iran-emrooz.net | Fri, 29.12.2006, 12:04
اشراق
ايرج عالیپور
پرده پرده
در خوابهای ِ تاریک ِ من
سنگ و ستاره
پر پر میشوند
و آتش
با رنگها و رازهای ِ زیبایش
زبانه میکشد
و در شب ِ جاودانهی ِ زمین
خاموش میشود
در خوابهای ِ من
سرخپوشانی در غبار
نعرهی ِ پیروزی میکشند و
سرهای ِ بریدهای را
بر نیزههای ِ سوزان حمل میکنند
و خردمندان ِ نومید
از دریچهی ِ تاریک
به غوغائیان مینگرندو
جامی سیاه سرمیکشند
و به یکدیگر میگویند:
به آسمان
امیدی نیست
به انسان
دیگر
امیدی نیست
بدینسان
در خوابهای ِ من
برگهای ِ کتابی دشوار
با حروفی در کشاکش ِ ظلمت و روشنی
ورق میخورند
کتابی که در برگهای ِ پایانیاش
خورشیدی دیگر طلوع میکند
و درختی گذشته از کبودی و نیرنگ
با دستار ِ ارغوانی و
اندیشههای ِ سبز
روشنایی را
در مشرق ِ سکوت
ستایش میکند
آنجا که انسان و جهان
در آینهای زیباتر
پدیدار میشوند
آیینهای که انگار
آن را
روبهروی ِ دریا نهادهاند....
مهر/85
هنگامی که ....
کاوشگران ِ آذرخش
نیمی انسان
نیمی خدا
پای کوبان
بر طالع ِ نحس
روحی بهسان ِ درختان دارند
بهسان ِ آتش ِ جاودان
بهسان ِ بارانها و بادهای ِ مسافر
کوچ میکنند و اینجایند
میمیرند و زندهاند
سخن میگویند و خاموشاند
و خاموشاند
آنگاه
که سخن میگویند
هر واژه را
به چراغی بدل میکنند
هر نگاه را
به واژهای
فاصلهها و نردبانها را برمیچینند
هنگامی که از دیدار ِ گلها بازمیگردند
کسی به آنها یادآوری میکند
که سایهی ِ خود را
کنار ِ آفتاب ِ خیالی
جا گذاشتهاند
بر خاکستر ِ آخرین اجاقِ تاریک ِ زمین
هیمه میگذارند
در بیداری خواب میبینند
و هنگامی که خوابیدهاند
بیدارند
گاهی به رودخانه شباهت دارند
و هنگامی که به زیبایی اعتراف میکنند
ناگاه
واپسین شامگاهِ جهان
فرارسیده است
بیآنکه دیگر
فرصتی باشد
برایِ اشک ریختن
در قصهیِ باغهای ِ گمشده....
آبان/85