iran-emrooz.net | Sat, 09.09.2006, 7:18
وقت گفتگو نبود ...
نیلوفر توفیق
شب بود و تاريکی
ديوار بود و سنگينی
زردی بيمار گونهای ،
بر آينهی زير بالش
نقش بسته بود ...
تصوير خود سخن میگفت
وقت گفتگو نبود ...
آن شب
پرنده بر درخت ،
نخواند و رفت ...
پدر بزرگ آمد تا بگشايد ،
اما اين بار ،
چيزی گشودنی نبود.
دستی از تخت آويزان شد.
قلبی به شماره افتاد.
عبور کرد؛
سرد و سنگين ،
خاموش و پر غرور ...
فريادی طول جاده را پيمود ؛
"من خوشبخت شدم ،
خوشبخت ...."
آنگاه مهربانانه پاهايش را ؛
به راههای ناپيموده ،
گرمی دستانش را،
به شور عشقهای خاموش شده ،
تلاطم قلبش را ؛
به آّبی امواج ،
گيسوانش را ؛
به دخترکان دريا ،
و چشمان منتظرش را ؛
به مادران فردا سپرد ...
و خود
بر بلند ترين
آشيانهی عقاب
خانه گرفت ....