پنجشنبه ۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - Thursday 25 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 05.03.2014, 21:45

سی و پنج ترانه


نعمت آزرم

.(JavaScript must be enabled to view this email address)

    در پیوند با سی و پنجمین سالگرد انقلاب بهمن هزار و سیصد و پنجاه و هفت خورشیدی

 

اسلام گر این است مبادا اسلام


چندان شب یلدای وطن طول کشید
تا رنگ فروغ صبح از یاد پرید
شبگیر چو مرده‌ای کفن‌پوش از گور،
برخاست، گمان زدیم: هان صبح دمید!

بارید هزار ابر خون بر سرِ خاک
تا رُست هزار دشت  آلالۀ پاک
ناگاه چه شد که قارچ‌های سّمی
رُستند و زدند خیمه‌ها تا افلاک؟

هر نیک و بدی که شد سرانجام تلف
میراث نهد به جای از خویش خلف
ناسازیٍ بخت بین که آن بد فرجام
چون رفت به جای خویش بنهاد سلف

ما شیخ نُرفته شاه را روبیدیم
بد را بفکندیم و بتر بگزیدیم
حافظ مگر امروز ببخشد بر ما،
کاو گفت به صد زبان و ما نشنیدیم

با جنبش خلق تا که بالنده شدیم
در دام فریب شیخ بازنده شدیم
چندان که اگر کسی ز ما کرد سئوال
از حاصل انقلاب، شرمنده شدیم

ما گمشده در شبی سیاه افتادیم
نزدیک چو شد سحر براه افتادیم
از بس که ره نجات نا روشن بود
از چاله در آمده به چاه افتادیم

از آن سوی تاریخ همی تا اکنون
همبود هم اند شاه و شیخ ملعون:
انگیزۀ ائتلاف شان غارت خلق
جانمایه اختلافشان سهم فزون

آن ابر که می نمود باران دارد
بر سوختگان از آب درمان دارد
دیدیم جز آذرخش در ذاتش نیست
با آتش و خون و دود پیمان دارد

زان صاعقه سوخت برگ و باغی که مپرس
افروخت هزار لاله داغی که مپرس
آن باد که از دور صبا خواندیمش
توفان شد و کشت چلچراغی که مپرس

توفان ننشسته سخت لرزید زمین
گفتی که بلا بود در ایران به کمین
ناسوده ز رفتگان که بودند چنان
دیدیم که این آمدگانند چنین

این زلزله هر چه بودمان ویران کرد
کاری که نکرد دشمن ایران کرد
یک آینه پیش رویمان نیز گذاشت
مارا همه پای تا به سر عریان کرد

دیدیم چه زخم های پنهان داریم
دیدیم نیازها به درمان داریم
دیدیم که ریشه می خورد آب از زهر
دیدیم که بر گزافه ایمان داریم

از مردم خرده‌پای تا اوج سریر
بودیم درون حلقه و هم اسیر
در بی خردی به جُستن چارۀ درد
دیدیم بگانه ایم با شاه و وزیر

شد چند بهاران که زمین آب نخورد
در خانه درخت تشنه له‌له زد و مرد
ما ساده دلان دعای باران خواندیم
سیل آمد و خانه را ز جا کند و ببرد

ما رویش نور در افق می دیدیم
از دور گل سپیده دم می چیدیم
تا چشم به هم زدیم توفان شده بود
در چنبر گردباد می‌پیچیدیم

ما بر سر آرمان خود پاییدیم
با دیو گشوده چهره بر تابیدیم
بعد از دو سه سال رزم با جن زدگان
بی‌تاب شدیم و نیمه جان کوچیدیم

آن روزبهان که شاه را خواست شکست
با جنبش قوم تازیان در پیوست
هر چند که یزدگرد را کرد نگون،
خود دید که هم مغیره جایش بنشست

این نخل که پیر پارس آورد و نشاند
دیدیم رطب نداد و زقّوم افشاند
پیوند هزار ساله‌اش سود نکرد
این نخل سرشت خود نیارد پوشاند

صد شکر که این حُقّه سرانجام گشود
در پرده هر آنچه بود آمد نمود
دیدیم پس از هزاره ای بیم و امید
جزء طوقۀ لعنتی در این حقه نبود

گفتیم شد انقلاب و آسوده شدیم
غافل که سراب بود و فرسوده شدیم
بعد از دو سه نسل رنج در راه وطن
واپس‌تر از آنچه پیش از آن بوده شدیم

چون شاه امید خویش را داد ز دست
چون دید که نیست چاره و هست شکست
می خواست که انتقام گیرد از خلق
برخاست چنان که شیخ جایش بنشست

ما رزم بزرگ را نبردیم از یاد
در جبهۀ جنگ جابجایی رخ داد:
رفتیم و بماندیم به هر رویش صبح،
ماندند و برفتند به هر پویش باد

ما چشم به راه رویش صبحِ سپید
خورشید،  سیاه روی و خونبار دمید
سی سال نه، سی روز نشد تا دیدیم،
اورنگ ز خودکامه به خونخواره رسید

از آیش یک هزاره بذر اوهام
یک ملت و فرهنگ فتادیم به دام
دین پیشه چنان کرد که فریاد کنیم
اسلام گر این است مبادا اسلام

با خاک غریبه هیچ پیوندم نیست
یک دامنه‌اش مثال در بندم نیست
با این همه کوه و دشت زیباش در آن
یک کوه به قامت دماوندم نیست

آن محفل شعر و بزم یارانم کو؟
آن آبی آسمان ایرانم کو؟
خورشید ملول غرب شادم نکند
گل خندۀ خورشید خراسانم کو؟

شب دیر بماند تیغ شبگیر کجاست؟
از بانگ شغال کر شدم شیر کجاست؟
تا سینۀ اهرمن بدّرد از هم
سر پنجه آرش کمانگیر کجاست؟

ای مادر من آن همه فرزندت کو؟
یک نسل نواده برومندت کو؟
ضحاک گسیخت بند و یک نسل بکشت
خشماتش غّرش دماوندت کو؟

بنگر که چگونه از وطن کنده شدیم
در گسترۀ جهان پراکنده شدیم
در دربدری باد به ما رشک برد
از بس ز غبار غربت آکنده شدیم

ای میهن من نشانه مرزت کو؟
دشمن شکنان گیو و گودرزت کو؟
تشریف تو را نه در خورند این پستان
بالای بلند آن فرامرزت کو؟

با عشق وطن نفس زدن پیشه ماست
بر کندن شیخ را قلم تیشه ماست
هر چند شکسته بسته آواره شدیم
در خاک وطن هنوز هم ریشه ماست

بر مسند خون اگر چه ضحّاک نشست
یک نسل گرفت و سر زد و پای شکست
با این همه در برابرش بینم باز
استاده سوار پرچم کاوه به دست

این شیخ که تبغ کینه آهیخنه است
در خون تمام خلق آویخته  است
این غدهّ چرکین هزاران ساله ست
کز پیکر تاریخ برون ریخته است

با هر نفسم به میهنم باد درود
این میهن ایستاده در آتش و دود
با این همه خون که رفته از اندامش
سر در بر دژخیم نیاورده فرود

این ظلمت از این بیش نخواهد پایید
دندان نه از بیش تواند خائید
فرداست که صبح مژده خواهد آورد
خورشید به بام خانه خواهد تابید

ایران  جوان به پای بر می‌خیزد
دین پیشه به غربال خرد می‌بیزد
وانگاه زباله‌های انباشته را،
یکباره به چاه چمکران می‌ریزد

مشنو که خلیفه بیش از این بتواند
با زورق دین به خون مردم راند
فرداست  که در جنبش آزادی و داد
ایران جوان به دوزخش تاراند


————————
۱. روزبهان: نام فارسی سلمان، همدم پیامبر اسلام
۲. یزدگرد: بازپسین شهریار سلسله ساسانیان
۳. مغیره: سردار عرب فاتح تیسفون تختگاه ساسانیان
۴. شناسنامه ترانه‌ها: هشت ترانه نخستین از مجموعه شعر «گل‌خشم»، انتسارات توس و ۲۵ ترانه بعدی: از مجموعه «به هوای میهن»، چاپ پاریس، و چند ترانه بازپسین از سروده‌های سال‌های اخیر




نظر شما درباره این مقاله:


 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024