پنجشنبه ۹ فروردين ۱۴۰۳ - Thursday 28 March 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 20.05.2005, 19:04

توطئه‌ی کشتن نویسندگان٭


منصور کوشان

جمعه ٣٠ ارديبهشت ١٣٨٤


عشق که نباشد
زمين چه خواهد کرد؟
زخم سالیان١


ناگزيرم این فصل "توطئه‌ی کشتن نویسندگان" را، هم به‌دليل اهميت آن و هم به‌دليل پيچيده بودن ماجرا، در دو بخش تنظيم کنم٢. چرا که آگاهی‌های امروزم، تا حدود بسياری چهره‌یِ طرح و توطئه را روشن کرده است و گام به‌گامِ اين سفر مرگ را از روی نقشه‌ای دقيق می‌بينم. بنابراين از آن‌جا که در زمان سفر و تدارک آن، به‌دلايل بسياری از اين آگاهی بری بودم و حتا بخشی از هشدارها را هم از روی بدبينی، هراس، ظن توطئه در همه چيز و يا خودخواهی‌ها می‌ديدم، بخش نخست را برابر با واقعيت، بدون حضور راوی‌یِ کل، راوی که بر همه چيز آگاه است، روايت می‌کنم. چنان که انگاری در همان زمان نوشته شده است. البته من هم همانند بسياری از دوستان يادداشت‌هايی از آن سفر داشتم که امروز متأسفانه در اختيارم نيست. بنابراين بر اساس حافظه می‌نويسم. طبيعی است که تمام خطوط اصلی را به‌تمامی به‌خاطر دارم. اگر به‌خاطر نداشتم که طی سال‌های بعد از آن کابوسِ خواب و بيداری‌هايم نمی‌شد و جان و روانم را سوهان نمی‌زد.
اين واقعيتی است که من بارها تا پای مرگ پيش رفته‌ام و چهره‌یِ آرام خود را ديده‌ام. هميشه هرگاه در شرايط مرگ قرار گرفته‌ام و خود را مغلوب آن ديده‌ام، چهره و کالبد بی‌جان خود را آرام و خشنود از گذشته و زندگی‌ام يافته‌ام. اين باور که با کوله‌باری سبک می‌گذری و آن چه خواسته‌ای در توان خود انجام داده‌ای، کارنامه‌ای، هر چند خرد از خود به‌جا گذشته‌ای که روزی روزگاری کسی را به‌کار آمده است و امکان توشه‌ای از آن بر چيدن هنوز وجود دارد، مرگ را دلنشين و پذيرا می‌کند. مرگ، پس از عمری تلاشِ هوشيارانه، آرامش به‌همراه دارد. اما تنها بعد از سفر ارمنستان، چهره‌یِ خود را پس از مرگ ناخشنود و ناراضی ديدم. گرفته و عصبی، با دهانی باز که فريادی در آن خفه شده است. به‌کابوسِ مرگ اين سفر، هرگز نتوانستم خو کنم. هرگاه که خوابی می‌بينم، چه رويای دل‌نشينی باشد و چه کابوسی مخوف و آزار دهنده، اين هوشياری در خواب به‌سراغم می‌آيد که دارم خواب می‌بينم. همين هم هر دو را دلنشين می‌کند. توشه‌ای برای شعری، داستانی، تکه‌ای از رمانی و يا تمثيلی در روايتی. اما هر گاه به‌کابوسِ سفر ارمنستان در می‌غلطم، نه تنها هوشيار خواب ديدن نيستم که تمام اندام‌هايم منقبض و خارج از اراده‌ام می‌شوند و تا مدت‌ها بعد از آن، نمی‌توانم حالت معمول خود را بازيابم. چرا که تنها باری است که به‌راهی گام برداشته‌ام که خواسته يا ناخواسته، ديگرانی را هم با خود همراه کرده‌ام. امروز هم هنوز اين يقين با من هست که اگر طرح قتل دسته‌جمعی‌یِ نويسندگان در اتوبوس سفر ارمنستان، به‌دست نيروهای امنيتی‌یِ نظام جمهوری اسلامی عملی شده بود، هرگز روان من آسوده نمی‌گشت. اگر چه هم خود می‌دانم و هم تمام دوستان هم‌سفرم، که به يقين کوچک‌ترين آگاهی‌ام از اين طرح و توطئه، مانع از انجام آن می‌شد. روزگار و اوضاع و احوال چنان بود که متأسفانه شک و يا حتا هشدار غفار حسينی هم ما را از اين سفر مرگ نرهانيد. اما گاه که از کابوس وحشتناک آن بيدار می‌شوم، از خود می‌پرسم کسانی که در اين طرح و توطئه شريک بودند و يا به‌نوعی از آن آگاهی داشتند، چه‌گونه می‌توانند آن را تحمل کنند؟ آيا کابوس آنان از مرگ نويسندگان است و يا نجات آنان؟ از اين که زنده مانده‌اند و دير يا زود نقش آنان را در اين جنايت آشکار می‌کنند، بيشتر وجدانشان - اگر دارند - در عذاب است يا اگر کشته شده بودند، در برابر خانواده‌یِ آنان، کودکان و همسرانشان؟


روايت از درون:


حوالی‌یِ نيمه شب است که علی صديقی با من تماس می‌گيرد. چندبار تلفن زده بود و چون من خانه نبودم، ناگزير در آن وقت شب باز تماس گرفت.
می‌گويد: "به اين دليل عجله دارم که آندرانيک، که يک ارمنی‌یِ ايرانی‌الاصل است، بيش از دو روز ديگر در ايران نيست و باز می‌گردد به ارمنستان."
می‌گويم: "کی هست اين آندرانيک؟"
می‌گويد: "دانشجوی رشته‌یِ ادبيات ارمنی در دانشگاه ايروان است. پدرش هم روزگاری استاد دانشگاه بوده و دوستِ رييسِ اتحاديه‌یِ نويسندگانِ ارمنستان است. چون در مجله‌یِ کادح در باره‌ی برگزاری‌یِ جشن صدمين سال نيما در هتل پادله خوانده است، با من تماس گرفته و مايل است که همين جشن را در ايروان برپا کنيم. چون گفته‌ام برنامه‌ريزی و تدارک سمينار هتل پادله با کوشان بوده است، از اين رو می‌خواهد با تو گفت‌و‌گويی داشته باشد تا اگر امکان آن وجود دارد، در اين باره برنامه‌ريزی کند."

موافقت ضمنی‌ام را اعلام می‌کنم. می‌گويم: "صحبتش که اشکالی ندارد. کی می‌توانيد بياييد؟"
می‌گويد: "همين امشب راه می‌افتيم تا فردا صحبت کنيم."
رشت بود و تا تهران چند ساعتی طول می‌کشيد. بی آن که به‌اين مکالمه فکر کنم، تصميم به‌خوابيدن می‌گيرم. ساعت از ۳ گذشته است و تا می‌خواهم دور و برم را جمع کنم و کارهای فردا را روبه‌راه، صبح نزديک می‌شود. روی تخت دراز می‌کشم و هايده، همسرم خواب و بيدار می‌پرسد: "چه‌کار داشت؟"
می‌گويم: "خيالاتی شده است. فکر می‌کند به‌همان سادگی که سمينار صدمين سال نيما برگزار شد، باز هم می‌توانيم از اين غلط‌ها بکنيم."
می‌گويد: "اين چه‌کار واجبی بود که بايد نصف شب تماس می‌گرفت! خب، فردا زنگ می‌زد."
می‌گويم: "مهم نيست. تا ما آدم بشويم و وقت هرکاری را بشناسيم، خيلی مانده." و بعد از سکوتی طولانی خوابم می‌برد.
ساعت ۱۱ صبح صديقی به‌اتفاق آندرانيک به خانه‌ام می‌آيند. بيش از هر چيز جويای انگيزه‌یِ آندرانيک می‌شوم. اين که چرا فکر می‌کند صدمين سال نيما و يا هر برنامه‌ای در ارتباط با او می‌تواند برای ارمنی‌ها جالب باشد؟
می‌گويد: "ارمنستان ادبيات مدرن و به ويژه شعر نو را از طريق ايرانی‌ها می‌شناسد. افرادی مثل احمد شاملو و کارو در ميان ارمنی‌ها بسيار خوش‌نامند و بسياری از شعرهای آنان ترجمه شده است. ارمنی‌ها شاملو را خيلی دوست می‌دارند به‌ويژه که همسر او آيدا، ارمنی است. از همين رو هم بيشتر شعرهايی که شاملو برای آيدا گفته است، ترجمه شده. از آن گذشته جمعيت ارمنی‌های ايرانی‌الاصل که به ارمنستان مهاجرت کرده‌اند، بسيار است. اين سفر می‌تواند رابطه‌یِ ميان ادبيات ارمنی و فارسی را افزايش بدهد."
از امکانات سفر می‌پرسم و اين که فکر می‌کند چند نفر می‌توانند در اين سمينار شرکت کنند؟
می‌گويد: "هنوز هيچ برنامه‌ای ندارم. اگر موافق باشی، در اين سفرم با اتحاديه‌یِ نويسندگان ارمنستان صحبت می‌کنم."
به‌او پيشنهاد می‌دهم که بهتر است موضوع سمينار را به نيما یوشیج ارتباط ندهد. شايد بهتر باشد که سميناری در باره‌یِ فرهنگ معاصر دو کشور مطرح شود. بديهی است که در اين ارتباط نيما نيز که پايه‌گذار شعر مدرن ايران است، مطرح خواهد شد. موافقت می‌کند و قرار ما موکول می‌شود به بعد از تماسش با اتحاديه‌یِ نويسندگان ارمنستان.

ادامه دارد
__________________________________________________

٭ این فصلی مستقل و در عین حال پیوسته از کتاب "حدیث تشنه و آب: روایت کامل از سایه‌روشن‌های کانون نویسندگان، قتل‌های زنجیره‌ای، اتوبوس ارمنستان و نقش کارگزاران فرهنگی سیاسی و امنیتی‌ی جمهوری اسلامی" است که انتشارات باران، در استکهلم سوئد آن را منتشر کرده است و من امروز، ضمن سپاس از فعالیت‌های مسعود مافان، مدیر این انتشاراتی، به‌دلیل چند ‌ضرورت تصمیم به‌انتشار این فصل از کتاب، به‌صورت "پاورقی" گرفتم.
الف - به‌خاطر عدم دست‌رسی‌ی خوانندگان به‌کتاب و امیدوار به‌شناخت آن. به‌ویژه که درک بیشتر از این فصل و دریافت از چرایی‌ی آن و عمل‌کرد جمهوری اسلامی، در کل کتاب بهتر ممکن می‌شود. هم‌چنین باشد تا توان نشر خارج از کشور، روزنه‌ی مکتوب آزادی‌ی بیان و اندیشه بدون هیچ حصر و استثنا از بین نرود و ناشران آزاد ما بتوانند هزینه‌های سنگین انتشار یک کتاب را تحمل کنند و کار ارجمندشان را تداوم بدهند.
ب - به‌دلیل انتشار مطالبی در همین زمینه در خارج یا داخل کشور که به‌نظرم با همه‌ی ویژگی‌های جالبشان، بخشی‌ی را به‌ناگزیر نانوشته گذاشته‌اند.
پ - امیدوار به‌انتشار روایت‌های دیگر و سرانجام رسیدن به‌یک "جمع‌بندی" از این فاجعه‌ی بزرگی که تا نویسنده و نوشتن در ایران برپا است، کابوسش حضور دارد.
ت - به‌دلیل سکوت سنگین دولت آقای محمد خاتمی و همه‌ی اصلاح‌طلبان در طی هشت‌سال زمامداری‌ی قدرت و دم از آزادی زدن از این فاجعه‌ی بزرگ و قتل‌های بعد از آن که چگونگی‌شان و دست‌های آلوده در آن، در فصل‌های دیگر کتاب "حدیث تشنه و آب" توضیح داده شده است.
١- مجموعه‌ی "سال‌های شبنم و ابرایشم"، نشر آرست، ١٣٧٥، تهران.
٢- این تقسیم‌بندی را به‌پيشنهاد دوستان، از جمله مسعود فيروزآبادی، مدیر نشر آرش، که واقعه را شنیده بودند، انجام دادم.

٭٭ هرگونه برداشت تصويری از اين متن منوط به اجازه‌ی کتبی‌یِ نويسنده است.




نظر شما درباره این مقاله:


 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024