همين بيان از روز جمعه ۱۳ بهمن‌ماه ۱۳۸۵ می‌شود گفت: پرويز ياحّقی درست ۲۵۷۰۰ روز زندگی كرد. از اين عمر ۷۰ ساله دستكم ٦٠ سالش را شناخت، ساخت، پرداخت و نواخت. تعداد آهنگهايی كه ساخته، شمردنی نيست چون بيشتر چهارمضرابها و تكنوازيهايی كه از او باقی مانده، خود، آهنگهای پرداخته‌ای هستند كه گاه ترانه‌سرايی بر آنها كلامی گذاشته و خواننده‌ای خوانده و هنوز زمزمه می‌شوند.
زمانی در گفتگويی بی‌آنكه نامی از خودش ببرد گفته بود: تكنواز وقتی خوب است كه اگر در يكی از گوشه های كوچك دستگاه های موسيقی مثلاً زابل چندبار تكنوازی كرده باشد، حتا يكی از آنها شبيه ديگری‌ها نباشد.
اين روزها درباره‌اش بسيار نوشته و گفته‌اند. به جای تكرار آنها شايد اين خاطره جالبتر باشد كه از كودكی مرا كه شيفته‌ی سازش بودم و هيچگاه او را از نزديك نديدم، با او برای هميشه دمساز كرد و نام يكی از چهارمضراب‌هايش را پسوند نام من ساخت.
دو سال بود كه پنهان از تعّصب خانواده و خويشاوندان، نواختن ويلون را آغاز كرده بودم. يك روز چهارشنبه، بی هيچ سر و صدايی به مركز توليد راديو اصفهان رفتم تا آزمايش پس بدهم كه آيا توان و مهارت همكاری با اركستر را دارم يا نه.
حدود ۲۰ نوازنده و كارآزموده گوش تا گوش يك استوديوی بزرگ نشسته بودند و من آخرين امتحان‌دهنده. آقای بلوری رهبر اركستر با اجازه از استادانی چون حسن كسايی و تاج اصفهانی گفت:
- خوب، پسر جان، يك چيزی بزن ببينيم؟
- چه دستگاهی استاد؟
- سه‌گاه بلدی؟
- البته.
- يك چهارمضراب سه‌گاه بزن!
بجای فكر و درنگ، همان را كه هميشه با علاقه ميزدم، زدم: چهارمضراب «فا می ره فا فا» از پرويز ياحّقی.
آن روز من هنوز خبر نداشتم كه اين چهارمضراب بر سر زبان‌های جوان‌های كوچه و بازار افتاده كه قافيه‌های عشق و حالشان را بر آن رديف می‌كردند و می‌خواندند و می‌رقصيدند.
چند ميزانی بيشتر نزده بودم كه صدای خنده‌ی يكپارچه‌ی همه، استوديو را برداشت. نه توانستم جلوی لرزش دستهايم را بگيرم نه جلوی اشكهايم را. به يك چشم اشك‌آلود به هم زدن، سازم را توی جعبه انداختم و از آنجا دور شدم. به درب خروجی نرسيده بودم كه يكی از همكاران بعديم به من رسيد و گفت:
- پس كجا داری ميری؟
اين بار جلوی اشكم را گرفتم و جّدی گفتم: ديگه كجا بمونم؟
- بابا همه ميگن اين فا می ره فا فا قبوله. چرا در رفت؟
و از آن روز تا همين امروز، برای همكاران پيشين راديو اصفهانم من اسی فا می ره، مانده‌ام.

اسكندر آبادی ١٧/١١/١٣٨٥