iran-emrooz.net | Sun, 24.09.2006, 18:52
چه خوابی ديدم!
مهرانگيز رساپور( م. پگاه)
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
تاکسی سفارش داده بودم
قايق آمد!
گفتم، پياده میروم
گفتند، غرق میشوی!
شبی
آتش گرفته بود خانهای بردريا
با شعلههای پرسر و صدا!
قايقهای آتشنشانی!
سينهی آب را میدريدند
. . . آژيرکشان
انگار با من
- که ايستاده بودم
بر پل ِ رودخانهای به نام خيابان-
میگفتند:
« تو حال دريای آتش گرفته را
چه میداني!
شما!
توريستهای بيابانی! »
و من
غرق. . . در حيرتی . . . نوسانی!
آه ای ونيز
شهر آبزی!
شهر جاری . . .
خيابانهايت پرقايق
پارکينگهايت پر بلم
و خانههايت سيرابتر باد !
. . .
چه خوابی ديدم!