iran-emrooz.net | Wed, 31.01.2007, 12:37
يادداشت
عطاالله گیلانی
بختک!
در گور خفتهام انگار
انگار!
همبسترم نکیر،
باصد هزار کیر،
هر یک هزار سر،
هر سر هزار مار،
هر مار هزار بار
در من تپیدهاند.
بعد از هزار شب،
یا صد هزار ماه،
صدها هزار نطفه ناقص،
هر یک هزار قل
با بند ناف خود،
هر یک هزار ناف،
از شیره جانم مکیدهاند.
در گور خفتهام انگار من هنوز که،
آن صد هزار نطفه ناقص
سرباز میشوند.
سرباز های کامل ریشو
با صد هزار تانک،
با صد هزار هنگ،
دروازه رحم را با زور میگشایند،
با صد هزار توپ!
در گور خفتهام انگار
که فریاد میزنم،
هشدار میدهم به دنیای روی گور:
«قبرم اگر بترکد، میترکد آسمان،
هر بود این جهان
نابود میشود!»
فریاد من میپیچد در زیر طاق قبر و به جایی نمیرسد.
با بختکی اسیرم در زیر طاق گور
در زیر طاق گور!
یادداشت!
در گوشهای خاموشم
و نگاه شاعرانهام به پیچ پیچ دود سیگار
و صفحه خالی تقویم امروزم را سیاه میکنم
با همین نوشتهای که تو میخوانی
و در آن رازی نیست!
همین!
شاهد!
تک درختی
در بیابانی
(بی بر و بار!)
سایه گسترده.
خسته، از راه ماندهای،
(شاید)
ساعتی زیر آن بیاساید.
... شاهدی بر شکوه تنهایی!