جمعه ۳۱ فروردين ۱۴۰۳ - Friday 19 April 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Thu, 04.10.2007, 9:50

بخش چهارم و پایانی

رسوایی در بوهم


سر آرتور کانن دویل / برگردان: علی‌محمد طباطبایی




او گفت: « شما کار خود را بسیار عالی انجام دادید دکتر. بهتر از آن نمی‌شد. ما بالاخره موفق شدیم ».
« آیا عکس را به دست آوردید؟ ».
« اکنون می‌دانم که جایش کجاست ».
« و چگونه آن را پیدا کردید؟ ».
« همانگونه که به شما گفتم خود او جایش را به من نشان داد ».
« من هنوز هم متوجه نیستم ».
او در حالی که می‌خندید گفت: « نمی‌خواهم از آن یک راز بسازم. موضوع بسیار ساده بود. شما البته متوجه شدید که همه‌ی آنها در خیابان همدست ما بودند. تمامی آنها برای امشب استخدام شده بودند ».
« من حدس می‌زدم ».
« هنگامی که آن جاروجنجال به راه افتاد من کمی رنگ قرمز کف دست خود داشتم. من با عجله خود را داخل آنها کردم، به زمین افتادم، دست خود را به صورتم مالیدم و تبدیل به یک صحنه‌ی تماشایی ترحم برانگیز شدم. این یک حقه‌ی قدیمی است ».
« به این نکته هم پی برده بودم ».
« آنها سپس مرا به داخل بردند. او مجبور بود که چنین اجازه‌ای بدهد. چه کار دیگری می‌توانست بکند؟ اتاق نشیمن درست همانجایی بود که من بیشترین سوء ظن را داشتم. آن عکس یا می‌بایست در آنجا می‌بود یا در اتاق خواب او و من می‌خواستم به این موضوع پی ببرم. آنها مرا بر روی یک کاناپه قرار دادند. من جوری وانمود کردم که گویی نفسم بند آمده است و آنها مجبور به بازکردن پنجره شدند و شما فرصت خود را به دست آوردید ».
« اما همه‌ی این‌ها چه کمکی به شما کرد؟ ».
« همه‌ی آنها بسیار مهم بودند. وقتی زنی گمان می‌برد که خانه او در معرض خطر آتش سوزی قرار گرفته غریزه به او می‌گوید که بلافاصله به طرف چیزی عجله کند که از بقیه برایش ارزشمند‌تر است. این یک انگیزه شدیداً مقاومت ناپذیر است که من بیشتر از یک بار از آن استفاده کرده ام. در قضیه‌ی رسوایی تعویض دارلینگتون به من کمک بسیار نمود و همینطور در ماجرای قصر آرنسوورث. یک زن متاهل محکم کودک خود را می‌چسبد و یک زن مجرد به طرف جعبه‌ی جواهرات خود می‌رود. دیگر اکنون برای من روشن شده بود که تازه بانوی ما هیچ چیز پرارزش‌تری از آنچه ما در جستجوی آن بودیم در خانه ندارد. او می‌بایست برای درامنیت قرار دادن آن عجله به خرج دهد. هشدار آتش به طور قابل تحسینی منظور مرا برآورده ساخت. دود و فریادها برای به لرزه درآوردن اعصابی از جنس پولاد نیز کافی بودند. او به نحو بسیار عالی واکنش نشان داد. آن عکس در یک محفظه پشت یک تابلوی متحرک است، درست در بالای دسته‌ی زنگ دست راستی. او بلافاصله خود را به آنجا رساند و من آن عکس را هنگامی که او تا نیمه آن را بیرون آورده بود دیدم. هنگامی که من فریاد زدم که هشدار « آتش » اشتباهی است او دوباره آن را در جای خود گذارد، نگاهی به آن بمب دودزا انداخت و به سرعت از اتاق بیرون رفت و من او را بعد از آن دیگر ندیدم. من از جای خود بلند شدم، عذر خواهی نموده و از خانه خارج شدم. چیزی نمانده بود که تلاشی برای به دست آوردن آن عکس به خرج دهم، اما کالسکه چی به داخل اتاق آمد و مرا موشکافانه زیر نظر گرفت. به این ترتیب منتظر شدن به نظر مطمئن‌تر می‌آمد. عجولانه عمل کردن می‌تواند تمام نقشه‌ها را بر هم بزند ».
من پرسیدم: « و حالا؟ ».
« جستجوی ما عملاً پایان یافته است. من فردا با شاه صحبت خواهم کرد و شما هم اگر مایل باشید می‌توانید همراه من بیائید. ما به اتاق نشیمن آن بانوی محترم راهنمایی می‌شویم تا در انتظار او بمانیم. اما هنگامی که او بیاید احتمالاً نه اثری از ما خواهد دید و نه از آن عکس. این که شاه با دستان خودش می‌تواند آن را دوباره به چنگ آورد باید مایه خشنودی و رضایت او باشد ».
« و چه وقت به آنجا خواهیم رفت؟ ».
« ساعت هشت صبح. او در آن وقت هنوز بیدار نشده است و میدان برای عملیات ما کاملاً باز است. گذشته از آن نباید وقت را تلف کنیم، زیرا پس از این ازدواج احتمال دارد که او رفتار و عادات روزمره‌ی خود را کاملاً تغییر دهد. اکنون باید بدون فوت وقت موضوع را به شاه اطلاع دهم ».
ما به خیابان بیکر رسیدم و در جلوی در توقف کردیم. او تازه داشت در جیب خود به دنبال کلید می‌گشت که عابری او را چنین خطاب قرار داد: « شب بخیر آقای شرلوک هولمز ».
در آن ساعت شب افراد چندی در پیاده روی خیابان رفت و آمد می‌کردند، اما به نظر ما می‌رسید که آن کلام از دهان جوانی لاغر اندام که یک بارانی به تن کرده بود و با عجله به راه خود ادامه می‌داد بیرون آمده است.
هولمز درحالی که به خیابان ما که در وضعیت نور ضعیفی قرار داشت می‌نگریست کفت: « من این صدا را قبلاً هم شنیده ام. اما نمی‌دانم چه کسی می‌تواند باشد ».
من آن شب را نزد هولمز ماندم و هنگامی که صبح روز بعد شاه بوهم با عجله به درون اتاق آمد ما مشغول صرف نان تست و قهوه خود بودیم.
او با صدای بلند و در حالی که هر دو شانه‌ی هولمز را کرفته بود و با اشتیاق تمام به چهره‌ی او می‌نگریست گفت: « واقعاً آن را به دست آوردید؟ ».
« هنوز نه ».
« اما امیدوارید؟ ».
« بله ».
« پس عجله کنید. من بیش از این نمی‌توانم جلوی رفتن خود را بگیرم ».
« ما نیاز به یک درشکه داریم ».
« کالسکه‌ی من بیرون منتظر است ».
« خب، این کار را راحت‌تر خواهد کرد ».
ما پائین رفتیم و برای بار دیگر عازم Briony Lodge گشتیم. هولمز گفت: « ایرنه آدلر ازدواج کرده است ».
« چه وقت؟ ».
« همین دیروز ».
« اما با چه کسی؟ ».
« با وکیلی انگلیسی به نام نورتون ».
« اما او نمی‌تواند آن مرد را دوست داشته باشد ».
« من امیدوارم که او بتواند ».
« و چرا امیدوارید؟ ».
« زیرا این عشق اعلیحضرت را از بیم آن که در آینده مزاحمتی برایش فراهم آورده شود آسوده می‌سازد. اگر آن بانوی محترم شوهر خود را دوست بدارد دیگر اعلیحضرت را دوست ندارد و اگر اعلیحضرت را دوست نداشته باشد دیگر چه دلیلی دارد که بخواهد در برنامه‌ی اعلیحضرت خللی وارد کند؟ ».
« بله همین طور است. اما با این حال . . . آه! آرزو می‌کردم که او همان رتبه‌ی اجتماعی من را داشت! چه ملکه‌ی خوبی می‌توانست باشد! ». شاه به سکوت غمگینی فرو رفت و تا وقتی به خیابان سرپنتین رسیدم از آن حال خود بیرون نیامد.
خدمتکار گفت: « حدس می‌زنم آقای شرلوک هولمز باشید ».
همکار من در حالی که با نگاهی پرسشگر و تا حدی شگفت زده به او می‌نگریست گفت: « من آقای هولمز هستم ».
« واقعاً! اربابم گفته بود که احتمالاً شما سری به اینجا خواهید زد. او امروز صبح با همسرش با قطار پنج و پانزده دقیقه به مقصد اروپا حرکت کرده‌اند ».
شرلوک هولمز تلوتلوخوران به عقب رفت، در حالی که از خشم و تعجب رنگش پریده بود گفت: « چه؟ یعنی این که او انگلستان را ترک کرده است؟ ».
« و هرگز هم باز نخواهد گشت ».
شاه با صدای گرفته‌ای گفت: « و مدارک؟ همه چیز از دست رفت ».
هولمز خدمتکار را به کناری زد و شتابان به اتاق پذیرایی رفت، در حالی که شاه و من او را تعقیب می‌کردیم. اسباب اتاق به طور کامل پراکنده شده بود، قفسه‌ها کاملاً خالی شده بودند و کشو‌ها بازبودند، گویی خانم صاحب خانه قبل از فرارش با عجله آنها را تماماً زیر رو کرده است. هولمز با عجله به طرف دسته‌ی زنگ رفت، یک سرپوش کوچک را از جا کند و پس از آن که دست خود را داخل برد یک عکس و یک نامه را بیرون آورد. آن عکس خود ایرنه آدلر در لباس شب بود و نامه خطاب به هولمز نوشته شده بود. هولمز آن را باز کرد و ما هر سه با هم مشغول به خواندن آن شدیم. تاریخ نوشتن آن نیمه شب گذشته بود و این گونه آغاز می‌شد:
آقای شرلوک هولمز عزیز
شما کار خود را واقعاً بسیار خوب انجام داده و مرا کاملاً فریب دادید. تا پس از آن هشدار آتش من هیچ سوء ظنی نداشتم. اما آنگاه، هنگامی که متوجه شدم چگونه راز خود را فاش کرده ام آغاز به اندیشه نمودم. از ماه‌ها قبل در مورد شما به من هشدار داده شده بود. به من گفته بودند که اگر شاه شخصی را استخدام کند یقیناً شما خواهید بود و نشانی شما را به من داده بودند. با تمام این‌ها، مرا بر آن داشتید که آنچه را در جستجویش بودید برایتان آشکار سازم. حتی وقتی شک من برانگیخته شد به دشواری می‌توانستم در باره‌ی یک چنین کشیش سالخورده‌ی مهربان و دوست داشتنی فکر بدی به خود راه دهم. اما، همانگونه که خود نیز می‌دانید من یک هنرپیشه دوره دیده هستم. لباسهای مردانه برای من بیگانه نیستند. من اغلب از آزادی‌هایی که آنها به من می‌بخشند استفاده می‌کنم. من درشکه چی خود جان را مامور زیر نظر گرفتن شما کردم. به سرعت به طبقه‌ی بالا رفتم و لباس به قول خودم پیاده روی ام را پوشیدم و بلافاصله پس از آن که شما رفتید پائین آمدم.
به این ترتیب من شما را تا در خانه تان تعقیب کردم و یقین حاصل نمودم که من هدف جالب توجهی برای آقای شرلوک هولمز معروف شده ام. سپس من با کمی بی احتیاطی به شما شب بخیر گفتم و به طرف Temple رفتم که شوهرم را ببینم.
ما هر دو به این نتیجه رسیدیم که وقتی انسان توسط یک چنین رقیب با صلابتی تعقیب می‌شود بهترین تدبیر فرار است. به این ترتیب فردا وقتی به منزل من می‌آیید مرغ از قفس پریده است.
اما در باره‌ی عکس. موکل شما می‌تواند کاملاً آسوده خاطر باشد. من یک مرد به مراتب بهتری از او را دوست دارم و او نیز به همین ترتیب عاشق من است. شاه بدون هرگونه بیمی از طرف کسی که نسبت به او با بی انصافی تمام رفتار ظالمانه‌ای داشته است می‌تواند هر چه دلش می‌خواهد انجام دهد. من آن عکس را فقط به عنوان یک سلاح برای دفاع از خود نگاه می‌دارم و به عنوان تضمینی در برابر هرگونه اقدامی که شاید او در آینده بخواهد بر ضد من انجام دهد. من عکس دیگری از خود به جای می‌گذارم که شاید او علاقمند به نگهداری آن باشد.
ارادتمند شما ایرنه نورتون، نام خانوادگی پدری آدلر
پس ازآن که ما هر سه آن نامه را خواندیم شاه بوهم با صدای بلندی گفت: « چه زنی ـ واقعاً چه زنی! به شما نگفته بودم او چه اندازه چابک و مصمم است؟ آیا او واقعاً یک ملکه‌ی ستودنی از آب در نمی‌آمد؟ آیا این مایه تاسف نیست که او از مرتبه‌ی اجتماعی دیگری است؟ ».
هولمز با بی اعتنایی گفت: « پس از تمامی آنچه من از آن خانم دیدم، به نظر می‌رسد که مرتبه‌ی اجتماعی او حقیقتاً هم از اعلیحضرت متفاوت است. متاسفم از این که نتوانستم مورد اعلیحضرت را به یک پایان موفقیت آمیزتر برسانم ».
شاه با صدای بلندی گفت: « کاملاً برعکس، آقای عزیر، موفقیت شما بهتر از این نمی‌توانست باشد. می‌دانم که او همیشه به قول خود وفادار خواهد ماند. آن عکس اکنون همانقدر جای مطمئنی است که انگار در آتش سوخته باشد ».
« خوشحالم از این که می‌شنوم اعلیحضرت چنین سخنانی می‌گویند ».
« من عمیقاً به شما مدیونم. لطفاً بگوید چگونه می‌توانم تلافی کنم. این انگشتر ». او یک حلقه‌ی زمردین مارپیچی از انگشترش بیرون آورد و آن را در کف دست خود قرار داد ».
هولمز گفت: « اعلیحضرت چیزی در اختیار دارند که من آن را بسیار با ارزش‌تر می‌دانم ».
« فقط کافی است آن را نام ببرید ».
« این عکس ».
شاه با شگفتنی به او خیره شد. هولمز گفت: « عکس ایرنه ».
« البته، اگر شما مایل به داشتن آن هستید ».
« از شما بسیار سپاسگزارم اعلیحضرت. بنابراین این قضیه دیگر خاتمه یافته تلقی می‌شود. افتخار دارم که روز بسیار خوبی را برای شما آرزو کنم ».
سپس به شاه تعظیمی کرد و بدون آن که به دست دراز شده‌ی شاه توجهی کند روی خود را برگرداند و در همراهی من به سوی خانه حرکت کرد.


بخش‌های پیشین:

بخش اول
بخش دوم
بخش سوم




نظر شما درباره این مقاله:


 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024