ايران امروز

نشريه خبری سياسی الكترونيك

Iran Emrooz (iranian political online magazine)

iran-emrooz.net | Sat, 09.09.2006, 9:41

نمی‌دانم!

نصرت‌اله مسعودی (ايران)







اگر اين صدا
به آن لب‌ها ساييده بود 
                                       پس از اين همه سال 
چرا اين سيم حتی، نيمسوز نمی‌شود؟!
 
اين من
منی كه مدام تاريك‌تر می‌شود
هنوز سر به سينه‌ی اولين برف جهان دارد
برفی كه برنگشتن‌ات را
از صبح ازل 
                  حدس زده بود.
 
نه كه باور نمی‌كنم !
و كسی كه می‌خواهد 
ساده بازی‌ام دهد
آن « سين »های نك زبانی را
كه اولين آتشبازی
بر درغار« آلتاميرا٣» بود
هرگز نمی‌شناسد
و هيچ‌تر هم نمی‌داند
چقدر من
چشم‌های تر تو را 
در طول پاركِ ملتِ « ميمه »
در دفتری كه ديگر ورق نمی‌خورد
ناگشوده نگهداشته‌ام
و باز نمی‌فهمد كه من
با بازی آن خنده‌های گم
تا كجای شعاع‌های بی‌تاب آفتاب
برقِ ترِ لب‌ات را
از بر بوده‌ام
و جز آن پلاكِ خواب رفته در رهگذر آتش و ليمو
كه داغ غلامی دلم شد
تركيبِ همه‌ی تابلوهای جهان
دودِ چشم ترم بوده است.
آخرين معصوم متروهای بی‌ايستگاه !
… 
 
به همه‌ی معصوم‌هايی كه من می‌شناسم
به پارك كوچك ميمه !
به صدای چرخ‌های ماشينی
كه از بابل و دريا
تا گردش به چپِ جنون من
فقط يك لبخند كم داشت
انگار آن پلاك را
به دلم كوبانده باشند
كه مدام تركيبی غريب
در طول راه‌های ناشناس
خاطراتم را
تكه تكه می‌كند
تا تفسير مطلق جهان شود
جهانی كه نيمی از آن
در بخش كوچك ميمه
و نيم ديگرش
زير درختی در دروازه‌ی بابل 
                                گم شد.
و شايد همه‌اش در هانوفر 
به لبانی چسبيد
كه ديگر باز نمی‌شوند.
راستی كجای گيجی من بود
كه گفتی : « زندگی شايد همين باشد فلانی. »
…
اصلاً قسم به هر چه معصوم 
كه پاييزهای بابل و ميمه و هانوفر
مرا كيلومترها گريه كرده‌اند
كه حالا 
حتی در خواب‌های بی‌بهار خرم‌آباد هم
خوب می‌‌دانم
كه اين صدا
اگر صدای تو بود
بال آن كبوتر كز كرده كنج ايوان
حتماً جرقه می‌زد
و من و اين سيم لعنتی
دستِ كم

         نيمسوز می‌شديم!




-----------

١= ميمه : بخش كوچكی است در ٨٥ كيلومتری اصفهان.
٢= هانوفر : شهری در آلمان.
٣= آلتاميرا : غاری در اسپانيا كه زيستگاه انسان‌های اوليه بوده است.